از دیروز تا امروز

متولد مرداد ۱۳۳۳ چه زود گذشت اما پر بار و پر ماجرا و پر مخاطره گذشت وقتی فقط هجده سال داشتم و با حمایت نقی ظهوری ( پدرخوانده ) شدم نویسنده صفحه شایعات مجله جوانان توی آینه تاکسی ها دنبال پر رنگ شدن سبیلهایم بودم ، حالا با داشتن ۷۲ اثر هنری در مقام نویسنده و کارگردان شامل فیلم و تئاتر و نمایشنامه و فیلمنامه و کتاب با داشتن دکتری بارم سنگین شده اما سنگینی آن باعث آزارم نیست و باعث خوشحالی

از دیروز تا امروز

متولد مرداد ۱۳۳۳ چه زود گذشت اما پر بار و پر ماجرا و پر مخاطره گذشت وقتی فقط هجده سال داشتم و با حمایت نقی ظهوری ( پدرخوانده ) شدم نویسنده صفحه شایعات مجله جوانان توی آینه تاکسی ها دنبال پر رنگ شدن سبیلهایم بودم ، حالا با داشتن ۷۲ اثر هنری در مقام نویسنده و کارگردان شامل فیلم و تئاتر و نمایشنامه و فیلمنامه و کتاب با داشتن دکتری بارم سنگین شده اما سنگینی آن باعث آزارم نیست و باعث خوشحالی

۱۰
دی

همزمان با رمان تلخ اجتماعی "خر خرشناس" نوشته جمشید پوراحمد، رمانی دیگر هم از این نویسنده و هنرمند سرشناس به دستم رسید. رمانی با عنوان "کوچه‌های تکرار نشدنی" که یک اثر جذاب و زیبای خانوادگی و اجتماعی است که بسیار خوب و دلنشین به تحریر در آمده و خواننده کتاب را همراه قهرمانانش به ویژه شخصیت اصلی رمان که یک نوجوان است با خود به سفری پرچالش به سال‌های دور و نزدیک می‌برد و دنیایی از کشمکش‌ها و فراز و فرودها را از اصفهان تا دیگر نقاط در برابر نگاه و تفکر مخاطب قرار می‌دهد. کوچه‌های تکرار نشدنی، روایت‌هایی خواندنی از دوران‌ کودکی و نوجوانی نویسنده رمان است که از زبان "جلال" قهرمان داستان بازگو می‌شود. این رمان افزون بر نگاه دقیق و ظریف به شخصیت‌های مختلف و از جمله جلال، نگرشی ژرف هم به زندگی خانوادگی چند خانواده، مناسبات اجتماعی و آیین‌ها و سنت‌های ملی و دینی دارد و در این سیر تلخ و شیرین، روایتگر عاشقانه‌هایی دلپذیر نیز هست. جلال برای رسیدن به نوجوانی و بلوغ جسم و روح و اندیشه، برهه‌هایی سخت و سنگین از رنج و آزار و جبر و امید و ناامیدی و کار و تلاش را سپری می‌کند و در این مسیر پخته و آبدیده و خودساخته می‌شود و زندگی کردن با سختی‌ها و سخت‌دلان و مبارزه با بدی‌ها و ظلم را در کنار شیدایی‌ها و فداکاری‌ها و جوانمردی‌ها می‌آموزد و آن‌گاه که دل در گرو عشق می‌نهد تا دنیاهای دیگر را تجربه کند، طوفان‌هایی از دل آیین‌ها و مناسبات فرهنگی و اجتماعی،از راه می‌رسند و جلال بالغ و عاقل و شیدا را در آستانه ساختن خود و جهانی تازه قرار می‌دهند. رمان جمشید پوراحمد، چنان در ارایه ویژگی‌های شخصیت‌ها و ماجراها و حوادث تلخ و شیرین، موفق است و چنان شیوا و شیرین،داستانهایش را بازنمایی می‌کند که خواننده در هر لحظه خود را در کنار جلال و دیگر قهرمان‌های کتاب می‌بیند و همه چیز و همه کس را باورپذیر می‌یابد. در این توفیق، قلم توانا و پیشینه نگارشی و دانش و تجارب هنری و نمایشی او،نقش اصلی را ایفا می‌کند و از رمان خوب کوچه‌های تکرار نشدنی که سلامت و صداقت و صمیمیت در جای‌جای آن موج می‌زند، یک اثر مانا به گنجینه ادبیات داستانی ایران می‌افزاید. پوراحمد این رمان را سی سال قبل به نگارش در آورده، اما امروز آن را به دست چاپ سپرده است. آنچه او در سی سال قبل نوشته برای هم‌نسلان او و جوانان امروز، مملو از مهر و تجربه و آگاهی است و جوانان دیروز که در برخی‌ خاطرات با جلال رمان، همداستانند در کنار جوانان امروز با عاشقانه‌های این کتاب عاشقی می‌کنند و همپای قهرمان‌هایش در اندوه‌ها می‌گریند و با شادی‌هایشان، شاد می‌شوند و این یعنی رمان دلچسب کوچه‌های تکرار نشدنی در تالیف و ارتباط با مخاطب موفق است. این کتاب جذاب را فجر دانش منتشر کرده است.
  • جمشید پوراحمد
۱۰
دی

