از لایههای متفاوت روزمرگی اخبار تا خواندن مطالب بانی فیلم
یادداشت / جمشید پوراحمد
امیدوارم عِرق و وابستگی را درک کنید و سری به صندوقخانه ارتباطات دوست داشتنی زندگی خود بزنید تا متوجه شوید که به شکل کامل نمیدانید دلیل و منطق این همه وابستگیهایتان را!
اما من به خوبی دلیل وابستگیام به بانی فیلم را میدانم و چنانچه دوست عزیز و سختگیر ما، -(چرا ما؟ چون این سختگیری استاد داودی «سردبیر محترم بانی فیلم» فقط شامل حال بنده نمی شود!) -برای شما خواننده بسیار فرهیخته و عزیز توضیح خواهم داد.
یادداشتی را که قطع یقین جناب داودی نوشته «هنر عکاسی؛ فقر مشهود، شعار دروغین» از جمله موارد متفاوت و تاملبرانگیز بانیفیلم است که چندی پیش منتشر شد.
سخن من هم مربوط به عکس و عکاسی است، اما نه از زاویه و نگاه استاد داودی. نه از روزی که سیستم دیجیتال، ناباورانه به این اندازه «ترند» شد و ما هم فیلتر کردن را آموختیم و نه حالا که با پدیدهای به نام هوش مصنوعی مواجهیم و برای من هنوز قابل درک و هضم نیست.
حکایت عکس و عکاسی من به سالهایی بر میگردد که کم کم و متاسفانه نسل آن درحال منقرض شدن است!
روزگاری که عکس بخشی از زندگی، ریشه، اصالت و فرهنگ و هنر ما بود.
عکس یعنی؛ هویت، تاریخ، شهر، جنگ، صلح، خانه، ازدواج، خانواده، دلتنگی، خاطره، عشق، تنفر، قهر، آشتی، باب یک آشنایی و مشاهده تغییر.
درست نیم قرن از آن روزی میگذرد که باید فیلم ۳۵میلیمتری عکاسی فوجی و یا کداک را انتخاب میکردم و بعد از محاسبات ریالی که فیلم 12، 24 و یا 36 تایی را خریداری کنم، بهدعکاسی بپردازم!
برای گرفتن تک عکسی به اندازه یک فیلم کوتاه داستانی، فیلمنامه مینوشتم. آنقدر نسبت به عکس انداختن حساسیت داشته و احترام میگذاشتم که حاضر نبودن از هیچ بیقیمت و ناکسی عکس بگیرم!
منوچهر پورمند که یکی از دوستان کودکیام و امروز از ژورنالیستهای صاحبنام اصفهان است، در نوجوانی در یک عکاسی معروف در چهارباغ اصفهان فعال بود.
روزی به دیدارش رفتم. او در تاریکخانه مشغول ظهور عکس بود؛ از آنروز به بعد من تمام نداشتههای زندگیام را در تاریخانه عکاسی پیدا میکردم و به مرور زمان مانند بانکی برای آرامشم بود و حتی امروز هم هست.
عکاسی موگه «ذبیح عزیز» واقع در عباس آباد که سالهاست ازو بیخبرم.
یکی از موفقیتهای عکاسی موگه این بود که عکسهای هنرمندان را برای چاپ در روی جلد مجله فیلم و هنر و سینما میداد. تاریکخانه عکاسی موگه برای من بسیار خاطرانگیز و همچنین تاریکخانه عکاسی مژگان متعلق به اصغر رفیعیجم.
تلخترین انتظارهای آن روزگار، طول زمان ارائه نگاتیو و تحویل چاپ آن و اشتیاق دیدن عکس هایی بود که گرفته بودی!
پیشنهادی برای شما انسانهایی که هنوز با نگاه بنده موافقید؛
کتابخانهای در انگلستان بنا شد… چون ساختمان قبلی قدیمی و فرسوده بود.
اما برای انتقال میلیون ها کتاب بودجه کافی را نداشتند.
تنها حلال مشکلات کارمند جوان کتابخانه بود. او یک آگهی با این مضمون منتشر کرد؛
«همه میتوانند به رایگان کتابها را امانت بگیرید و برای بازگرداندن به نشانی جدید تحویل دهند…!»
ما که متاسفانه نه کتابخانه داریم و نه کتابخوان، باید چارهای دیکر بیندیشیم؛ اینکه چرا همین کار را در مورد عکسهایمان نکنیم؟!
باید دست در دست هم دهیم و عکسهای پر مهر، زیبا و خاطر انگیز دیروز زندگیمان را به اشتراک بگذاریم و امروزمان را بسازیم…
مطمئن باشید حال دل خیلیها خوب خواهد شد، شک نکنید!
- ۰۳/۰۱/۱۸