از دیروز تا امروز

متولد مرداد ۱۳۳۳ چه زود گذشت اما پر بار و پر ماجرا و پر مخاطره گذشت وقتی فقط هجده سال داشتم و با حمایت نقی ظهوری ( پدرخوانده ) شدم نویسنده صفحه شایعات مجله جوانان توی آینه تاکسی ها دنبال پر رنگ شدن سبیلهایم بودم ، حالا با داشتن ۷۲ اثر هنری در مقام نویسنده و کارگردان شامل فیلم و تئاتر و نمایشنامه و فیلمنامه و کتاب با داشتن دکتری بارم سنگین شده اما سنگینی آن باعث آزارم نیست و باعث خوشحالی

از دیروز تا امروز

متولد مرداد ۱۳۳۳ چه زود گذشت اما پر بار و پر ماجرا و پر مخاطره گذشت وقتی فقط هجده سال داشتم و با حمایت نقی ظهوری ( پدرخوانده ) شدم نویسنده صفحه شایعات مجله جوانان توی آینه تاکسی ها دنبال پر رنگ شدن سبیلهایم بودم ، حالا با داشتن ۷۲ اثر هنری در مقام نویسنده و کارگردان شامل فیلم و تئاتر و نمایشنامه و فیلمنامه و کتاب با داشتن دکتری بارم سنگین شده اما سنگینی آن باعث آزارم نیست و باعث خوشحالی

۳ مطلب در ارديبهشت ۱۴۰۱ ثبت شده است

۱۷
ارديبهشت

 

pourahmad

جمشید پوراحمد

ما و تو خرابِ اعتقادیم
بت‌، کار به کفر و دین ندارد

***

رفاقت و برادری من با بهمن مفید به واسطه مرتضی عقیلی کلید خورد.
منوچهر نوذری، فریبا خاتمی و پوری بنایی همگی یک دل و یک صدا‌، انسانیت، افتادگی، مرام و صداقت بهمن مفید را برایم به معرض نمایش گذاشتند؛ به مرور زمان در کنارش چون مرید و مراد شاهنامه را آموختم و هرچه به مراد نزدیکتر، ایمان و اعتقادم به صاحب راز محکم‌تر شد.
ریشه بهمن مفید در خاک عرفان تنومند و پربار شد و به همین دلیل ترس، اضطراب و نگرانی را نمی‌شناخت.
بهمن مفید دینداری بدون ریا، تزویر و تظاهر بود.
آندرانیک مکانیک ماشینم، مسیحی بود؛ یک بار باید با بهمن مفید به شمال می‌رفتیم… برای تعویض روغن و لنت ترمز نزد آندرانیک رفتیم؛ یک ساعتی طول می‌کشید تا ماشین آماده شود، بهمن مفید پیش آندرانیک ماند و من دنبال کاری رفتم… وقتی برای گرفتن ماشین برگشتم، اصلا حال آندرانیک خیلی خوب نبود!
مدتی بعد فهمیدم روزی که بهمن مفید نزد آندرانیک ماند، از فرصت استفاده و در بالکن تعمیرگاه نمازش را می‌خواند، نوای زیبای خواندن نماز بهمن، آندرانیک را به دنیایی از اعتماد و اعتقاد می‌برد؛ آندرانیک توسط بهمن مفید نماز را می‌آموزد و نمازخوانی حرفه‌ای می‌شود!
شب عید فطر بهمن مفید با دوستی قرار گذاشته بود تا صبح عید به مسجد الجواد میدان هفت تیر بروند… از بهمن پرسیدم مسجد برای چی؟ گفت نمی‌دانم! گفتم وقتی نمی‌دانی پس چرا می‌روی؟! گفت می‌روم و برمی‌گردم و به سمع و نظر شما می‌رسانم!
طرف‌های ظهر رفتم سراغش تا خود ببینم بهمن مفید را چرا به مسجد برده‌اند!
در میدان ولیعصر، پروین سلیمانی را دیدم و‌ او را هم با خود همراه کردم؛ نزدیک مسجد با صحنه نگران‌کننده‌ای مواجه شدیم… موج بزرگی از مردم دور میزی حلقه زده بودند.
از صبح در کنار مسجدالجواد میز و صندوقی را به اتفاق متولیان مسجد و با حضور بهمن مفید گذاشته بودند؛ آن تجمع بزرگ مربوط به طرفداران بهمن مفید بود، آنها باور نداشتند که او به زادگاه و خاکش برگشته… (راستی قیمت محبوب بودن، مردمی بودن، در روح و جسم هم‌وطن‌های سرزمینت جای داشتن چه میزان است؟!)
یکی از امنای مسجد می‌گفت حضور بهمن مفید در این چند ساعت جمع‌آوری فطریه را نسبت به سال گذشته پنجاه برابر بیشتر کرده بود!
چه خوب که هنرمندی مانند بهمن مفید و تمام هنرمندانی چون او، می‌توانند در اعتقادهای کمرنگ‌ شده این روزها این چنین مفید و تاثیرگذار باشند،
دلم می‌خواهد بدانم کسانی که تیشه به ریشه بهمن مفیدها زدند، کی و کجا جوابگو خواهند بود!؟ بهمن مفید خیلی
هوای فرزندم نریمان را داشت. او وقتی می‌خواست سیگارش را روشن کند فندکش را می‌گرفت طرف نریمان و به شوخی می‌گفت بسوزنم!؟ و پسرم عشق می‌کرد و پا به فرار می‌گذاشت…
بهمن مفید زندگی را چون کلایداسکوپ می‌دید و رفاقتش مثل ایستادن روی سیمان خیس بود که هرچه بیشتر بمانی رفتنت سخت‌تر می‌شود… زمانی هم که بروی؛ جای پایت برای همیشه باقی خواهد ماند.
با صدای بلند می‌گویم؛ بهمن مفید عزیز، جایت واقعا خالی‌ست…

