جمشید پور احمد
سالها پیش، یکی از دوستانم، فرزند نیمبندخلفش را در یکی از مدارس غیرانتفاعی شمال شهر تهران با پرداخت شهریه نجومی ثبتنام کرد. پلتفرم زندگی آن دوست شببیداری بود و برهمین اساس تنها فداکاری مادر که صبحها با صدای زنگ ساعت، پسر نابغهاش! را در چند جمله بیدار کند؛ آبتین بیدار شو مدرسهات دیرشد و مادر دوباره به خواب عمیق فرو میرفت. با شروع امتحانات ثلث اول، مدیر مدرسه با منزل آبتین تماس و به مادرگرامی میگوید؛ چنانچه آبتینجان برای امتحانات فرصت آمدن به مدرسه را ندارد، آموزگاری با ئوال و جوابهای امتحانات در ساعتی مناسب خدمت برسد؟ فقط هزینه ایاب و ذهاب را در نظر بگیرید. و بدین سان پدرومادر متوجه میشوند که آبتینجان پا به پای پدرومادر میخوابیده. فقط ادامه خوابش بعد از بیدارشدن در کمد بوده!
تصمیم گرفتم فیلم کوتاهی از این خیانت آموزشی مدرسه غیرانتفاعی بسازم تا مسئولین وقت هوشیار و بیدار شوند. به مدرسه مراجعه کردم و با یک سونامی فرهنگ، آموزش و اخلاقفروشی و ترور تعهد مواجه شدم. مدیر مدرسه گفت: «آقای پوراحمد تازه از سوئیس آمدید؟! اینجا ایرانه» و اضافه کرد، «شما به جای فیلم کوتاه، فیلم بلند بسازید و خود به اتفاق دیگر زندانیان به تماشای آن بشینید!». مدیر مدرسه درست میگفت! مدرسه متعلق به خانم یک نماینده مجلس بود و امروز که این مدارس در سطح کشور چون قارچ روئیده و متولی و حامی این سیطره خیانت وزارت آموزشوپرورش بوده و هست که خود اهل تجارت است و معامله! و بعد از موفقیت ویرانی آموزشوپرورش توسط سودجویان و خشکاندن درخت کهنسال فرهنگ وهنر غنی سرزمینمان به مدرک فروشی کاملا قانونی رسیدهایم. و برای آگاهی شما خواننده عزیز … خانم مدیرمدرسه غیر انتفاعی آبتین دیپلم هم نداشت و از شغل آرایشگری مستقیم و بدون زدن بوق و راهنما پشت میز ریاست نشسته بود. و معاون مدرسه باسابقه اختلاس از یک بانک خصوصی و دیگر همکاران مدرسه «پس پیدا کنید پرتقال فروش را» نماهای بسیار نزدیک و در مواردی کاملا مشابه بین مدرسه غیرانتفاعی آبتین با اکثر مدیران و مسئولان کشور وجود دارد. در طول ده سال و گذشتن از ۱۲ استان و سیزدهمین استان همدان که به نحسی سیزده اعتقادی ندارم، وارد شدم. «هرگز مپرس از راز من/ زین ره مشو دمساز من/ گرمهربان خواهی مرا/ حیران بیا حیران برو». ده سال پرفرازونشیب با واقعیتهای تلخ و شیرین پروژه و دوبار به معنای واقعی با مرگ ملاقات نزدیک داشتن را پشت سرگذاشتم. افتخار بنده در این یک دهه فعالیت در سه استان هرمزگان، سیستان و بلوچستان و کردستان بوده و حاصلش پختگی و تجربه بنده با نگاهی متفاوت به زندگی و در کنار انسانهای زیباسیرت ایستادن، انسانهای ماورای انسانیت. کرمان و پاپوشهای مدیران نفوذیش را از سرگذراندم که باعث دومین بارتعطیلی پروژه شد، که در یادداشت کباب انتحاری «بانی فیلم» به آن اشاره کردم. اصفهان با مسئولینی که فقط مسئولیتشان در دولت، ارتباط فامیلی و خانوادگی است و هیچگاه تمامی ندارد.
