برای رفتن غریبانه کیومرث پوراحمد
یادداشت / سعید مطلبی
سکانس(١)
بامهدى صباغ زاده حساب کتابى داشتیم بابت سریال ( دزدان مادربزرگ) گفت شراکتى دارد در فیلمى( احتمالاً خواهران غریب) وپیشنهاد کرد بجاى طلبم نصف سهم اودر فیلم را بگیرم ومن قبول کردم.
سکانس (٢)
مهدى باکیومرث آمده بودند منزل ما وموضوع اینکه کسى میخواست سهم صباغ زاده را دراین فیلم بخرد اما همه سهام اورا میخواست وصباغ زاده نگران بود که مبادا من نخواهم سهم خودم را بفروشم، درجا گفتم که اجازه دارد سهم مراهم واگذار کند به همان مبلغى که خریده بودم ، وقتى ورقه واگذارى راامضاء میکردم کیومرث ازصباغ زاده خواست سهم اوراهم ( که گویا پنجاه درصد فیلم بود ) به خریدار واگذار کند، بااینکه دخالت درکار دیگران عادت من نیست خرق عادت کردم وازکیومرث خواستم سهمش را نفروشد واضافه کردم که بنظر من این فیلم فروش خیلى خوبى خواهد داشت، اصفهانى بازى درآورد وپرسید : توکه اینهمه به فروش فیلم معتقدى پس چرا میخواهى سهم خودت را به همان قیمتى که خریده اى واگذار کنى؟ توضیح دادم که درحال حاضر مسئله من گرفتارى مالى صباغ زاده أست که اگر من بافروش سهمم موافقت نکنم خریدار سهم صباغ زاده راهم نمیخرد ، سهمم را میفروشم تااوهم بتواند سهمش را بفروشد ومشکلش حل شود، بالاخره باصحبت هاى من کیومرث از فروش سهمش منصرف شد.
سکانس(٣)
فیلم به نمایش درآمد وفروش خیره کننده اى کرد( به نسبت فروش فیلم ها در آن زمان). فروشى که هیچ کس آنرا باور نمیکرد.
سکانس(٤)
مدتى بعد کیومرث را درمجلسى دیدم ، حتى قبل ازسلام علیک گفت: میدانى من چقدر بتو مدیونم ، اگر آن روز مانع من در فروش سهمم نمیشدى امروز ازغصه دق میکردم. وشرح داد که ازقبل فروش فیلم سهم بسیار خوبى نصیبش شده. وقتى این حرفها را میزد کماکان همان چین آزار دهنده همیشگى را برپیشانى داشت، لبخند نمیزد، اثرى ازشادى وموفقیت در چهره اش نبود . به شوخى گفتم: پس اقلا یک لبخند بزن تا بفهمم حالت خوبه. چهره اش تغییرى نکرد اما صدایش آهسته تر شد ، انگار که دارد حرف محرمانه اى را میگوید گفت:
ببین ، حال من وقتى خوبه که بتونم کارم روبکنم ، دنبال ویلاى لواسان یاماشین مازاراتى یا بلیط فرست کلاس وهتل پنج. ستاره براى سفر هام نیستم، صبح یک لقمه نون ویک تکه پنیر ویک استکان چاى ازسرم هم زیاده. شب هم یک نصفه ساندویچ سوسیس برام شام شاهانه است ، فقط بزارن کارم رو بکنن وفیلمم را بسازم ، وتوضیح داد که فیلمنامه فیلم تازه اش در یکى ازاین هفتخوان هاى دولتى گیر کرده است.
سکانس(٥)
جمشید پور احمد. برادر کیومرث را بعد از آنکه یادداشتى درباره من ، در( بانى فیلم) نوشته بود شناختم ، گاهى تلفنى میکرد، گاهى پیامى میداد وتاآنجا که یادم هست دوبارهم به ملاقاتم آمد. پرسیدم چکار میکند؟ وتوضیح داد که ده سالى است مشغول ساختن مجموعه ایست درباره اقوام ایران، تشویقش کردم اما دیدم دل پر دردى دارد ازآزار بعضى ازمسئولین استانها وگاه حتى آدم هاى نامسئول، محض دلدارى گفتم. کارت کاریست کارستان وماندنى ولازم وجاودان ، بهتر است کمى تحملت رازیادتر کنى وتوقعت را کم، نگاهم کرد وگفت:
من یک لقمه نان ویک تکه پنیر ویک فنجان چى براى صبحانه ازسرم هم زیاده وشب یک نصفه ساندویچ برایم میشود. شام شاهانه.
