خطابهای برای عالیجناب تلویزیون!
جمشید پوراحمد
آخرین باری که به تلویزیون(جام جم) آمدم چهارراه داشت!
بهمن مفید عزیز شبی از جوان مستی میگفت که وسط چهارراهی ایستاده -دقیقا عین چهارراه تلویزیون- و شروع به فحاشی میکند! جوان وقتی میخواسته آخرین راه چهارراه را از فخاشی بینصیب نگذارد، پیر دانایی به او میگوید؛ ای جوان؛ راهی را برای خودت باز بگذار…
من آن روز فکر میکردم منظور بهمن مفید از جوان مست (یعنی جوانیست که شرب خمر کرده) اما بعد فهمیدم منظورش، مست زندگیست، مست قدرت، مست شهرت، مست شهوت، مست زیادهخواهی و پست و مقام… که البته این روزها خوشبختانه در صدا و سیما، همه هوشیارند و هیچ مستی در آن وجود ندارد!!
با بیان اتفاق واقعی دیگر که کاملا با حال و هوای یاداشت بنده مرتبط است به اصل مطلب میپردازم؛ در زمان ریاست جمهوری بنی صدر، یک مامور کمیته کشاورزی را به کمیته انقلاب اسلامی میآورند؛ رئیس کمیته از او سئوال میکند:
-این کشاورز چه کرده؟
مامور میگوید: خشخاش کاشته!
کشاورز منکر میشود!
رئیس کمیته از کشاورز میخواهد که حقیقت را بگوید؛ کشاورز میگوید؛ ملت در صندوقهای رای دریادار مدنی ریختند بنی صدر درآمد! من هم گندم ریختم، خشخاش درآمده!
این روایت را نوشتم تا بگویم:
عالیجناب تلویزیون!
امروز گرسنگی و سوءتغذیه، عاشقی را از یاد عاشقان برده! از یادمان برده که چه کسی باید میبود و چه کسی نبود! امروز فساد، رابطه، ناکارآمدی و عدم تخصص، قانون شده و ما منتظریم از بین زمامداران یک «سرجوخه جباری» پیدا شود و در انبوه «ماده» قانونها؛ فقط برای دلخوشی مردم عادی «نر»ی هم بگذارد! تا آن «ماده»، «نر» دست نوشته سرجوخه جبار در کتاب قانون، مانند دستبندی برای خطاکاران نورچشمی وابسته و خودرای شود که خواسته میلیونها بیننده پر پا قرص برنامه گوینده و مجری دوست داشتنی (عادل فردوسی پور)ست.
خوب میدانم که بسیار فردوسیپورهایی هستند که براساس پلتفرم شخصی، احساسی و انتقامی، از آنتن دور نگه داشته یا کنار گذاشته شدهاند!
عالیجناب تلویزیون!
وقتی در جمع یاران و هنرمندان (دعوت افطاری) آقای داود میرباقری و دیگر میرباقریها را دیدم! نتیجه دورهمی مشخص بود!
آقای میرباقری مردی که با تلویزیون عهد اخوت بسته و صیغه برادری خوانده! ای کاش با بینندههایی هم که تنها دلخوشی زندگیشان تلویزیون است پیمان اخوت و برادری میبستند!
عالیجناب تلویزیون!
اگر جنابعالی و دیگر مدیران، متخصصان و برنامهسازان تاتیر مخرب سریالهایی مانند «برف آهسته میبارد»، «خوشنام»، «نجلا» -که در آن جنگ را با خالهبازی اشتباه گرفتند(!)- و الی آخر…! میدانستند، اطمینان دارم وحشتی مانند انفجار یک بمب نپال ویرانگر را با تمام وجودتان احساس میکردید!
عالیجناب تلویزیون!
باید یک تحول، تغییر اساسی و خردمندانه از خود به جا بگذارید؛ نتیجه هزینه کردن این ثروت ملی برای ساخت برنامههای فاقد بیننده، دور ریز و بیخاصیت و فاقد حداقل ارزشهای فرهنگی، هنری و اجتماعی چیست؟! این سریالها بین بیننده و تلویزیون فاصلهای نجومی انداخته است.
تلویزیون یعنی اعتبار، و نمودی از فرهنگ و هنر یک کشور. تلویزیون یعنی رزومه مشهود ارزشهای معنوی یک کشور؛ تلویزیون یعنی وصل خانوادههای کوچک به خانوادههای بزرگ جامعه…
عالیجناب تلویزیون!
آیا جنابعالی خود یک شب به تماشای سریال «خوشنام» نشستهاید؟! این سریال پا را فراتر از ابتذال فرهنگی، اخلاقی، هنری و اجتماعی گذاشته! اوج طنز این سریال، پشت درهای توالت و ادای دیالوگهای چندشآور میگذرد! این یعنی توهین به شأن و شعور تلویزیون! یعنی اهانت به شعور بیننده!
عالیجناب تلویزیون!
به برنامه سازان سفارش کنید بارها و بارها سریال «دایی جان ناپلئون» ناصر تقوایی و سریالهای مشابه و زیبایی را که بعد از انقلاب ساخته شدهاند ببینند…؛ ببینند که ناصر تقوایی برای ایفای نقش کوتاه کفاش سریال، از مرحوم امیری یکی از بهترین بازیگران تئاتر دعوت کرد…؛ ببینند که انتخاب بازیگر نقشهای شاطر نان سنگکی، رهگذر کوچه و دیگر بازیگران، براساس قدرت و دانش بازیگران انجام شده.
عالیجناب تلویزیون!
بیایید برای بهبود وضعیت تولیدات تلویزیون، تحریم، رابطه، پولشویی، نقش فروشی را حذف کنید تا نابازیگران جایگاه خود را بدانند وادعاهایشان را با خود به خانه ببرند.
عالیجناب تلویزیون!
این نگارنده با اجرای ۴۲ نمایش صحنهای که در کارنامه حرفه ای دارم، خدمت آن دسته از برنامهسازان نورچشمی و آن دسته از بازیگرانی که فرموده بودند؛ «من زورگیر بازی نکردم! لات بازی کردم!» عرض میکنم که به اعتقاد بنده شما اصلا بازی نکردید!! یادتان باشد روزگاری که نقش «پنگول» گربه برنامه کودک شبکه پنج بازی میکردید در یکی از برنامههای همان شبکه فرمودید: بنده «آموکسی سیلین» شبکه پنج هستم که باید هر شش ساعت روی آنتن باشم!! ولی نمیدانم چه شد که ناگهان و برای همیشه فید شدید!
خاطرهای از سعید کنگرانی عزیز را بگویم که متاسفانه درد بیخردی و کینهتوزی او را کشت…
روزی آقای شمشادیان سردبیر ستاره سینما در زمان پخش سریال «دایی جان ناپلئون» از سعید کنگرانی برای مصاحبه دعوت میکند.
سعید کنگرانی که تازه پا به دوران جوانی گذاشته و شهرت و محبوبیتی نیز بهم زده بود، از آقای شمشادیان تشکر و در جواب دعوت برای مصاحبه میگوید؛ چگونه به خود اجازه دهم که با حضور این جمع هنرمندان بزرگ و پیشکسوت که از تک تکشان آموختهام با شما گفتگو کنم؟
امیدوارم روزی فرا رسد که اندازه و جایگاه خود را بدانیم.
- ۰۱/۰۲/۱۷