اما همدان این شهر پرآوازه جهانی به دلیل مشاهیر و بزرگانش را متأسفانه چقدر سرد، بیروح و ناتوان دیدم. وصفالحال سکاندار استان همدان «آقای استاندار» و اکثر یاران و همکاران در نقل جذاب بوعلی سیناست: «با هجوم موشها به شهر همدان، که موجب شیوع بیماری طاعون دراین شهر شده بود، ابوعلی سینا از مردم میخواهد برای مقابله با موشها از مار استفاده کنند. و بعدها نیز به پاس اینکار در سر راه مارها جام شرابی از انگور سیاه گذاشتند تا از آن بنوشند، زیرا زهر مارها را بیشتر و خطرناکترتر میکرد. از آن پس مار نماد بهداشت و نماد داروخانههای جهان شد، لذا برخی داشتن و نگهداری مار را نشانه سلامت میدانستند و به افرادی که زیاد دچارامراض میشدند، «بیمار» میگفتند». کلمهای که تا به امروز پابرجاست. آقای استاندار، درخواستی با دیگر مستندات پروژه را برای دریافت دستور تقدیم دفتر شما کردم و هر روز حضوری پیگیر بودم، که در نهایت و طبق روال بنویسید؛ بررسی و اقدام شود. بعد از یک هفته سرگردانی و بلاتکلیفی دستوری که عرفا و قانونا متعلق به ما بود، روابط عمومی کپی دستور را در اختیار نگذاشت. و بنده و گروه را به سیستم واگذار کرد. سیستم در همدان یعنی واگذار به کرامالکاتبین، یعنی تخممرغ شانسی. کاری غیرمتعارف، غیرقاعده، غیراصولی و حتی غیرقانونی و دلیلش، بعد از گذشت دوماه در سیستم نهاوند و تویسرکان اثری از نامه نبود و در این شرایط مدیران شما باعث به صفررسیدن آدرنالین و تخریب روح و روان و نارضایتی میشوند و میشوید.
استانداری همدان باید به عنوان رکورددار تأخیر و بیتعهدی در گینس ثبت شود. به دنبال این ناباوری در مراجعه به محیط زیست همدان و تقاضای دیدار با بانوی مدیر، بعد از گذشت هشت روز انتظار صدور مجوز از دربار ایشان جهت ملاقات با اینجانب درخصوص یک پروژه حائز اهمیت صادر شد و با مراجعه به نهاوند و تویسرکان و ملاقات با فرمانداران این دو شهر، تجربه دیدار و دربعضی موارد دوستی و ارتباط با مسئولان کوچک و بزرگ دوازده استان، به این نتیجه رسیدم که اکثر مدیران شما «بیمار» هستند. بیمار سواد ارتباط، داشتن سواد سفید، بیمار دانش مدیریتی، بیمار خدمت به تعهدی که متعهد آن هستند. شکایتم را به وزارت کشور رساندم و آشنای مسئولی که از قدیم بنده را میشناخت، گفت: «زمانی نامه شما دیده میشود و تأثیرگذار خواهد بود که همان سوزن گمشده در انبار کاه پیدا شود». اما بنده تلفنی به دفتر معاون سیاسی وزارت عرض کردم: «باغ انگور مرا کس نخرد باکی نیست/ میفروشم دوبرابر چو شرابش کردم» و بعد به سراغ یکی از ارزشمندترین، حساس و متأسفانه آسیبپذیر و جبران ناپذیرترین نهادها، یعنی محیط زیست کشور عزیزمان رفتم تا به آقای سلاجقه عرض کنم در استان همدان کمکاری و سوءمدیریت بیداد میکند و محیط زیست کشور رسماً قلع وقمع و روبه نابودی است و نسل اکثر گونههای کمیاب و ارزشمند درحال انقراض است. بگویم فقط در مرکز استان و در روستای ورکانه و دیگر روستاهای همسایه، شکار گراز و گوشت گراز در هر خانهای به وفور یافت میشود، حتی آنها که اعتقاد به خوردنش ندارند. و متوجه واقعیت گزنده دیگر که آقای سلاجقه یکی از مدیران صاحبنام در ناتوانی و تخریب محیط زیست کشور است. امیدوارم روزی فرار رسد که تمام سلاجقهها جوابگوی این تخریب و ویرانی در همه زمینهها باشند.