بعد از کباب، پسته های انتحاری سال ۱۴۰۱ پروژه مستند داستان فنگشویی ذهن«شهر بم»، از مدیر تولید دولتی خواستم اکیپ پنج نفره پروژه به جای خوردن ناهار جوجه کباب فریز شده زمان شاه سلطان حسین با هزینه یک میلیون و دویست پنجاه هزارتومان قیمت هتل، به مرکز شهر و به یک کبابی «امتحان شده» برویم که هزینه خوردن ناهار گروه فقط دویست و پنجاه هزارتومان می‌شود. آقای مدیر تولید فرمودند؛ شما فقط در هتل می‌توانید ناهار میل کنید! فردای آن روز یادداشت کباب انتحاری را نوشتم و بعد از انتشار آن، اکیپ را کاور کردند و همگی به تهران ارسال شدیم! اما خوشبختانه یادداشت پسته‌های انتحاری، تبعاتی نخواهد داشت. خانم پروین‌دخت یزدانیان یکی از چند مادر خوب سینمای ایران، پرستاری داشت با مقادیر زیادی خرده شیشه! به نام «زری خانم»… شب ولنتاین بود و صحبت‌های اهالی خانه تبریکات غالبا طنز به یکدیگر. این زری خانم بوی‌فرند راننده‌ای داشت و در پنهان‌کاری‌های شخصیتی، مثل؛ بی‌سوادی مطلق و نادانی‌اش، بوی‌فرندش را برادر می‌خواند! و ما هم با روی باز پذیرای او بودیم! اما مادرم پروین دخت یزدانیان، در نهایت بدحالی‌اش، هوای تمام زری خانم‌ها را داشت و اعتقادش این بود که زری خانم‌ها برکت زندگی هستند. آن شب ولنتاین، زری خانم ناراحت شد و گفت؛ چه بد، کاش من می‌دانستم که امشب«ولن تانه!». گفتم؛ زری خانم تو کشور ما به غیراز عید نوروز که ۱۳ روزه، تمام مناسبت‌ها یک هفته‌ای است و شما برای گفتن تبریک و دادن هدیه به شخص مورد نظر، یک هفته فرصت دارید! ارتباطش را در آخر متوجه خواهید شد…. خانم میانسالی در حوالی دانشگاه و خیابان انقلاب، بساط کتابفروشی دارد و کتابهایش را از کتابخانه‌های دکوری خانه متمولین تامین می‌کند. در مواردی، در صفحه اول کتابی نوشته است، تقدیم به عشق ابدی‌ام!! طی چند خرید از بانوی میانسال و کم کم گفتن درود و اوضاع احوال چطوره؟ روزی دو جلد کتاب از نوشته‌های خود را به بانوی میانسال تقدیم کردم و همین تقدیم باعث شناخت متقابل، اعتماد و دوستی بین ما شد. زهره «خانم میانسال» تحصیلکرده ادبیات نمایشی است، زهره ضامن همسرش در یک بانک می‌شود و همسر ارزان قدر و ارزان فروشش!! بعد از دریافت سیصد میلیون تومان تسهیلات به اتفاق گرل فرندش برای زندگی جدید به خارج از کشور می‌روند!! زهره می‌ماند تنها با دختر شانزده ساله‌اش و سیصد میلیون بدهی و مبلغ نجومی بابت دیرکرد پرداخت تسهیلات و… خلاصه رفتن به زندان با یک سو سابقه و اخراج از کار! زهره برای تامین زندگیش از هیچ کار شرافتمندانه‌ای ابایی ندارد و چندین شغل همزمان دارد. در این قسمت تفاوت بین خانم پروین‌دخت یزدانیان و خانم استخل! را مقایسه فرمائید. زهره تحصیلکرده فداکار، انسان، شریف، با معرفت و مادری نمونه، به دلیل شرایط بد اقتصادی یک سالی است در یکی از خانه های اعیانی شمال شهر، هفته‌ای دو روز به عنوان خدمتکار مشغول به کار است. صاحبخانه از تازه به دوران رسیده‌های به ظاهر دلال است!! که برای تولد ملوس شان «گربه» جشن تولد باشکوهی به همراه موسیقی و خواننده برگزار کرده و گردنبد گرانقیمتی هم برای ملوس خریداری می‌کند. همسر آقای دلال‌باشی از مفاخر بیسوادی است! که به استخر می گوید؛ استخل! زهره؛ همین امروز برای نظافت و آمادگی مهمانی شب یلدا به خانه آقای دلال باشی رفته بود، هرچند در مخیله آقای دلال و خانم استخل هم نمی‌گنجند که زهره خدمتکار، باسواد و سرشار از شعور، دانش و هنر است. زهره می گفت؛ ظرف بسیار بزرگ تلفیقی از طلا و نقره روی میز پذیرایی و لبریز از پسته، بادام و بادام هندی را لحظه ای دیدم. مثل همیشه سرم به کار نظافت و حواسم جمع که خانم استخل ایرادی از کارم نگیرد! خانم استخل خیلی بی دلیل و بی‌ربط، گفت؛ عجب دنیا بی‌رحم و وحشتناکی شده! زهره؛ چی شده خانم؟ خانم استخل؛ دیشب که آقا آجیل شب یلدا خریده بود، خواستم یکی از پسته‌ها را بخورم، خدا چقدر رحم کرد و جواب خوبی‌هایم را داد! زهره؛ مگر چه اتفاقی افتاد؟! خانم استخل؛ تو پسته یک چیزی مثل نارنجک کار گذاشته بودند! زهره؛ واقعا خدا به شما خیلی رحم کرده، شانس آوردید که به چشم شما اصابت نکرد!! راستی خانم؛ نکنه می‌خواستند شما را ترور کنند!! از من می‌شنوید یک افسر تجسس خبر کنید، شاید تو بقیه پسته‌ها هم دوربین، بمب‌های خوشه‌ای و یا صوتی کار گذاشته باشند…!! زهره در ادامه حرف‌هایش می‌گفت که؛ اتفاقا امروز توی مترو یک خانمی هم تعریف می‌کرد که پسته انتحاری خیلی زیاد شده!!
  • جمشید پوراحمد
۱۰
دی

