از دیروز تا امروز

متولد مرداد ۱۳۳۳ چه زود گذشت اما پر بار و پر ماجرا و پر مخاطره گذشت وقتی فقط هجده سال داشتم و با حمایت نقی ظهوری ( پدرخوانده ) شدم نویسنده صفحه شایعات مجله جوانان توی آینه تاکسی ها دنبال پر رنگ شدن سبیلهایم بودم ، حالا با داشتن ۷۲ اثر هنری در مقام نویسنده و کارگردان شامل فیلم و تئاتر و نمایشنامه و فیلمنامه و کتاب با داشتن دکتری بارم سنگین شده اما سنگینی آن باعث آزارم نیست و باعث خوشحالی

از دیروز تا امروز

متولد مرداد ۱۳۳۳ چه زود گذشت اما پر بار و پر ماجرا و پر مخاطره گذشت وقتی فقط هجده سال داشتم و با حمایت نقی ظهوری ( پدرخوانده ) شدم نویسنده صفحه شایعات مجله جوانان توی آینه تاکسی ها دنبال پر رنگ شدن سبیلهایم بودم ، حالا با داشتن ۷۲ اثر هنری در مقام نویسنده و کارگردان شامل فیلم و تئاتر و نمایشنامه و فیلمنامه و کتاب با داشتن دکتری بارم سنگین شده اما سنگینی آن باعث آزارم نیست و باعث خوشحالی

دوازده نفر بودیم…

چهارشنبه, ۱۷ خرداد ۱۴۰۲، ۱۰:۱۲ ق.ظ

دوازده نفر بودیم…

 

*جمشید پوراحمد

قصه جامعه امروز ما، مصداق شخص ثروتمندی است که مبلغ هنگفتی از پول خود را به سمی کشنده آغشته و به یک موسسه خیریه اهدا که بین فقرا توزیع تا از شر نیازمندان راحت شود، فرماندار، سی نماینده، چندین مسئول و تعدادی معتمد محله فوت کردند و آسیبی به نیازمندان نرسید!!!

چگونه باید آدم‌های خوب و بد جامع کوچک و بزرگمان را تشخیص و شناسایی کنیم تا آسیب کمتری ببینیم و به واسطه آدم‌های بد دچار اشتباهات جبران‌ناپذیر نشویم.

آدم بد می‎تواند پدر، مادر، خواهر، برادر، فامیل، دوست، همکار و…باشد.

آدم‌های بد یونیفرم ندارند و اصولا جذابترند!

اما چنان‌چه تصمیم بگیریم مثل نتیجه امتحانات، چراغ راهنمایی، پرواز یک هواپیما، باران و شعله‎ورشدن آتش که همه آشکار و شفاف هستند؛ ما هم به یاری یکدیگر و بدون کینه و غرض ورزی اجازه ندهیم آدم‌های بد در پوشش و استتار پنهان بمانند…بعد می‎توانیم امیدوار باشیم که به مرور زمان این مزرعه بی‌انتهای آفت وحشتناک انسانی که متأسفانه مسری هم شده کم‌کم خشک شود.

باید از خودمان شروع کنیم و از عنوان واقعیت‌ها هراسی نداشته باشیم…وقتی اولین رومانم «صد تومنی» که قصه زندگی خود و دیگر اعضای خانواده‌ام منتشر و ‌مورد توجه قرار گرفت… بعضی از اعضای خانواده و فامیل نزدیک از دشمنان تراز اول زندگیم شدند و با رومان مستاجرهای تهرانی و کلیسای عشق…نفرت و دشمنی آن‌ها به اوج رسید!

نتیجه این‌که سال‌هاست بدون حصار و در نهایت آرامش نفس می‎کشم.

در شرایط کنونی و سیاست اعمال شده از طرف زمامداران…حدود خواسته‌های ما را اوپن و ثغور آزادیمان را پلمب کرده‌اند!

چند روز قبل یادداشتی از بنده «پشت پرده زندگی کیومرث پوراحمد» در بانی فیلم منتشر و به دلیل حرمت، شخصیت و اعتبار این هنرمند تکرار نشدنی کیومرث پوراحمد از باز کردن مواردی مهم و بسیار حائز اهمیت خودداری کردم… اما یادداشت برای چند نفری که با ضرب‌المثل؛ دست که به چوب بردی گربه دزده حساب کار خودشو می‎کنه…به این معناست که مجرم خودش می‎داند چه کرده و کافی است اشاره‌ای شود تا با فرار خودش را لو دهد!

