از دیروز تا امروز

متولد مرداد ۱۳۳۳ چه زود گذشت اما پر بار و پر ماجرا و پر مخاطره گذشت وقتی فقط هجده سال داشتم و با حمایت نقی ظهوری ( پدرخوانده ) شدم نویسنده صفحه شایعات مجله جوانان توی آینه تاکسی ها دنبال پر رنگ شدن سبیلهایم بودم ، حالا با داشتن ۷۲ اثر هنری در مقام نویسنده و کارگردان شامل فیلم و تئاتر و نمایشنامه و فیلمنامه و کتاب با داشتن دکتری بارم سنگین شده اما سنگینی آن باعث آزارم نیست و باعث خوشحالی

از دیروز تا امروز

متولد مرداد ۱۳۳۳ چه زود گذشت اما پر بار و پر ماجرا و پر مخاطره گذشت وقتی فقط هجده سال داشتم و با حمایت نقی ظهوری ( پدرخوانده ) شدم نویسنده صفحه شایعات مجله جوانان توی آینه تاکسی ها دنبال پر رنگ شدن سبیلهایم بودم ، حالا با داشتن ۷۲ اثر هنری در مقام نویسنده و کارگردان شامل فیلم و تئاتر و نمایشنامه و فیلمنامه و کتاب با داشتن دکتری بارم سنگین شده اما سنگینی آن باعث آزارم نیست و باعث خوشحالی

۳ مطلب در تیر ۱۴۰۲ ثبت شده است

۲۶
تیر

 

جمشید پوراحمد
لاک‌پشت‌ها از وقتی به دنیا می آیند یک خانه دارند که متعلق به خودشان است، مهمان به خانه آنها نمی‌آید، وقتی به خواستگاری می‌روند، نمی‌گویند باید خانه داشته باشی، همسرش هرگز نمی‌گوید؛ باید خانه را به نامم بزنی! لاک‌پشت‌ها با همسرشان جدا زندگی می‌کنند، همیشه سرشان در لاک خودشان است و به بقیه کاری ندارند..


چرا و به چه دلیل «فسیل» در فهرست فیلم‌های پرفروش‌ سینمای ایران قرار گرفته؟!
جواب دادن به این پرسش، مستلزم حضور بدون کنکور در یک دوره دانشگاه تخصصی شامل هنر، فرهنگ و جامعه است.
اینکه فرصت‌طلبی و مفت‌خوری در کشور ما، حضانت لازم ندارد، امری کاملا طبیعی است. اما آنچه شما خواننده عزیز را قطعاً شگفت‌زده می‌کند و شاید نیاز مبرم به تزریق واکسن «مگه میشه، مگه داریم» پیدا کنید، شنیدن روایت زیر است!
رفیقی دارم به نام «احمد کلاهدوزان»؛ از جنس مردانی که نسل‌شان رو به انقراض است،رفیقی به عظمت بیستون، با پاتوقی دنج و پر از آرامش به اعتبار و قدمتی هشتاد سال.
به خاطر دارم که «در» خلوت‌نشینی پاتوق دوستم احمد باز شد‌ و غریبه‌ای با شکل و شمایلی زشت که پلیدی از ریخت و قیامه‌اش می‌ریخت، وارد شد!
متاسفانه خلق و خوی مهمانوازی‌ احمد کلاهدوزان و گَنده دماغی‌ من‌، حائلی برای این آشنایی شد و ما را خجالت‌زده این آشنایی کرد.
در اینکه مدیریت کشور به شکل ریشه‌ای دچار آفت، خشکسالی و فلاکت است شکی وجود ندارد. اما آنهایی بهت و حیرت و شرمندگی حاصل از چنین مدیریتی بیشتر می‌شود که بفهمیم در مواردی حتی دست به فروش سرزمین‌مان به عراقی‌ها شده‌اند؛ کسانی که خاطره هشت سال جنگ و تجاوزشان، هرگز از یادمان نخواهد رفت. متاسفانه در بعضی موارد با چشم‌پوشی حتی ناموسی(!) برای این همسایگان فاقد فرهنگ و نزاکت، که وقاحت و بی‌شرمی‌شان به شکلی بسیار آزاردهنده، روح‌مان را می‌سابد.
مهمان پاتوق دوستم کلاهدوزان، مردک غریبه و مستهجن عراقی بود که تسلط کاملی هم به زبان فارسی داشت.
خودش می‌گفت که پیش‌نماز فاقد لباس روحانی در دو مسجد در عراق است و صدالبته اهل همه‌ جور فرقه‌ای…!
باورتان شود؛ آن مردک عراقی با جدیت گفت که مشغول نوشتن فیلمنامه‌ای برای ادامه ساخت فیلم فسیل است!
او حتی آدرس چند مسئول مرتبط را داشت که برای اجازه ساخت قسمت دوم فیلم «فسیل» موافقت ضمنی‌شان را گرفته بود!