فردین این اسطوره تمام نشدنی سینمای ایران، فارغ از‌ کافه، رقص و آواز. در دل کویر، که زیبایی و خطر در تقابل یکدیگرند، فیلم کاملا متفاوت «جهنم + من» را با بازیگرانی متفاوت ساخت و در پوسته فیلم ایمان و اعتقادش به ائمه اطهار را به نمایش گذاشت. از سال ۵۱ تا همین امروز هیچ غریبه و آشنایی از اهالی قلم و سینما از این ایمان و اعتقاد سخنی نگفتند. فیلمنامه «جهنم + من» را سبکتکین سالور نوشته بود، اما فردین بخشی از فیلم را با باور و تجربه حرفه‌ای خود توسط مصطفی عالمیان به تصویر کشید. شخصیت‌های اتوبوس که همه برای زیارت عازم مشهد بودند؛ مثل داود رشیدی، فرزانه تائیدی، پوری بنایی، جواد کهنمویی، اکبر خواجویی، رضا عبدی، نازنین، کاظم تهرانچی و یداله شیراندامی همه جای خود بودند، با انتخاب آگاهانه و هوشمندانه فردین، به غیر از منصور جهانشاهی «شاگرد اتوبوس» که انتخاب نبود، رفاقت بود (شاید رودربایستی!) فیلم جهنم + من شانس بسیار بزرگ و اولین و آخرین فیلم جهانشاهی، برادر زن ارحام صدر بود. ارحام صدر گهگاهی در خلوت گفتاری، منصور جهانشاهی را «مهریه» می‌خواندش!! منصور جهانشاهی به معنای واقعی جتلمن بود، اما بازیگر نبود. این ناتوانی جهانشاهی روی صحنه تئاتر هم کاملا مشهود بود و ارحام صدر با توانایی و خلاقیت ضعف‌های هر پارتنری را می‌پوشاند. فردین زیباشناسی و خلاقیتش چند قدم جلوتر از دانش و تجربه فیلمسازی‌اش بود. فیلم سلطان قلب‌ها و جهنم + من را به خاطر بیاورید. گمانم نه به دلیل ساختار فیلم جهنم + من فردین نیازی به رج زدن داشت و باید گفت؛ فیلم جهنم + من ژانر مشابه ای در سینمای ایران ندارد. جناب شمس لنگرودی بدون شک ذات و فطرت فردین هنرمند نام‌آور سینمای ایران در ذهنش بوده، که چنین زیبا گفت؛ «به حرمت نان و نمکی که با هم خوردیم، نان را تو ببر، که راهت بلند است و طاقتت کوتاه، نمک را بگذار برای من! می خواهم این زخم برای همیشه تازه بماند...!»
  • جمشید پوراحمد
۱۰
دی

یکی دوسال گذشته، درخطه شمال یک اتفاق باور نکردنی افتاده! اتاق، خانه و ویلای اجاره‌ای چهارصد هزار تومانی، به قیمت چهار میلیون افزایش یافته و در روزهای تعطیل و ایام نوروز به سه برابر این قیمت می‌رسد. همین روز ۱۴۰۴/۹/۲۲ یکی از همکاران نویسنده از رشت تماس گرفت و گفت؛ به سختی در جنوبی‌ترین شهر رشت مکانی از هر نظر غیر بهداشتی را برای یکشب به مبلغ دو میلیون پانصد هزار تومان اجاره کردم! خبرنگار جوانی در سال ۱۴۰۳ چنین می گفت؛ در شهرهای دور و نزدیک استان گیلان، مثل فومن، آستارا، رودسر، سیاهکل، ماسال، آستانه، تالش، انزلی و بسیاری دیگر، آپارتمانهای پنجاه متری به طور متوسط در سال بین پانصد تا هشتصد میلیون تومان در سال درآمد دارند و به همین میزان مکان‌های بزرگتر افزایش درآمد دارند و دقیقا هشتاد درصد این درآمدهای نجومی بدون پرداخت مالیات و عوارض توسط جوانان دختر و پسر جویای نام و شهرت در کلاسهای هنری به ویژه بازیگری و خریدن نقش هزینه می‌شود!! حال در خانه‌های مجردی و رفت و آمدهای جوان‌های جویای شهرت و دیده شدن، در تهران بزرگ چه اتفاق‌های نبایدی که باید می‌شود و در اکثر مواقع تشت رسوای‌شان از بام می‌افتد و صدایش را فامیل دور هم می‌شنود! کاش در این اندازه پیشرفت نمی‌کردیم و در خانه و زمین کشاورزی اجدادی خود می‌ماندیم! به شخصه آدم امروزی و «اوپن مایندی» open mind نیستم. چون امروزی بودن یعنی مال همه بودن. یعنی در دسترس همه بودن. یعنی تعصب نداشتن، تعهد نداشتن احساس مالکیت نکردن. حد و مرز و خط قرمزی نداشتن. مثل مشاعات یک ساختمان که همه می‌توانند از آن استفاده کنند. این شده تعریف امروزی بودن و من اصلا دلم نمی‌خواهد امروزی باشم می‌خواهم مال دیروز و پریروز باشم چی می‌دونم اصلا تاریخم گذشته باشه. چون اصلا مهم نیست. فقط دوست ندارم شبیه تعریف‌های امروزی باشم. حالا هر چقدر هم که بقیه بگویند یک زره آبدیت‌شو یک زره امروزی باش، نه اصلا با چند تا کلمه شیک دارند با ارزش‌ترین چیزهامون را آزمون می گیرند. دارند شیرین‌ترین چیزها را تلخ می‌کنند
  • جمشید پوراحمد
۱۰
دی

