اغراق گویی و پنهان کاری، کالای بازار هنرمندان!
یادداشت / جمشید پوراحمد
جذابیت انکار ناپذیر پنهان کاری موروثی شده! بسیاری از هنرمندان دیروز و امروز تمایل عجیبی به عنوان موارد سطحی و دم دستی دارند،
مضامین کلیشه ای و نخ نماشده، از چیزهای سخن می گویند که فقط بااحساسات مخاطب بازی و شعورشان را به بازی بگیرد!
دریک توفیق اجباری و درنیمروزی به تماشای چند برنامه فریدون جیرانی و شهاب حسینی نشستم و دیدم بعضی از هنرمندان نو وکهنه! چه آسان همه را می گویند؛ به غیراز آنچه را که باید بگویند! بنده و ما درجایگاه محاکمه دیگران نیستیم! اما با اندکی شهامت می توانیم خود را محاکمه کنیم! که سخت ترین کار ممکنه است! دراین صورت وقتی درمورد خودت قضاوت درستی داشته باشیم در مورد دیگران هم عادلانه قضاوت خواهیم کرد و بعداز گذشت تمام این مراحل یادمان باشد آدمی چون ماه میماند، که همیشه یک نیمه پنهان دارد.
یاداشتی را برای تقی ظهوری این هنرمند شیرین مانده درخاطراتمان سال گذشته در مورد چگونگی آشنایی با تقی ظهوری نوشتم «مردی که شهرت را اعدام کرد» چند تن از دوستان هنرمند به حقیر تلنگری نسبتا دو پهلو زدند! که پوراحمد فکر نکردی شخصیتت با نوشتن حقایق زیر سئوال می رود؟!
نمی دانستم عنوان حقایق که دربعضی موارد دلنشین، جذاب و حتی شیرین است و پیش آمده که خواننده بابنده همزاد پنداری کرده، زیر سئوال برود!
امروز هم تصمیم دارم بعد از محاکمه خود یک بار دیگر شخصیتم را زیر سئوال ببرم!
روزگاری که لباسهای صحنه یک بازیگر درجه دوم سینمای قبل از سال ۵۷ تاریخ منقضی شده را در سوئد و نروژ از پشت صحنه تا اتومبیل برنامهگذار به دوش می کشیدم!
دوست هنرمند تاریخ منقضی شده بنده، دریک نشست اجلاس منقلیسم! درمنزل یکی از منفعلین، منفعلان و مفسدین هنر! اما باسواد! از این هنرمند منفعل رسیدی دارم… که نوشته تمام طلبع! خود را دریافت کردم!
حال کار این دوست هنرمند تاریخ منقضی شده به کجا رسیده که مانیفست خود را از روزگار پررونق حرفه ای به تمجید از این هنرمند منفعل کرده!
دوست هنرمند منقضی شده فرموده بودند؛ دکتر ج پوراحمد تاهمین چندسال پیش لباسهای مرا جا به جا میکرد و مواردی دیگر…!
دوست هنرمند تاریخ منقضی شده… جنابعالی کاملا صحیح فرموده بودید و بنده با افتخار پذیرای این واقعیت هستم.
بشنو از نی چون حکایت می کند…از جدایی ها حکایت می کند…کز نیستان تا مرا ببریده اند…درنفیرم مرد و زن نالیده اند.
حال نکته اینجاست که چرا عادت داریم همیشه قسمت افتخارات خود را تعریف و روی موجودیت ضعف ها و نداشته هایمان بتن ریزی کنیم! دوست هنرمند منقضی شده…شما خود واقفی که نیم قرن است رسم بر واقعیت نوشتن مثل اکنون دارم.
روزی که لباسهای شما را جا به جا می کردم بخشی از افتخارات زندگیم بوده و حتی هست…که لباسهای دوستی را بدوش کشیدم که سالها چون اعضای خانواده و زیر یک سقف از او پذیرایی کردم و فرزندانم او را عمو صدا می کردند و مادرم او را پسرم صدا میکرد!
از افتخاراتم… که ده سال از من بزرگتر بود و این جا به جایی لباس کوچکترین وظیفه من در رفاقت بود؛ چون صبحی که دوست منقضی شده در سوئد از حجله خانم تائیس بیرون آمدند!
دیدم پشت پیژامه ایشان کثیف شده و تا آنروز نمیدانستم دچار بیماری بواسیر هستند!
از همان روز دیگر اجازه ندادم دوست منقضی شده چیز سنگین بلند کند!
کاش دوست هنرمند منقضی شده درخانه هنرمند منفعل و درکنار اجلاس منقلیسم می گفت؛ پوراحمد دکتری دارد و من لیسانس! می گفت؛ خطی را باخود از آمریکا به سوئد آوردم و پوراحمد در طول یک هفته از طرحی ناقص! نمایش آبرومندانه ای ساخت و بروی صحنه بردیم!
می گفت از ایران مواد مخدر به آمریکا بردم و دستگیر شدم و الی آخر…! دوست هنرمند تاریخ منقضی شده بنده، چرا پنهان می کنی که پدرت حمامی بوده!
به خدا سوگند در صورتیکه پدر بنده به جای ارزیاب فرش در بانک ملی…پیک نظافت بود« شغل شریف رفته گری» به همان اندازه برایم افتخار آمیز بود و شغلش را فریاد می زدم.
دوست هنرمند دیروز؛ فرصت زندگی هایمان خیلی کوتاه است…واقعیت ها را بکوئیم تا جهانی از شهامت ما با خبر شود
- ۰۱/۰۶/۲۰