آهای…آهای؛ اهالی قدرت در کشور!
حال که من و ما هرگونه تحمیل را تحمل و هر زور و فشار، هر درد و رنجی، هر کمبود و نداری و هر خانه‌نشینی و بیکاری را تحمل کرده‌ایم حالا باید مثل لاک‌پشت زندگی کنیم؟!

حضرات تصمیم‌گیر و سیاست‌گذار!
لطفاً پای بیگانگان را از کشور فردوسی، حافظ، سعدی، عطار، مولانا، ناصرخسرو، شمس تبریزی، پروین اعتصامی، ابوعلی سینا، ابوریحان بیرونی، سنایی، رودکی و خیام، بِبُرید و حضور نامبارک‌شان را این مرزوبوم، ریشه کن فرمائید…
لطفاً!

  • جمشید پوراحمد
۱۰
تیر

 

جمشید پوراحمد

*جمشید پوراحمد

در جهان کم آدم عجیب و نانجیب اندیشه و تفکر نداریم…ولی ما درمیان جهانیان منحصر به فرد هستیم و از خانواده عجایب هفت گانه!

مثلا ؛ در ایران دنبال رستوران خارجی هستیم…می‌رویم خارج دنبال رستوران ایرانی می‌گردیم!

با چه مشقت، مذلت و فلاکتی به دست می‌آوریم…که از دست بدهیم!

زمین و زمان را به هم می‌دوزیم، خودمان را عاشق ترین آدم دنیا می‌دانیم…وقتی دلمان قرص، جایمان امن و موفق به اخذ پروانه وکالت عاشقی از معشوق شویم!

همه چیز را فراموش می‌کنیم و در بهترین شرایط خواهیم گفت؛ ای قوم به حج رفته کجایید کجایید…معشوق همین جاست بیایید بیائید!

یادداشت جذاب و تأثیر‌گذاری را از یک ویولنیست خواندم و دیدم…ما بحر تفکر به کجا و تو کجا؟! چه دردناک و غم‌انگیز است زندگی بدون جایگاه و جایگاه بدون زندگی!

یک نوازنده ویولن ۴۵ دقیقه در متروی واشنگتن دی سی نواخت…از ۱۰۹۷ نفری که از آن‌جا عبور کردند، فقط ۷ نفر ایستادند تا به نواختن ویولن او گوش بدهند و فقط یک نفر او را شناخت.

در مجموع او ۳۲ دلار انعام از ۲۷ رهگذر دریافت کرد… به استثنای ۲۰دلار از کسی که او را شناخت!

او نوازنده معروف ویولن جاشوا بل، یکی از بهترین نوازندگان جهان بود و در آن مترو، جاشوا یکی از پیچیده‌ترین قطعاتی که تا به حال نوشته شده بود را با ویولنی به ارزش سه و نیم میلیون دلار نواخت!

دو روز قبل از ماجرای مترو، جاشوا برای اجرای کنسرتش هر صندلی را ۱۰۰ دلار فروخته بود.

این آزمایش ثابت کرد که چیزهای خارق‌العاده در یک محیط معمولی نمی‎درخشند و اغلب نادیده گرفته می‌شوند و کمتر بها داده می‎شوند.

البته این نظر نویسنده یادداشت جاشوا بل است که می‎گوید اغلب نادیده گرفته می‌شوند!