  • جمشید پوراحمد
۱۷
ارديبهشت

pourahmad

جمشید پوراحمد
آخرین باری که به تلویزیون(جام جم) آمدم چهارراه داشت!
بهمن مفید عزیز شبی از جوان مستی می‌گفت که وسط چهارراهی ایستاده -دقیقا عین چهارراه تلویزیون- و شروع به فحاشی م‎ی‌کند! جوان وقتی می‌خواسته آخرین راه چهارراه را از فخاشی بی‌نصیب نگذارد، پیر دانایی به او می‌گوید؛ ای جوان؛ راهی را برای خودت باز بگذار…
من آن روز فکر می‌کردم منظور بهمن مفید از جوان مست (یعنی جوانی‌ست که شرب خمر کرده) اما بعد فهمیدم منظورش، مست زندگی‌ست، مست قدرت، مست شهرت، مست شهوت، مست زیاده‌خواهی و پست و مقام… که البته این روزها خوشبختانه در صدا و سیما، همه هوشیارند و هیچ مستی در آن وجود ندارد!!
با بیان اتفاق واقعی دیگر که کاملا با حال و هوای یاداشت بنده مرتبط است به اصل مطلب می‌‎پردازم؛ در زمان ریاست جمهوری بنی صدر، یک مامور کمیته کشاورزی را به کمیته انقلاب اسلامی می‌‎آورند؛ رئیس کمیته از او سئوال می‌کند:
-این کشاورز چه کرده؟
مامور می‌گوید: خشخاش کاشته!
کشاورز منکر می‌شود!
رئیس کمیته از کشاورز می‌خواهد که حقیقت را بگوید؛ کشاورز می‌گوید؛ ملت در صندوق‌های رای دریادار مدنی ریختند بنی صدر درآمد! من هم گندم ریختم، خشخاش در‌آمده!
این روایت را نوشتم تا بگویم:

عالیجناب تلویزیون!
امروز گرسنگی و سوءتغذیه، عاشقی را از یاد عاشقان برده! از یادمان برده که چه کسی باید می‌بود و چه کسی نبود! امروز فساد، رابطه، ناکارآمدی و عدم تخصص، قانون شده و ما منتظریم از بین زمامداران یک «سرجوخه جباری» پیدا شود و در انبوه «ماده» قانو‌ن‌ها؛ فقط برای دلخوشی مردم عادی «نر»ی هم بگذارد! تا آن «ماده»، «نر» دست نوشته سرجوخه جبار در کتاب قانون، مانند دستبندی برای خطاکاران نورچشمی وابسته و خودرای شود که خواسته میلیون‌ها بیننده پر پا قرص برنامه گوینده و مجری دوست داشتنی (عادل فردوسی پور)ست.
خوب می‌دانم که بسیار فردوسی‌پورهایی هستند که براساس پلتفرم شخصی، احساسی و انتقامی، از آنتن دور نگه داشته یا کنار گذاشته شده‌اند!