از آقای رئیس جمهور و دیگر یاران خدمتگزار و به ویژه سخنگوی دولت!! از یک نظر همسو و هم نظر هستند و آن شخصیت پارادوکسیکال این مقامات است و به همین دل حال همه ما خوب است‌ و تو باور نکن!! آنچه که باعث رنجش این سیطره بزرگ آدم‌های عادی کشور است، تناقض‌گویی و در مواردی که طبق دستور باید این رفتار سخت را باور کرد! آقایان و بانوان محترم مسئول؛ زندگی برای بسیاری از مردم عادی به سوت پایان رسیده و یقیناً در چنین بحرانی که جسم‌ها ناتوان شده‌اند، می‌شود با اندکی دیدن و شنیدن محبت فرهنگی و هنری، روان آدم‌های عادی را پایدار کرد تا با گرسنگی آشکار ادامه زندگی میسر شود. اما در این خصوص هم عمدی برای زخمی کردن روان آدم‌های عادی در کار است! آقای مجید واشقانی که به لطف خوابزدگی یکی از نگهبانان جام جم، به امید شهاب حسینی، رضا عطاران و امین حیایی شدن، وارد تلویزیون شدند و نشد! اما حال به لطف و کرم یکی از تهیه‌کنندگان تلویزیون، به عنوان مجری روی آنتن شبکه هستید و خسته نباشید. آقای مجید واشقانی خیلی از اهالی فرهنگ و هنر دوست این سرزمین هنوز داغدار توهین شخصی هستند که (بیشتر باید «استانبولی بنایی کمدی!» بنامندش!)، که به بزرگمرد تاریخ‌ساز و افسانه‌آفرین‌ ایران اهانت کرد. شما بعد از مهمان کردن اراذل و اوباش، این شخص را که کاملاً بیمار است، جلوی دوربین آوردید که با وقاحت تمام بگوید؛ من از مردم ایران هرگز عذرخواهی نمی‌کنم!! در ادبیات عامه، روایتی خواندنی‌ داریم که می‌شود در موردش خواند و اندیشه کرد؛ خری داشت علف می‌خورد که زنبوری را با علف بلعید، زنبور برای دفاع از خود زبان خر را نیش زد و از دهان خر فرار کرد، خر عرعرکنان به دنبال زنبور رفت، تا به کندوی زنبور رسید، خر شکایت زنبور را به ملکه کرد، ملکه از زنبور سئوال کرد برای چی زبان خر را نیش زدی؟ زنبور؛ برای حفظ جانم. خر اصرار کرد و ملکه مجبور شد حکم اعدام زنبور را صادر کند! زنبور پرسید؛ آیا حکم اعدام برای من عادلانه است؟! ملکه گفت؛ می دانم که مرگ حق تو نیست، اما گناه تو این است که با خر جماعت طرف شدی، که زبان نمی‌فهمد! خر نه تنها به نشان جل و افسار خر است / تن خر گر برود در کت و شلوار خر است / دو سه مثقال خریت ز خران چیزی نیست / آدمی دیده‌ام اما دو سه خروار خر است.

  • جمشید پوراحمد
۱۰
دی

سی سال پیش بعد از به پایان رسیدن تور اروپا، به همراه زنده یاد میری به ایران برگشتیم «اجرای نمایش پیشخدمت» مرکز هنرهای نمایشی به دلیل مخالفت های مکرر با جنس نمایشنامه های بنده از فرصت استفاده و تیر خلاص را به آخرین مزاحم شلیک کردند! و برای پرده‌کش سیاه سواد تئاتر گلریز مجوز کارگردانی و اجرای نمایش صادر کردند!! و من به همین دلیل دچار سندرم (مگه میشه؟!) شدم. اما محاسبات و برنامه ریزی های وزارت ارشاد برای چنین روز و چنین وضعیتی کاملا دقیق و در اتاق فکر و حمایت مسئولین مرتبط برای فرهنگ و هنر کشی موفقیت‌آمیز بود! نتیجه؛ امروز با گروهی گسترده از برنامه سازان صندلی نشین و با همان قامت، دانش و سواد شخص پرده‌کش تئاتر گلریز مواجه هستیم، برنامه هایی فاقد ارزش، مستهجن و مبتذل... اما موفق و پربازدید برای هزار کانال تلویزیونی بدون کنترل، نظارت و سانسور! در پلتفرم‌ های دنیای مجازی! متاسفانه هیچ شماره تماسی هم برای اعتراض به این دشمنان فرهنگ و هنر ثبت نشده! (الو، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی؟ کجا هستید، نمی‌خواهید بیدار شوید؟!) فرهنگ و هنر غنی ایران را قاچاقچیان فرهنگ و هنر به یغما بردند و به آتش کشیدند! به آقای وزیر بفرمائید؛ گر نکنی خم پی تعلیم پشت / چرخ کند خم کمرت را به مشت. اگر وزارت ارشاد پرسید؛ تو کی هستی؟ من هم می‌گویم؛ یکی از فرزندان کهنسال فرهنگ و هنر ایران هستم. مجمع سلبریتی، ادیب، فرزانه، سیاستمدار، عارف و شاعر که برای دیده شدن و دریافت مبلغی هر روز از روی یک صندلی به دیگری می نشینید و برای جلب توجه؛ اولین سئوالشان از مجری مسموم! این بود که حرفهایم پخش می شود؟! بی‌خبر از آنکه آگاه باشند، مجری مطیع و فرمانبر دیگری است. مجری و برنامه سازی که برای نشستن جلوی دوربین هزینه نجومی می‌کند، اما نمی خواهد یاد بگیرد که تفاوت بزرگی بین است و هست، است. آقای ایرج نوذری، فرزند منوچهر نوذری، که مادر هنر چون او را هرگز نخواهد زائید، امپراطور فرهنگ و هنر این کشور و یکی از خصلت‌های کیمیا و ارزشمندش «نان رسانی» بود. فرهنگ مهرپرور این هنرمند خوب و بدون حاشیه بعد از سالها فعالیت بیمه و بازنشستگی نداشت و از بین ما رفت و این منوچهر نوذری بود که رختخوابش را پشت بیت رهبری پهن کرد تا توانست برای فرهنگ مهرپرور بیمه و بازنشستگی بگیرد تا خانواده عزیز فرهنگ مهرپرور آسیب‌پذیر مستقیم جامعه نباشند و شما آقای ایرج نوذری اجازه دادی که مجری صندلی نشین، منوچهر نوذری را نان‌بُر بخواند؟! …و شما دوست دیرینه بنده و هنرمند ریشه‌دار سینما، تلویزیون، تئاتر و رادیو جناب سیاوش تهمورث عزیز؛ اینکه شما هم به هر دلیلی روی یکی از همین صندلی‌های دشمن ستیز فرهنگ و هنر نشستید «صلاح مملکت خویش» است، اما جناب تهمورث تعریف شما از سینمای آبگوشتی، سینمایی نیست که فردین در کنار سفره آبگوشت با مشت پیاز شکست!! (مازیاران چشم یاری داشتیم!) بنده همین سال گذشته یادداشتی کوتاه و مهربانی را برای بهروز وثوقی نوشتم و منتشر نشد، خوشبختانه در سال ۱۴۰۴ زیاد نام این مرد پرآوازه سینمای ایران شنیده می شود و قابل توجه مجتمع مسکونی صندلی نشین ها. سال ۵۳ آقای قریب افشار یکی از برنامه‌سازهای تلویزیون، بهروز وثوقی را به برنامه دعوت و آقای وثوقی با لباس اسپورت وارد شد، (لباس جین یک رنگ). قریب افشار گفت؛ آقای وثوقی از سر صحنه فیلمبرداری به تلویزیون آمدند بهروز وثوقی جواب داد؛ نه اتفاقاً از منزل آمدم و این لباس انتخابی من است! دقیقا فردای آنروز در دفتر مجله فیلم و هنر، م صفار سردبیر مجله از حضور بهروز وثوقی در برنامه قریب افشار گفت و بهروز وثوقی در جواب م صفار؛ من هنرپیشه مجانی نیستم که خودم را در اختیار برنامه تلویزیونی بگذارم. کسی دوست داشت من را ببیند، بلیت سینما بخرد و در سینما مرا ببیند! صحبت‌های بهروز وثوقی موافق و مخالف داشت... اما استدلال بهروز وثوقی کاملا حرفه ای و منطقی بود.