اما جناب استاندار همدان، بنده بهعنوان یک هنرمند عاشق ایران و با ۶۸ سال دریافت زندگی پیشنهاد میکنم که مدیرانی غنی از دانش، معرفت، متعهد و خدمتگزار به معنای واقعی که بنده سعادت دیدارشان را چون آقای محمدی فرماندار همدان، جناب ویژه اداره ارشاد، آقای شیدایی آموزش و پرورش و آقای دهبانی بخشدار مرکزی داشتم و دیگر مدیران لایق استان همدان را حذف! و جایگزین این عزیزان شخصیتهایی چون فرماندار و معاونان تویسرکان و نهاوند بگمارید تا مسئولان همه یکدست و تعادل مدیریتی دراستان برقرار شود.
اتفاقی دیگر اینکه دیروز یکی از دوستان ارشاد همدان طی تماسی میگفت؛ که یکی از معاونین همکار میگفت که جمشید پوراحمد نزد من آمده و خودش را جای کیومرث پوراحمد جا زده! اوایل انقلاب همسایه ترکزبانی پیدا کردیم که سرهنگ باز نشسته بود. تعریف میکرد فرمانده پادگان مرزی بوده و هنگام بازدید از پادگان سربازی را در بازداشگاه میبیند. سرهنگ از سرباز سئوال میکند چه کردی که در بازداشتگاه هستی؟ سرباز عنوان میکند که سرگروهبان با من دشمنی دارد! سرهنگ نام سرباز را میپرسد و سرباز میگوید نامم «اکبر اوف» است! سرهنگ به سرباز میگوید خود «اوف» شش ماه زندانی دارد. البته آنزمان شوروی بود نه روسیه امروز. دوست عزیز در حال حاضر نام و موقعیت کیومرث پوراحمد در سینمای ایران با ساخت فیلمهای کفشهایم کو، پنجاه قدم تامرگ، تیغ و ترمه بلاتکلیف و امروز پرونده باز که …! خودش شش ماه زندانی دارد و جهت اطلاع بنده تنها برادر هنرمندم زندهیاد «منوچهر پوراحمد» بود و با این بزرگوار« کیومرث پوراحمد» نه نسبتی داشته و نخواهم داشت و نمیدانم باید جای کدام موقعیت ایشان خودم را جا بزنم؟ آیا ایشان چون آلفرد هیچکاک خالق دالی زوم بوده و یا چون علی حاتمی خالق سلطان صاحبقران و یا ناصر تقوایی خالق دایی جان ناپلئون و یا امیر نادری خالق تنگسیر؟ آیا شما برای دریافت وام به بانک ورشکسته مراجعه میکنید؟ تمام اعتبار کیومرث پوراحمد ازمزرعه پربار فرهنگ و ادب متعلق به مرادی کرمانی است. مثل قصههای مجید و دیگر هیچ. طی نیم قرن فعالیت هنری تمام افتخارم به فرزند خدابخش و جمشید پوراحمد بودنم است. دوست عزیز اداره ارشاد همدان فقط به جهت شخصیت و اعتبار جناب ویژه که بنده را کاملا میشناسند از بردن نامتان خودداری و جهت اطلاع چنانچه در کشورمان از سوءمدیریت برخوردار هستیم، در عوض در احراز هویت بسیار موفق عمل میشود و در پایان از سال ۷۲ ارائه نامههای اینحانب کاملا متفاوت به ویژه مهری که عنوان و نامم در آن ذکر شده چون گاو پیشانی سفید است.