کلمات برایم آشنا بود ، بى آنکه جوابى بدهم اندیشیدم؛ این دوتا برادر، دیوانه وار ومجنون صفت فقط عاشق کارشان هستند
سکانس بدون شماره.
آقاى مسئول صفحه وگروه. آن عکس آخرین کیومرث پوراحمد را در صفحه بگذارید، وبارها وبارها تکرارش کنید تا همه ببینند ، دل نازک هایى که دیدن حقیقت احساساتشان را جریحه دار میکند ، باکمال احترام به خدمتشان ، میتوانند سرى به هزاران صفحه وسایت که مملو ازشوخى و هزل وجوک است مراجعه کنند، اما آخرین تصویر کیومرث پوراحمد ، نشانه وروایتگر سینماى امروز ماست، سینمایى آلوده به باندبازى ، وگنگ وروابط مافیایى ومرکز پولشویى وباج دهى وباجگیرى ودهها کثافتکارى دیگر. این عکس را بارها بگذارید تا آقاى وزیر ارشاد ببیند، تا آقاى رییس سازمان سینمایى ببیند، تا آقاى رییس خانه سینما ببیند، تاسرمایه داران وپولشویان سینما ببینند، تاکمیسیون ارزیابى یاهراسم کوفتى که دارد ببیند ، اتفاق کوچکى نیست، آدم کوچکى ازبین نرفته است ، تصویر بى اهمیتى در مقابل چشم بیننده نیست ، این کیومرث پوراحمد، صاحب دهها فیلم مطرح، صاحب دهها جایزه معتبر ، سازنده قصه هاى مجید که درخاطره میلیون ها تماشاگر وچند نسل ، چون نقشى برسنگ ماندگار است، این اتفاق کوچکى نیست ، نگذارید با چند کلام تسلیت وهمدردى ماستمالیش کنند، آن تصویر فجیع وآن تن برومند آویخته از میله آهنى، باآن زمینه حقارت بار یک فاجعه بزرگ دردناک درعرصه سینماى ایران است. آن تصویر، فقط تصویر کیومرث پور احمد نیست، تصویر سینماى ایران است وتصویر هزاران سینماگر بیکار ، بى پول وبى آینده اى که هرکدام دردرون خود آرزو میکنند ایکاش جاى کیومرث بودند وازذلت این زندگى پرازدرد وشرم وخجالت ازاهل وعیال راحت شده بودند.
آقاى رییس جمهور، آقاى وزیر ، إقاى رییس سازمان سینمایی ، آقایان خانه سینما، ای کسانى که هنوز دراین زمانه بى وجدان، درون باطن خویش حضور وجدان را احساس میکنید، امروز کیومرث پوراحمدى وجود ندارد، به فکر هزاران سینماگر درمانده اى باشید که آرزو دارند جرئت کیومرث را داشتند وخود را از رنج این زندگى پررنج خلاص میکردند
بخاطر خدا نگذارید تصویر سینماى امروز ایران ، تصویر بدار کشیده شدن کیومرث پور احمد باشد.
اگریافتن برادر او، جمشید پور احمد در دورافتاده ترین دهات وآبادى هاى بلوچستان براى شما سخت وزحمت افزاست، درهمین کنارگوشتان هزاران هنرمند وجوددارد که به نان شب محتاجند.
احتیاج به آدرس دارید؟
سعید مطلبى
- ۰۲/۰۱/۲۹
روحشون شاد. چقدر شما نوستالژی و خوب خاطره می نویسید و حرفاتون به دل میشینه. کاش در مورد رضا بیک ایمانوردی و علی میری هم مطلب بنویسید