متاسفانه ضرب‌المثل‌هایمان هم خاصیت خود را از دست داده  و گربه دزده بسیار وقیح و غیر قابل تحمل شده! اما برای سم‌پاشی آفت جامعه باید واقعیت‌ها را به هر قیمتی گفت.

دوازده نفر خواهر و برادر تنی…  پدر خدابخش پوراحمد و مادر پروین‎دخت یزدانیان…فرزندان به ترتیب منوچهر، ایرج، فریدون، کیومرث، پروانه، جمشید، مجید، پوران، توران، حمید، ناهید، مهرداد.

نمی‎دانم بگویم این اقتضای خانواده‎های پرجمعیت است؟ استراتژی، معما و یا تحلیل است؟! واقعا نمی‎دانم…فقط می‎دانم ما در بین خانواده‎های پرجمعیت آن روز کمترین جمعیت را داشتیم و چنان‌چه در آن زمان امکانات پیشگیری بود و با این اشاره که پدرم مردی اجتماعی و با سواد…یقینا فرزندانش به تعداد انگشت‌های یک دست می‎رسید.

منوچهر؛ از هنرمندان سرشناس و بسیار دوست‌داشتنی، که به ابدیت پیوست.

دلش می‎خواهد دنیا در صلح  و آشتی باشد.

توران؛ بمبی مخرب، فتنه‌گر، زنبور قاتل و با جعل سند‌ و خبرچینی؛ متاسفانه برای اعضای خانواده!!! به تأمین زندگی مشغول است.

مهرداد؛ مشابه ندارد! درطی شصت سال زندگی یک روز هم کار نکرده «چون ته تغاری بود و از پوست، گوشت و خون مادرم تغذیه کرد و می‎کند» سی و پنج سال است در آپارتمانی ساکن است که ریشه مالکیتش بودار و غیرقانونی است! مهرداد می‎توانست در کنار کیومرث پوراحمد یک  شاه محمدی شود «برادرهای همسر اول کیومرث پوراحمد» تاوان اشتباهات تمام نشدنی مهرداد را به خاطر مادرم زیاد داده‌ام.

بهمن مفید عزیز تازه به ایران آمده بود و بنده چند سالی با افتخار پذیرایش بودم… تماس‌های بی‌امان و اشکهای مادرم، بهمن مفید را هراسان به تئاتر گلریز محل تمرین نمایش من رساند…به اتفاق بهمن مفید و به سرعت  به محل زندگی مهرداد واقع در شهرک غرب رسیدیم و با تن نیمه جان مهرداد مواجه شدیم…هروئین، شیره و تریاک را یکجا مصرف کرده بود!!! تجربه بهمن مفید باعث عمر دوباره مهرداد شد.

حضرت عطار می‎فرمایند…هر چه در فهم تو آید، آن بود مفهوم تو. بعضی از آدم‌ها مثل بلیط تمام بها هستند و بعضیا نیم‌بها…چه غم‌انگیز است که تحت هیچ شرایطی خریداری نداشته باشی!

اما خدمت همه عزیزانی که خوب هستند و خوب مانده‌اند‌…تمام دانه‌های شن ساحل‌های سیاره زمین را بشمارید.

تعداد ستاره‌های عالم از‌‌ تعداد تمام دانه‌های شن تمام ساحل‌های روی زمین بیشتر است…این یک حقیقت است…یکی از دانه‌های شن خورشید ماست و زمین یک دانه شن بسیار کوچک‌تر که به دور خورشید می‎گردد!

پس تا ابدیت خوب بمانید…تا تصویری از ما درکائنات بماند.

  • جمشید پوراحمد

ارسال نظر

تنها امکان ارسال نظر خصوصی وجود دارد
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
نظر شما به هیچ وجه امکان عمومی شدن در قسمت نظرات را ندارد، و تنها راه پاسخگویی به آن نیز از طریق پست الکترونیک می‌باشد. بنابراین در صورتیکه مایل به دریافت پاسخ هستید، پست الکترونیک خود را وارد کنید.