پشت پرده یک زندگی؛ کیومرث پوراحمد
یادداشت / جمشید پوراحمد
افسوس که گشت زیر و رو خانه من
مرگ آمد و پر گشود در لانه من
من مردم و زنده هست افسانه عشق
تا زنده نگاه دارد افسانه من
چنانچه تمام قد و هوشیارانه صحنهای را ببینید و بشنوید… بازهم هرگز واقعیت مطلق را ندیدهاید!
واقعیت عین عناصر و ترکیبات زمین است، همیشه نیمی از واقعیت در ضمیر پنهان آن شخص قرار میگیردکه نه دیدنی است و نه آن شخص به هیچ قیمتی حاضر به افشای آن است… مثل خودکشی و صادقانه و باورپذیرتر،خود میکشندگی کیومرث پوراحمد!
قرار نیست بگویم کیومرث پوراحمد در نیم قرن فعالیت هنریاش کجای دایره مینای سینمای ایران جای داشته، اما از ناگفتهها و ناشنیدهها خواهم گفت؛ هرچند به قول افلاطون هیچ کسی به اندازه کسی که حقیقت را میگوید، مورد تنفر واقع نمیشود…
نسبت به آنچه میگویم هم مستند دارم و هم عقیده راسخ.
سی سال با کیومرث به قله رفاقت و برادری صعود داشتیم، نامهای از کیومرث دارم که مرا ناجی زندگیاش خوانده.
دوازده خواهر و برادر تنی بودیم و هستیم… اصفهان محله صارمالدوله، کوچه نجارباشی.
بعضی اوقات مورد شماتت، بیمهری و متلکهای اصفهانی قرار میگرفتیم!
شاید برای شما خواننده عزیز باورش سخت باشد که تصور کنید خانواده ما در بین خانوادههای دارای ۲۴تا ۱۴ فرزند، دارای کمترین تعداد جمعیت بود!
پدرم اداری، باسواد، اهل سیاست و از هر نظر تافته جدابافته بود، اما متاسفانه زمان قدیم بود و امکانات پیشگیری وجود نداشت که اگر بود تعداد ما هم مختصر و مفید میشد!
یکی از تبعات تلخ خانوادهای پرجمعیت، خشونت، تبعیض و بیمهری است… در خانواده ما هم این وضعیت بود، ولی خوشبختانه بسیار کمرنگ و کنترل شده.
شش سال فاصله سنی بین من و کیومرث است و فاصله شخصیتی دوران کودکی و نوجوانیمان… فاصله میان خاک و افلاک.
کیومرث نجیبزادهای به تمام عیار، سر به زیر، مظلوم و بهترین دوستش کتاب و آرزوهایش بود؛ آرزوهایی که بخش اعظم آن بعد از کشتن کودکی، نوجوانی و جوانیاش و تلاش مضاعف محقق شد. من اما ماجراجو، عصیانگر و بهترین دوستم میدان والیبال بود.
یکی از اخلاقهای کیومرث این بود که نه اهل سرک کشیدن و دخالت بود و نه دوست داشت در کار و زندگی خصوصیاش سرک بکشند.
در آن روزگار نه کیومرث مرا و نه من کیومرث را میدیدم… رهگذرانی بیآزاری بودیم که از کنار یکدیگر میگذشتیم.
یادم هست شبی، رختخواب کیومرث، خالی بود، از مادرم پرسیدم کیومرث؟ گفت؛ رفت خدمت سربازی، کیومرث نوزده سال داشت و من سیزده ساله بودم… آن شب بغض غریبی به سرای پنهان کودکیام سرازیر شد؛ نمیدانستم با برادری در یک اتاق میخوابیدم که به وقت لزوم میتوانست ناجیام باشد و حالا کیومرث را گم کرده بودم…
از بس هر روز کیومرث را صدا زدم، صدای مادرم درآمد و گفت؛ کیومرث شناس شدی؟!
بیست روز گذشت تا اولین نامه کیومرث از محل خدمت سربازیاش شاهآباد غرب رسید و من با رسیدن نامه صاحب ثروتی ارزشمند شدم و کیومرث را با آدرس پیدا کردم و… آه که چه حس خوبی داشتم.
اولین نامه را همان شب و در طی پنج ماه هر شب نامهای برایش مینوشتم از تمام اتفاقات، رخدادهای محله، دوست، فامیل، خانه و خانواده، از دلتنگی، رفاقت، برادری و اینکه چقدر دوستش دارم و اینکه جایش خالی است.
دقیقا آن زمان نقش یک تلفن هوشمند را برای کیومرث ایفا میکردم، رفاقت و محبت من با کیومرث از همین جا کلید خورد،
شش ماه دوران آموزشی کیومرث در شاه آباد غرب تمام شد… به مرخصی آمد و ادامه خدمتش به عنوان سپاه دانش در قشم گذشت. در اولین شب دورهمی، پدرم به کیومرث گفت؛ فکر نمیکردم دوام بیاوری! کیومرث گفت؛ با نامههای جمشید دور از خانه و خانواده نبودم و اینکه صدای دفتر گروهان از نامههای ارسالی هر روز جمشید درآمده بود!