  • جمشید پوراحمد
۲۶
آذر

ک قصه مفهومی قدیمی! تو روستایی، سه پیرمرد ساعت‌ها روی یک نیمکت نشسته بودند،حالا چرا نشسته بودند من نمی‌دانم! زن و شوهر رومانتیک جوان ساکن روستا نزد سه پیر مرد می‌روند و آنها را برای خوردن ناهار دعوت می‌کنند. یکی از پیرمردها می‌گوید؛ ما سه نفر به اتفاق یکجا نمی‌رویم(!) زن جوان گیج و علت را جویا می‌شود؛ پیرمرد توضیح می‌دهد، که من ثروت هستم و هر کجا می‌روم با خود ثروت می‌برم و با دعوت دوستم آقای موفقیت، موفقیت زندگیت تضمین شده است. نفر سوم آقای عشق است و اصولا استقبالی از او برای دعوت نمی‌شود! زن و شوهر بعد از تشریک مساعی تصمیم می‌گیرند آقای عشق را به خانه دعوت کنند، ثروت و موفقیت، عشق را همراهی می‌کنند! زن می‌گوید: تو که گفتی ما به اتفاق یکجا نمی رویم؟! ثروت پاسخ داد؛ گفتم، ولی هر کجا عشق باشد، ثروت و موفقیت هم‌‌ هستند. از سه فیلم لاکچری-هنری روی پرده!! آقای زالو، کفایت مذاکرات و های کپی به دلیل حدود نیم قرن غیبت مرتضی عقیلی و حضورش در فیلم «های کپی» عشق، تقدیمش شد تا که ثروت و موفقیت هم همراه او باشند. گرچه دیر زمانی است جای پادشاه حقیقت، کارمند فکسنی اداره وقاحت نشسته و تصمیم گیرنده اول و آخر است! فقط با دیدن تیزر فیلم های کپی، در یکی از تلویزیون‌های بی نام و نشان ناکجاآباد، شوربختانه فیلم های کپی هم مثل صدها فیلم ساخته شده این دوران، وام گرفته از هنر هنرمندانی است که یا در بین ما نیستند و یا در دیار ما حضور ندارند؛ هنرمندانی مثل معین، هایده، داریوش، فرهاد، ستار، گوگوش، بهروز وثوقی و… در فیلم های کپی پلاکارد فیلم‌های سلطان قلبها و گنج قارون فردین آقای اول سینمای ایران دیده می‌شود! لازم اسن یادآوری کنم که مرتضی عقیلی در نود و پنج درصد از فیلم‌های پیش از انقلاب، نقش مکمل و یا نقش سوم را بازی کرده و در تمام این فیلم‌ها، یک «قرکمری» هم در کنار بانوان بازیگر داشته! بازی‌های عقیلی در فیلم‌های قبل اتقلاب، البته با فرمت خاص و موقعیت‌های زمانی بوده اما در های کپی می‌بینیم که او زیر حجم سنگینی از رنگ و گریم، دوباره و باز همان رقص کافه‌ای‌اش را همچون میراثی ارزشمند(!) حفظ کرده… مرتضی عقیلی برای تبلیغ فیبم های‌کپی، ویدیویی در فرودگاه لس آنجلس، در کنار عکس پنجاه سال قبل و مربوط به روزگار جوانی‌اش گرفته و در دنیای مجازی به نمایش گذاشته است! شیوه‌ای از تبلیغات منقرض شده که تاریخ مصرف‌شان به سی سال پیش برمی‌گردد به زمان شوی «میرزا فتح اله» در کنار هوتن! قبل از مرتضی عقیلی بزرگان سینمای ایران مثل ناصر ملک مطیعی، ایرج قادری، سعید راد و بهمن مفید به سینما برگشتند، ناصر ملک مطیعی و بهمن مفید از این بازگشت سخت پشیمان بودند، ایرج قادری و سعید راد را نمی‌دانم. فریدون گله می گفت؛ مرتضی عقیلی اعتماد به نفس بالایی دارد، فیلم گلهای کاغذی را که ساخت، با اعتقادی راسخ می گفت؛ این فیلم از فیلم‌های فردین پرفروش‌تر می‌شود! امیدوارم فروش گیشه‌ای فیلم های کپی به سرنوشت فروش گلهای کاغذی دچار نشود. یکی از دوستان فرهنگی و از ناشرین معتبر ایران یادداشتی را برای اینجانب ارسال که خواندنی است؛ او نوشته: در این روزها اگر در خیابان‌های تهران قدم بزنی، کافی‌ست از چهارراه ولیعصر تا میدان فردوسی یا از خیابان کریم‌خان تا باغ‌موزه‌ها راه بروی؛ گویی شهری را می‌بینی که از زیر خاکستر سال‌ها خستگی و فشار، دوباره شانه راست کرده و بال‌هایش را باز کرده است. تهران در سکوت و بی‌سروصدا، اما با ضرباهنگی پیوسته و زنده، دارد به یک پایتخت هنر تبدیل می‌شود؛ نه هنرِ ویترینی و فرمایشی، بلکه هنری که از دل مردم، از پستوهای خانه‌ها، کارگاه‌های کوچک، سالن‌های خصوصی و حتی پیاده‌روها بیرون می‌زند. 