یادداشت / جمشید پوراحمد
آقای پیمان جبلی؛ رادیو و تلویزیون شبیه شیشه عطر گرانقیمتی است که «در »آن را آگاهانه و عامدانه بازگذاشتید!
یکی از معایب مجموعه مسئولان نخست صدا و سیما تقریبا در نیم قرن گذشته، موقعیت و ساختار دفتر ریاست در ساختمان شیشهای به ویژه راههای جذاب و متفاوت آن به دو بزرگراه و شاه بیت خیابان تهران ولیعصر و از طرفی احساس و تمایل مالکیت همیشگی آن است(!)
به همین دلیل است که جنابعالی و مدیران سابق و اسبق، از هوا، پارک و جنگل زیبای محوطه بزرگ، نظارهگر جام جم بودید و هستید، نه از زاویه زمین و آدمهای زمینی و نوع خواستهها، تمایلات و حق و حقوقشان نسبت به تلویزیون به ظاهر ملیشان!
هموطنانی که آدمهای خیلی عادی، نجیب، سر به زیر و بسیار کم توقع هستند اما به واسطه ساخت و پخش برنامههای بدون ریشه و کارشناسی، فاقد تخصص و تجربه و دست آخر کاملاً رابطهای برای تحقیر و توهین بیندگانش، از تماشای تلویزیون کشورشان فراری شدهاند!
خانمی از دنیایی کاملا بیگانه با موضوع، با بیان تند و حق به جانب و البته کم سواد(!) که حتی افغانیهای مقیم ایران هم متوجه واقعیت حضور رابطهای او شدند و اینکه همچین فردی فقط برای دیده شدن به تلویزیون آمده!
این خانم کمسواد، به راحتی آب خوردن وارد استودیو شده و جلوی دوربین مینشیند و در جایگاه یک کارشناس برای مردم عادی نسخه پیچیده و می گوید: لازم نیست گوشت سفید و قرمز بخورید! نان، برنج، لوبیا وعدس و… را جایگزین آنها کنید و به جای میوه هم کلم و بادمجان بخورید و این روال معیشتی برای در «خریت زندگی کردن» و زنده ماندنتان کافی است!
به گمانم در این سرزمین ثروتمند، موضوع سرمایه گذاری توسط صاحب منصبان بدل به خوار و ذلیل کردن مردم عادی شده است!
در سالهای نه چندان دور، تلویزیون برای مردم عادی نقش رفیق، همدم، راهنما، دلخوشی و در واقع نورگیر خانواده را ایفا می کرد اما امروز و حالا تبدیل به رسانهای کاملا غریبه، نامحرم و تاریک شده که برفکی شدنش اولویت تماشاگران است!
چرا مدیران تلویزیون نمیخواهند متوجه باشند که تمام این شاخصهای ارزشمند اجتماعی و رابطه معنادار و زیبای بین تماشاگران را با تلویزیون به فنا دادید و نابود کردند.
آنچه امروزه در شبکههای تلویزیون شامل مسابقه، سریال و دیگر برنامهها ساخته میشوند، حکایت طلا خرج مطلا کردن است.
هزینههای نجومی مصرف شده برای تولیدات بی خاصیت، بیارزش، فاقد فرهنگ و بدون بهره و ثمر و محتوا و کیفیت در صداوسیما، معادل هزینه اداره چند کشور مثل مالزی است!
اما حکایت مستندهای ساخته شده این چند سال اخیر هم خود مثنوی هفتاد کن کاغذ است. اینکه این مستندسازان از کجا و چه جوری به شبکههای صداوسیما راه یافتهاند، الله علم!
واقعیت دردناک اکثر مستندها آدرس مکان و زمانهای منقرض شده واکثر واهی است که با انتقال چنین مفاهیمی به بیننده، باعث بروز آسیبهای -در مواردی- جبران ناپذیری میشود!
خاطرم هست که هنگام تحصیل در کلاس هفتم و یا اول دبیرستان بین ۳۲ همکلاسی، فقط یکی را داشتیم که از هیچ درسی به غیر از ورزش، کارگاه، انشا، نقاشی و انضباط نمره خوبی نمیگرفت. این همکلاسی اما معرفت و اخلاقی عالی داشت که همین خصوصیتها، از او یک اسطوره ساخته بود. در دبیرستان، همه حتی دبیران، مدیر، ناظم و فراش هوایش را داشتند تا پایان سال جا نماند…
این را گفتم تا متذکر شوم و بپرسم که آیا در شاکله فعلی رادیو و تلویزیون و میان آدمهای فامیل که برنامهشان شدهاند، یکی مانند آن همکلاسی بنده هست که ما -به ناچار بینندگان- دلمان خوش باشد؟!