اما…اما در سرزمینی که خالق عشق و هنر حتی او را متفاوت و هنرمندانه خلق کرده…جوان، اندیشه و هنرکشی در آن دستور، سویه، نگرش، تکلیف و رسم است!

چه نازنین جوان‌هایی که جایگاهشان در قله البرز‌ هنر ایران باید باشد و امروز ناامیدانه قلمروشان درحاشیه ایستگاه‌های مترو، خیابان انقلاب،  بوستان‌ها و آرزوهای برباد رفته شان است!

متأسفانه این کشتار هنر و تخصص در تمام سطوح کشور لازم‌الاجراست…بی‌عدالتی تنها ساختار و ویژگی یکدست مدیران کشور است! به آدرسی فاقد کد پستی و شناسه ما را ارسال، که عزت نفس و اعتمادبه‌نفسمان را بگیرند.

منحصر به فرد هستید و عجیب، که روح تک تک هنرمندان تکرارنشدنی را اعدام کردید، از خانه و آشیانه بیرون و غربت‌نشین نشان کردید! فقط به جرم شهرت و محبوبیتشان!

این‌که دیگر آمار، اقتصاد، تورم، دلار، ماشین شاسی‌بلند و آن مسئولی که گفت؛ وقتی در یخچال را باز می‌کنم و از نوه خود بابت خالی بودنش خجالت می‌کشم! که نیست.

چه اتفاقی افتاده که از روی فیلم فارسی‌های به قول منتقدین سینمای بعد از انقلاب، آبگوشتی و مبتذل کپی برابر اصل می‌کنند و فیلم با یک بازیگر درجه دو بالای یکصد میلیارد می‎فروشد؟!

چه اتفاقی افتاده که در اکثر فیلم‌ها سینمایی و سینمای خانگی آهنگ‌های هایده، مهستی، گوگوش، داریوش، سوسن و…پخش می‎شود و همه از شنیدنش لذت می‎برند؟!

هیچ اتفاقی نیفتاده…فقط باید خودتان را گول می‎زدید…که زدید!

هنرمندان دیروز از دست رفته و غربت‌‌نشین… با هنرمندان حتی از هرنظر خوب بعد از انقلاب، تفاوت بزرگی داشتند و دارند …فردین، فروزان، بهروز وثوقی، ناصرملک مطیعی، هایده، مهستی، سوسن، داریوش و گوگوش با آسیب‌ها، با خانواده، با غم و شادی، با دار و ندار، با عقاید، باورها، با فرهنگ و ترس‌های مخاطبان و طرفدارنشان شریک و رفیق بودند و حتی همزادپنداری می‌کردند.

بالانشین‌های بی‌خبر از واقعیت‌ها…علم منتظر معجزه نمی‌ماند!

سندرم‌ها به سرعت قابل پیشگیری و معالجه است…به غیر از سندرم تفکر و اندیشه…باور بفرمائید

این امپراطوری‌های قدرت قابل تغییرند! امپراطوری‌های مثل؛ نشان میتی‎کومان!!! و یا والا مقامی امپراطوری ژاپن و بریتانیا!

حال در این آشفته بازار باید برای آدم‌های بدون جایگاه چه کرد…آن‌هایی که در دنیای مجازی دل‌سوخته خواهری را به جای همسر جا می‌زنند و آن‌هایی که کارشان فروش است! و در روزگار خلوت و تنهایی با عذاب وجدان مجبورند نازنین ازدست‌رفته‌ای را در آغوش بگیرند!

 

  • جمشید پوراحمد
۱۰
تیر

 

 