🔴 تهران روی صحنه است تئاتر شهر که روزگاری تنها نماد رسمی اجرای نمایشی در تهران بود، حالا فقط یک نقطه روی نقشه‌ است. از تماشاخانه‌هایی در میدان هفت‌تیر و خیابان نوفل‌لوشاتو تا سالن‌های خصوصی در خیابان‌های فرشته و پاسداران، هر شب چندین نمایش هم‌زمان روی صحنه‌ می‌روند. مخاطبان ترکیب متنوعی هستند؛ دانشجو، کارمند، نویسنده، پدر و مادرهایی با بچه‌های نوجوان. آنچه در سالن‌ها جریان دارد، صرفاً یک اجرا نیست؛ یک گفت‌وگوی زنده‌ میان جامعه و خودش است. ایده‌ها جسورتر شده‌اند، زبان نمایش‌ها شفاف‌تر و دغدغه‌ها اجتماعی‌تر، حتی نمایش‌های خیابانی در بوستان‌ها و پیاده‌روها دوباره جان گرفته‌اند؛ جایی که مردم نه تماشاچی انعطاف‌پذیر، که بخشی از صحنه می‌شوند. 🔴 صدای موسیقی که از هر سوی شهر می‌رسد کنسرت‌ها دیگر فقط در سالن وزارت کشور یا سالن میلاد نمایشگاه نیستند. سالن‌های کوچک‌تر، فضاهای کافه-کنسرت، اجراهای مستقل، موسیقی راک، تلفیقی، سنتی، فولک، رپ و حتی موسیقی کلاسیک معاصر، همگی بی‌وقفه در جریان‌اند. بله، هنوز قوانین و محدودیت‌ها هستند؛ اما به‌طرزی شگفت‌انگیز، جامعه راه خودش را پیدا کرده است، جوان‌ها روی پشت‌بام‌ها، گاراژها و استودیوهای خانگی موسیقی ضبط می‌کنند. گروه‌های جدید دیگر منتظر معرفی رسمی نمی‌مانند؛ خودشان خود را می‌سازند، پخش می‌کنند، و دیده می‌شوند! مردم در تهران با حمایت‌های خودشان فریاد می‌زنند ما حتی نیاز به برگزاری کنسرت‌های هماهنگ شده‌ی بین‌المللی مثل جنیفر لوپز در عربستان و دیگران نداریم، ما خودمان گروه‌های خودمان را داریم، بذارید خودمان را بشنویم! 🔴 تهران، شهری که به شهر ایونت‌های هنری تبدیل شده ایونت‌ها دیگر نیاز به حمایت رسمی یا مجوزهای عظیم ندارند. از نمایشگاه‌های هنری کوچک در آپارتمان‌های قدیمی مرکز شهر گرفته تا بازارهای هنر در کافه باغ‌ها، نشست‌های نقد کتاب، پرفورمنس‌های شهری و فستیوال‌های مستقل؛ تهران دارد مثل یک موجود زنده نفس می‌کشد. این جریان چیزی شبیه به پاریس پس از جنگ، لندن دهه‌ی ۶۰ یا برادوی در نقطه اوج خود است: هنر نه به عنوان «تزئین» که به عنوان هویت جمعی. 🔴 تفاوت تهران با پروژه‌های "ساخته‌شده" در نقاطی مانند عربستان، امروزه هزینه‌های میلیارد دلاری برای ساخت هویت فرهنگی صرف می‌شود. کنسرت‌های بزرگ، فستیوال‌های مجلل، معماری‌ باشکوه، اما مشکل این‌جاست: هویت را نمی‌شود خرید، و اینجا دقیقا می‌رسیم به صحبت‌های آن جغرافی‌دان بزرگ آمریکایی که گفت؛ هیچ چیز جعلی درباره ایران وجود ندارد، درست برعکس همسایگانش… آنچه امروز در تهران در حال رخ‌دادن است، حاصل تاریخ، ادبیات، موسیقی، عرفان، زبان و تجربه‌ی زیسته‌ی یک ملت است. ایران با همه‌ی پیچیدگی‌هایش، با شکوه و زخم‌هایش، خودش دارد از درون خودش زاده می‌شود. این اتفاق «مد» نیست، «حرکت» است. تلاشی نیست که از بالا تحمیل شده باشد؛ پاسخی‌ است که جامعه خودش به خودش داده است. حتی در برابر تمام مخالفت‌ها، محدودیت‌ها و فشارهای اجتماعی و فرهنگی، جامعه به یک تعادل جدید رسیده: نه آن سوی افراط، نه این سوی تحمیل؛ مردمی که تصمیم گرفته‌اند زندگی کنند، نفس بکشند، خلق کنند، و فرهنگ را از نو بسازند. 🔴 تهران، شهری که نمی‌توان آن را به عقب برگرداند این جریان را نه می‌شود ممنوع کرد، نه می‌شود خاموش کرد، زیرا هنر در تهران دیگر رخداد نیست؛ ریشه است، بخشی از تنفس شهری، بخشی از مناسبات مردم با خودشان. 🔴 تهران امروز شهری‌ست که در آن: تئاتر به گفت‌وگوی روزمره تبدیل شده، موسیقی به نیاز بدل شده، هنرهای تجسمی به رسانه‌ی بیان عمومی مبدل شده، و خیابان‌ها به صحنه‌ی روایت یک ملت. تهران، دیگر «شهر خاکستری» نیست. تهران شهری‌ست که دارد از خاکسترش بلند می‌شود، آرام، پیوسته، بی‌آنکه کسی پرچمش را تکان دهد، تهران، خودش دارد خودش را زنده می‌کند. و این، زیباترین نوع رنسانس است: رنسانسی که از دل مردم می‌جوشد.