سی سال با کیومرث چیزی از برادری و رفاقت کم نداشتیم، من در اولین سفر کاریاش به گناباد مشهد و در اولین ساخت فیلم کوتاهش و در صدها اولین دیگر، یار و همیار کیومرث بودم… بودم تا کسی وارد زندگی شد، که کس نبود… ناکس بود!
بنده دو رمان آماده چاپ دارم، اما آنها را به دلیل مقرون به صرفه نبودن در آرشیو نوشتههایم بایگانی کردهام… اما با اطمینان خاطر بزودی رمان «مادرکشی» که تمام واقعیتهای زندگی کیومرث پوراحمد و مادرم پرویندخت یزدانیان را در آن خواهید خواند، به چاپ خواهد رسید.
گناه بزرگ و نابخشودنی کیومرث پوراحمد شاید این بوده باشد که در تجربه دو زندگی، نه خودش را دوست داشت و نه برای خودش کارت دعوت خوشبختی فرستاد!
کیومرث فکر میکرد آفریننده او را برای خدمت و قربانی شدن خلق کرده…
کیومرث یک روز هم برای دل خودش زندگی نکرد.
کیومرث، فرهاد بیستون بود که شیریناش کوه را روی سرش خراب کرد!
کیومرث مجنونی بود که لیلیاش نجوای عشق و محبت او را نمیشنید!
شما میتوانند شخصی اخلاقمدارتر از کیومرث پوراحمد پیدا کنید؟
شما در نیم قرن فعالیت هنری کیومرث پوراحمد نمیتوانید یک بانوی از اصحاب هنر، دوست، فامیل، طرفدار و… را پیدا کنید که کیومرث پوراحمد با او شوخی ناشایستی کرده باشد… چه رسد به مواردی که این روزها در سینما و تلویزیون امری بسیار عادی شده است.
من کائنات را به شهادت میگیرم که کیومرث پوراحمد در جغرافیای زندگی خود، حتی پا روی مورچهای نگذاشته.
بخشی از زندگی کیومرث پوراحمد در چاره و ناچاری گذشت.
حاصل زندگی مشترک خدابخش پوراحمد «پدر» و پرویندخت یزدانیان «مادر»، هشت پسر و چهار دختر، به ترتیب منوچهر، ایرج، فریدون، کیومرث، پروانه، جمشید، مجید، پوران، توران، حمید، ناهید، مهرداد.
پدرم سال هفتاد همزمان با شروع فیلمبرداری سریال «قصههای مجید» به ابدیت پیوست، مادرم در سال نودویک و بعد از چند سال دچار شدن به آلزایمر، دارفانی را وداع گفت.
منوچهر؛ مردی که میخواست همه را بخنداند، بازیگر، کارگردان و تهیهکننده رادیو، تئاتر، تلویزیون و سینما هم به ابدیت پیوست.
ایرج؛ سه سال است دچار بیماری آلزایمر است، دو فرزندش فداکاری کردند و او را در کشور محل زندگیاش سوئد؛ در آسایشگاهی نگهداری میکنند!
فریدون؛ از نژاد بامرامها، لوطی، جوانمرد و به دلیل مرگ نابهنگام کیومرث، ساز دلش شکسته.
کیومرث؛ قضاوتش با دوستداران و طرفدارانش…اما افتخار سرزمین ایران و خانواده پوراحمد بود و هست.
پروانه؛ در پیله خود ماند، پرواز را نیاموخت، زن خوشبختی است… چون سیطره نگاهش کوچه محل زندگی اوست.
جمشید؛ از خودم نمیتوانم بنویسم.
مجید؛ بیگانه و غریبه.
پوران؛ زلال، ساده، دلشکسته… اما مثل گل رز ژولیت قیمتی است و بیبدیل و دوستداشتنی.
حمید؛ بعضی از اشتباهات خواسته و ناخواسته ما باعث میشود که هدایت شویم به جای درستی که باید بریم! و همین اتفاق برای حمید افتاد و حالا سر جای خودش است و خوشبختانه در کنار همسر و دو فرزندش خوشبخت هستند.
ناهید؛ یعنی وقار، صلابت، ایثار، گذشت، غمخوار، رفیق، مادر و خواهری از جنس مهربانی… ناهید امالقرای مادرم بود، نانی عزیز، همیشه قدردان محبتهایت هستم.
مهرداد؛ با حدود شصت سال سن در بیکاری و ۳۵ سال مستاجری در یک آپارتمان، رکورددار جهانی است! مهرداد ته تغاری خانواده که با دیگر ته تغارهای دنیا در ارتباط است و با مشکوک! دوستی تنگاتنگی دارد.
چنانچه دقت بفرمائید یکی از اعضای خانواده را از لیست حذف کردم و دلیلش؛ موجودی است بسیار ترسناک… که میتوان عنوانهایی مانند جنگ افروز شیمیایی و لیسانسه در آتش افروزی را به او اطلاق کرد.
در پایان؛ هیچ چیز واقعیتر از هیچ نیست.
کیومرث پوراحمد متخصص بیماری یاس و ناامیدی بود… اما محال ممکن بود تسلیم خودکشی شود!
***
کیومرث عزیز؛
به قول هادی خرسندی؛
بی تو نه امور این جهان لنگ شده، نه بین زمین و آسمان جنگ شده، نه کوه شده آب و نه دریا شده خشک…
اما دل من برای تو تنگ شده.
- ۰۲/۰۱/۲۵