 16:34

یادداشت / جمشید پوراحمد
نمی‌دانم نمایش بیاد ماندنی «شهرقصه» بیژن مفید را به یاد دارید؟
سرنوشت تئاتر امروز ایران، دقیقا سرنوشت همان فیل شهرقصه را پیدا کرده!
از طرفی حمایت بی‌دریغ مسئولان حوزه تئاتر برای این تخریب جبران‌ناپذیر مصداق واقعیتی بسیار عجیب، غریب، باورنکردنی و دردناک است،
نشریه شهروند ماجرای جانبازی را که در پارک می‌خوابیده و ماموران به ظن اینکه او افغانی است او را به افغانستان دیپورت می‌کنند؛ آن جانباز در افغانستان غریبانه از سرما و گرسنگی جان می‌سپارد!
دقیقا عین همین سرنوشت، پیش روی تئاتر است که در کشور خو، دیپورتش کردند و آرام آرام جانش را گرفتند!
بنده کوچک و بسیاری دیگر از بزرگان در این سالها گفتیم و نوشتیم از این معضل اما گویا اثرگذار نبود. به گمانم چنانچه اگر وال استریت ژورنال هم گزارشی منتشر می‌کرد و می‌نوشت که کارد به استخوان بی‌بندباری، عدم آگاهی، دانش، تجربه، ادبیات و اصالت تئاتر ایران افتاده، باز هم نتیجه‌ای در بر نداشت!
تئاتر برخلاف سینما چارچوب، قواعد و اصولش دقیقا عین چهار عمل اصلی ریاضی است، اما متاسفانه این روزها شاهد هستیم هر جا‌مانده‌ای به تئاتر روی آورده‌ تا این هنر ناب را به پرتگاه سغوط بکشاند؛ جاماندگانی که نه فعل و نه فاعل درست دارند.
اما واقعیتی انکارناپذیر دراین کشتارگاه فرهنگی ایران به ویژه تئاتر خودنمایی می‌کند و آن نیاز این مردم دل‌کشته و دل‌مرده و منقرض شده، به خنده، خندیدن و شادی است،
از این زاویه باید اذعان کنم که نمایش «لوک خرشانس» در نهایت بی‌محتوایی و در غالب اجرای یک آتراکسیون، بسیار موفق عمل می‌کند. اساس این موفقیت فقط رقص، شادی، موسیقی و خنده است اما در این غوغای آشفتگی نمایش «لوک خرشانس»، چهره‌های جوان و خلاقی پا به این عرصه گذاشته‌اند که متاسفانه به دلیل عدم هدایت و رهبری، آن چنان که باید دیده، باتجربه و پخته نخواهند شد.
اینجانب از کارگردان نمایش «لوک خرشانس» درخواست معرفی بازیگران پرانرژی و با هنر ذاتی‌شان بعد از دیدن نمایش را داشتم که متاسفانه بعد از گذشت چند روز اتفاقی نیفتاد!
اما رضا ناطقیان و سعید یاردوستی، دو بازیگر اصلی نمایش را کاملا می‌شناختم.
یادداشتی را درگذشته از رضا ناطقیان به عنوان سومین ارحام صدر ایران نوشتم که به یاری سردبیر محترم بانی فیلم منتشر گردید.
رضا ناطقیان کار صحنه را با حسن اکلیلی شروع کرد و بسیار خوش درخشید؛ با این اشاره که نمایش‌های حسن اکلیلی از هر نطر حرفه‌ای، موفق و قابل تحسین بود.
رضا ناطقیان شانزده سال به استادش حسن اکلیلی وفادار ماند و حاضر نشد با گروه دیگری روی صحنه برود!
ناطقیان اساسا تمایلش بازی در نمایش‌های درست و حرفه‌ای تئاتر است و به همین دلیل اینجانب نقش بزرگی را در نمایش «کریم شیره‌ای» که قرار بود با حسن اکلیلی و هوشنگ حریرچیان به صحنه برود واگذار کردم و سعید یار دوستی دیگر بازیگر «لوک خرشانس»؛ او جوانی انعطاف‌پذیر است که بازی در ضمیر خودآگاه و ناخودآگاهش جاری است،
سعید یاردوستی از جمله بازیگران نادری‌ست که صحنه در خدمت اوست.
بنده در نیم قرن فعالیتم در تئاتر، بازیگر زن‌پوش در تئاتر و سینما بسیار دیده ام… اما به جرات می گویم، نقش زن‌پوشی را که سعید یاردوستی در نمایش «لوک خرشانس» بازی کرد، مشابه نداشت و نخواهد داشت. ظرافت بازی این هنرمند، تحسین‌برانگیز و فراموش نشدنی است.
برای رضا ناطقیان و سعید یاردوستی بهترین‌ها را آرزو دارم…

  • جمشید پوراحمد