  • جمشید پوراحمد
۲۶
آذر

شنیده‌ام که ژاپنی‌ها ظروف شکسته‌شان را تعمیر می‌کنند چون معتقدند وقتی چیزی آسیب دیده، سرگذشتی دارد‌ که آن را زیباتر می‌کند. جناب مطلبی؛ امروز همه ما آسیب‌دیده هستیم و برای نفس کشیدن، در جنگ و تقابل با آسمانی هستیم که دچار بیماری شده(!) اما در سرگذشت شما، گنجینه‌ای گرانبها از فرهنگ و هنر است، که باید همچنان مراقبش بود تا پایدار بماند. جناب مطلبی؛ هرچند در معرفت و محبت جنابعالی همیشه به روی بنده باز بوده و هست... اما جای گفتن، شنیدن، دیدن، نوشتن و پشت دوربین ایستادن شما خالی است. من که عادت، خصلت و باور شما را می‌شناسم، صبرتان که تمام می‌شود، جایی نخواهید رفت و از همان جاست که معرفت شما شروع می‌شود. حال سینما و اهالی دلسوزش آن چنان خراب و اوضاع طوری شده است که «آب سربالا می‌رود و قورباغه هم ابوعطا می‌خواند»! با اینکه خوانده بودم، رشد یعنی اجازه دهید دیگران روایتی را اشتباه از شما بسازند، درحالی که می‌دانید حقیقت، یک روز آشکار می شود. غریبه‌ای در صفحه اینستاگرام خود، از آقای عباس محبوب که برای معرفی این هنرمند تلویزیون، باید متوسل به مقدسات شویم(!)، خاطره‌ای از بزرگ‌زاده سینمای ایران«فردین عزیز» و در زمان ساخت فیلم «سرجوخه جبار» و اینکه ایشان همبازی فردین بودند. متاسفانه بعضی از این خاطرات از فیلم‌های هندی هم اغراق آمیزتر هستند!! جناب مطلبی بنده این اجازه را از طرف دوستان خیلی عزیز و مشترک دارم...عزیزانی چون، مسعود جعفری جوزانی و جبار آذین و مسعود داودی که سئوال کنم، استاد مطلبی؛ حالتان چطور است؟

  • جمشید پوراحمد
۲۶
آذر

این دیالوگ‌ طولانی‌ زنده‌یاد خسرو شکیبایی در سریال روزی روزگاری، خاطرتان هست؟ -بلدی با زنجیر سوخت، سوخت بکنی؟! با تبر چطور؟ بلدی؟! بلدی کتیرا بگیری؟ چوپانی چطور؟ می‌تونی گله بچرونی؟ تا حالا رنگرزی کردی؟ بلدی دست و پای حیوون جابنداری؟ بلدی مشک بزنی، شیر بدوشی، دیگ بشوری، دوغ بزنی؟ بلدی رختهایت را بشوری؟ بلدی سه بار نون بخوری، پنج بار شکر خدا بگی؟ در این دورانی که مبتذل‌سازی و ابتذال‌اندیشی، سکه رایج شده باید خطاب به جناب مسعود جعفری جوزانی بگویی: بلدی فیلم فسیل، عینک قرمز، کوکتل مولوتف، خانه ارواح، دایناسور و آقای زالو بسازی؟ فیلمی که بازیگر نخست‌اش در شصت سالگی هم نقش جوان اول بازی می کند؟! بلدی‌ برای تلویزیون سریال چارخونه بسازی و بعد متحول شوی و فیلم -مثلاً- هنری مبتذل فاقد معنا و مفهوم «صبحانه با زارفه‌ها» را بسازی؟! و بعد هم ادیب و شاعر بشوی و آنها را جزیی از افتخارات در خارج از کشور بگویی؟!! من یک کلمه هم انگلیسی بلد نیستم؟! آقای ادیب شما اگر فقط یک دیپلم فرسوده داشته باشی، باید خیلی بیشتر از چهار کلمه انگلیسی بلد باشی(!) و روزی یک مهمان سلبریتی را به برنامه خود دعوت کنی، که فقط ادعای از حفظ بودن تمام غزلیات خیامش و از طرفی خواندن آهنگهای مرحوم هایده در دبی در تناقضی آشکار باشد و دریغا در این وضع اسف‌بار، نشود، فرهنگ خفته ایران زمین را بیدار کرد! جناب جوزانی؛ این سومین یادداشتی است که به بهانه سریال «پوریای ولی» می‌نویسم. چند روز پیش یادداشت طبق معمول بسیار زیبایی از جناب جبار آذین و چندی پیش یادداشت پر محتوای دیگری از استاد داودی در خصوص این پروژه ملی و فرهنگی را خواندم. جناب جوزانی؛ ما در سال‌های جنگ، همسایه‌ای داشتم که سرهنگ بازنشسته بود... جناب سرهنگ قبل از سال ۵۷ فرمانده یک پادگان مرزی کشورمان با شوروی سابق بود. سرهنگ تعریف می کرد؛ زمان بازدید از پادگان، سربازی را با کوله پشتی در بازداشگاه دیدم و از او سئوال کردم جرمت چیست؟ و سرباز بعد از عجز و لابه گفت؛ بی گناهم… سرهنگ گفت: نامت چیست سرباز؟ سرباز: اکبروف... (اوف یک پسوند روسی است که در زمان اتحاد جماهیر شوروی به نام های خانوادگی برای جنس مذکر اضافه می شد.) سرهنگ؛ پدر بیامرز، خود اوف، شش ماه حبس دارد!! جناب جوزانی؛ ساخت سریال پوریای ولی در این بازار فرهنگ کُش و پررونق ابتذال، مجازات حبس دارد! جناب جوزانی؛ ساخت فیلم‌های جاده‌های سرد و شیر سنگی، حبس دارد و داشتن سواد سینمایی هم جرمی مضاعف است! در سینمایی که گفته شده که یکی از مدیران ارشد وزارت ارشاد فرموده بودند؛ «ابتذال را بر تفکر ترجیح می‌دهیم!» انتظار اندیشه‌ورزی داشتن و پایمردی کردن برای فرهنگ و تاریخ مملکت، خیالی عبث و بیهود و چنین توقعی، جزو ممنوعیت‌هاست از دیدگاه برخی از صندلی‌نشینان، حضور کارگردان‌هایی چون امیر نادری، بهرام بیضایی، عباس کیارستمی، داریوش مهرجویی، ابوالفضل جلیلی، مسعود جعفری جوزانی و ناصر تقوایی اشتباه بزرگی است!!

