مادرم پروین دخت یزدانیان
جمشید پوراحمد
مادرم پروین دخت یزدانیان تاجر مهربانی بود او در پنج فروردین ۹۲ با میوه های درخت تنومند زندگیش برای همیشه وداع گفت اما هنوز ریشه اش در خاک زنده و سایه پر عطوفتش نقش آفرینی میکند
به اعتقاد من بهشت و جهنم در عمل کرد ما و در زمان زندگی کاربرد اساسی دارد و در واقع آنچه را که میکاریم برداشت میکنیم و بعد از مرگ وعده سر خرمنی بیش نیست ، در خصوص اعتقادم اتفاقات بسیاری را تجربه کردم، در یکی از شهرهای کوچک مازندران خانه ای داشتم که هر هفته در نیمه شب از تهران عازم مازندران و زمان حرکت با شیلنگ موجود در پارکینگ شیشه عقب و جلوی پاترول را آب میگرفتم ، رئیس مجتمع شدیدا معترض و چندین مرتبه به واسطه سرایدار برای من پیام تذکر فرستاد ، هر چند اکثر ساکنین متاسفانه با همان آب و شیلنگ ماشین می شستند ! بدون هیچ توجیحی نه کار بنده و نه دیگر ساکنین صحیح نبود و به دور از شان و شخصیت یک شهروند آپارتمان نشین بود و هست تا اینکه طبق دستور رئیس مجتمع شیلنگ توسط سریدار در موتورخانه و درب آن توسط قفل مسدود گردید ، من عین همان شیلنگ را در حیاط شمال با همان رنگ و همان اندازه داشتم ، یک هفته که از شمال به تهران برگشتم یکی از همسایه ها خبر داد که درب حیاط باز مانده و من فکر کردم به غیر از نفت و شیلنگ و نبردبان چیز دیگری در حیاط ندارم ، پس جای نگرانی نیست
هفته بعد که به شمال برگشتم نه سوزنی در حیاط کم و نه زیاد شده بود ، اما همچنان دلخوریم از زندانی شدن شیلنگ مجتمع تهران پا برجا ، تا نیمه شبی که عازم شمال بودم دیدم شیلنگ در پارکینگ است ، بدون هیچ انگیزه و تفکری شیلنگ را برداشتم و در صندوق عقب ماشین گذاشتم و حرکت کردم ، دو خیابان دورتر شیلنگ را در صندوق زباله انداختم کاملا بدون مطالعه و اندیشه ، دقایقی بعد فکر کردم و متوجه این واقعیت که کار انجام شده دزدی است ، با این اشاره که پول خرید شیلنگ دوم را خود و دیگر ساکنین باید پرداخت نمائیم ، چون هر غروب سرایدار می بایست باغچه آب میداد و حماقت دیگرم حالا که چنین خطایی کردم شیلنگ را با خود به شمال می آوردم !
نه اینکه در صندوق زباله می انداختم ، کار از کار گذشته بود و من در میانه جاده چالوس ، وقتی به شمال می رسیدم الویت منهم آب دادن گلها و درختان حیاط بود
اما درب حیاط را که باز کردم همه چی بود به غیر از شیلنگ !!!
مدت کوتاهی از بیماری مادرم ( آلزایمر ) گذشته بود ، مطلبی پر احساس و پر طمطراق برای مادر و دیگر اعضای خانواده ( مدرسه عشق ) در مجله فضیلت خانواده نوشتم ، منوچهر نوذری که بی بی را بسیار دوست میداشت مطلب را خواند و گفت زیباست و حق مطلب را ادا نموده ای، اما در مورد دیگران باید می نوشتی خوب و وفادارند نسبت به بی بی ولی تا امروز !
مادرم مدتی طولانی تا قبل از مرگ در کمای آلزایمر به سر برد ، یک جور زندگی نباتی و همیشه سوال من از صاحب راز که آیا وضعیت مادرم حکمت است و یا آنکه مقرب تر است جام بلا بیشترش میدهند ، جام بلا نبود ، حکمت بود که رسالت مادریش را حتی در آن شرایط تلخ زندگی به پایان برساند و رساند ، نه از نگاه و باور منه فرزند بلکه برای اهالی سرزمین ایران شخصیت بی نظیرش و نام نیکش قابل تقدیر و تحسین است ، مادرم به معنای واقعی سفیر انسانیت ، گذشت ، ایثار و عطوفت بود ، امروز جای هر دو مادرم و دوست و برادر عزیزم منوچهر نوذری خالی است که گفت بگو تا امروز ( آنچه جوان در آینه بیند ، پیر در خشت خام ) هستند گرگهای میش پوش که نه تنها شیلنگ زندگیشان مفقود گشته و در عذاب وجدان به سر می برند و هستند یاوران دیروز بی بی خواهران عزیزم پوران و ناهید که قرص و استوار به زندگی در کنار خانواده مشغولند
پروین دخت یزدانیان ( مادر عزیزم ) همچنان هوای ما را داشته باش چون روزگارمان هر روز سخت تر از دیروز است
روحت شاد و یادت گرامی
- ۹۹/۰۱/۰۳
بی بی ...
بعد از مدت ها داشتم دوباره سریال رو تماشا می کردم
گذشته ها سخت بود ولی به زیبایی هایش می ارزید
خدا رخمت کند ایشان رو و روحشان شاد باشد