  • جمشید پوراحمد
۲۶
آذر

استاد جمشید پوراحمد از چهره‌های شناخته شده هنر و ادبیات و هنرهای نمایشی و سینما و تلویزیون و تئاتر و از قلم به دستان خوش قریحه و توانمند فرهنگ و هنر با پشتوانه‌ای غنی از سال‌ها فعالیت ادبی و هنری در کشور است. او که در حوزه‌های مختلف هنر و قلم خوش درخشیده به تازگی یک رمان جذاب به نام "خر خرشناس" به اهالی هنر و دوست‌داران آثار خوب ادبی و هنری تقدیم کرده که با استقبال علاقه‌مندان روبرو شده است. «خر خرشانس» یک فانتزی و به قول پوراحمد یک طنز تلخ اجتماعی است. رمان پوراحمد که در واقعیت و تخیل و طنز و تراژدی، استادانه به نگارش در آمده، روایتگر زندگی و مناسبات و فراز و فرودها و برخوردهای پنج رفیق است که در کنار و پیوند با یکدیگر و مسائل، مشکلات و دغدغه‌های متعدد عاشقانه و خانوادگی و اجتماعی،از مسیرهای طنز و جدی و نگرش منقدانه اجتماعی، از مهر و دوستی و رفاقت و عبور همدلانه و استوار از معضلات و موانع تکامل فردی و انسانی و اجتماعی و دستیابی به قله‌های عشق و امید و آرمان، سخن می‌گوید و متبحرانه ترسیم و تصویرگر ادبی و هنری، پشت و روی زندگی اجتماعی ایران امروز است. جدال خیر و شر و تلاش انسان‌های خاکستری برای ایستادن بر سکوهای انسانیت و شرافت و عدالت، بستر اصلی روایت‌ها، ماجراها و شخصیت‌های خر خرشانس است که در فضایی دلنشین و جذاب از طنز و شوخی و فانتزی و واقعیت‌های تلخ و شیرین به شیوایی در این رمان داستان/سینمایی بازگو می‌شود. مشخصه بارز نثر پوراحمد و رمان او، تابع نبودنش به قواعد دستور زبان فارسی است؛ به گونه‌ای که بسیاری از جمله‌ها پایان ندارند و برخی نیز نیاز به کشف فعل و فاعل دارند و این نوع نگارش، اختصاصی و سلیقه‌ای است. قهرمانان بدشانس رمان خر خرشانس، با ورود یک خر به زندگی آن‌ها، شخصیت و کار و روند فعالیت‌هایشان تغییر و تحول می‌یابد، حضور جناب خر میان پنج قهرمان اصلی رمان با واقعیت‌ها و آرمان‌های آن‌ها از یک‌سو و دنیای هنر و نمایش از دیگر سو،پیوندی شیرین برقرار می‌کند و با باز شدن درهای موفقیت و عشق و رخدادهای مختلف و متعدد زشت و زیبا، زندگی تازه‌ای را برای شخصیت‌های اصلی و فرعی رقم می‌زند که ترسیم و تصویر جذاب آن‌ها با طنز و انتقاد و هجو همراه است. رمان خواندنی و تصویری خر خرشانس اثر جمشید پوراحمد که در نوشتار و توصیف و تصویر، سینمایی است و در پایان هم از تلویزیون سر در می‌آورد، از معدود فانتزی‌های خوب و پر محتوا و جذاب و تاثیرگذار ادبیات نوشتاری و تصویری است که نگاهی امیدوار به زندگی و انسان‌ها دارد. گرچه می‌کوشد تصاویری باورپذیر و واقعگرا از پیچ و خم‌ها و ابعاد وجودی انسان‌ها در گذر و تقابل خیر و شر و فقر و ثروت و عشق‌های راستین و صداقت و عشق‌های کاذب و ناراستی‌های جامعه را به نمایش بگذارد، اما نگاه خوش‌ بین و امیدوار نویسنده و فرجام نیک شخصیت‌های خیر و نیک‌اندیش رمان،مخاطب و خواننده کتاب را به فرداهای بهتر امیدوار می‌کند و می‌تواند با تبدیل شدن به فیلم و سریال نظر مثبت و مساعد مخاطب را به ارمغان آورد. رمان طناز و خوش پرداخت خر خرشناس از آثار خوب نوشتاری پوراحمد است.

  • جمشید پوراحمد