عالیجناب تلویزیون!
وقتی در جمع یاران و هنرمندان (دعوت افطاری) آقای داود میرباقری و دیگر میرباقری‌ها را دیدم! نتیجه دورهمی مشخص بود!
آقای میرباقری مردی که با تلویزیون عهد اخوت بسته و صیغه برادری خوانده! ای کاش با بیننده‌هایی هم که تنها دلخوشی زندگی‌شان تلویزیون است پیمان اخوت و برادری می‌بستند!

عالیجناب تلویزیون!
اگر جنابعالی و دیگر مدیران، متخصصان و برنامه‌سازان تاتیر مخرب سریال‌هایی مانند «برف آهسته می‌بارد»، «خوشنام»، «نجلا» -که در آن جنگ را با خاله‌بازی اشتباه گرفتند(!)- و الی آخر…! می‌دانستند، اطمینان دارم وحشتی مانند انفجار یک بمب نپال ویرانگر را با تمام وجودتان احساس می‌کردید!

عالیجناب تلویزیون!
باید یک تحول، تغییر اساسی و خردمندانه از خود به جا بگذارید؛ نتیجه هزینه کردن این ثروت ملی برای ساخت برنامه‏‌های فاقد بیننده، دور ریز و بی‌خاصیت و فاقد حداقل ارزش‌های فرهنگی، هنری و اجتماعی چیست؟! این سریال‌ها بین بیننده و تلویزیون فاصله‌ای نجومی انداخته است.
تلویزیون یعنی اعتبار، و نمودی از فرهنگ و هنر یک کشور. تلویزیون یعنی رزومه مشهود ارزش‌های معنوی یک کشور؛ تلویزیون یعنی وصل خانواده‌های کوچک به خانواده‌های بزرگ جامعه…

عالیجناب تلویزیون!
آیا جنابعالی خود یک شب به تماشای سریال «خوشنام» نشسته‌اید؟! این سریال پا را فراتر از ابتذال فرهنگی، اخلاقی، هنری و اجتماعی گذاشته! اوج طنز این سریال، پشت درهای توالت و ادای دیالوگ‌های چندش‌آور می‌‎گذرد! این یعنی توهین به شأن و شعور تلویزیون! یعنی اهانت به شعور بیننده!

عالیجناب تلویزیون!
به برنامه سازان سفارش کنید بارها و بارها سریال «دایی جان ناپلئون» ناصر تقوایی و سریال‌های مشابه و زیبایی را که بعد از انقلاب ساخته شده‌اند ببینند…؛ ببینند که ناصر تقوایی برای ایفای نقش کوتاه کفاش سریال، از مرحوم امیری یکی از بهترین بازیگران تئاتر دعوت کرد…؛ ببینند که انتخاب بازیگر نقش‌های شاطر نان سنگکی، رهگذر کوچه و دیگر بازیگران، براساس قدرت و دانش بازیگران انجام شده.

عالیجناب تلویزیون!
بیایید برای بهبود وضعیت تولیدات تلویزیون، تحریم، رابطه، پولشویی، نقش فروشی را حذف کنید تا نابازیگران جایگاه خود را بدانند وادعاهایشان را با خود به خانه ببرند.

عالیجناب تلویزیون!
این نگارنده با اجرای ۴۲ نمایش صحنه‌ای که در کارنامه حرفه ای دارم، خدمت آن دسته از برنامه‌سازان نورچشمی و آن دسته از بازیگرانی که فرموده بودند؛ «من زورگیر بازی نکردم! لات بازی کردم!» عرض می‌کنم که به اعتقاد بنده شما اصلا بازی نکردید!! یادتان باشد روزگاری که نقش «پنگول» گربه برنامه کودک شبکه پنج بازی می‌کردید در یکی از برنامه‌های همان شبکه فرمودید: بنده «آموکسی سیلین» شبکه پنج هستم که باید هر شش ساعت روی آنتن باشم!! ولی نمی‌دانم چه شد که ناگهان و برای همیشه فید شدید!
خاطره‌ای از سعید کنگرانی عزیز را بگویم که متاسفانه درد بی‌خردی و کینه‌توزی او را کشت…
روزی آقای شمشادیان سردبیر ستاره سینما در زمان پخش سریال «دایی جان ناپلئون» از سعید کنگرانی برای مصاحبه دعوت می‎‌کند.
سعید کنگرانی که تازه پا به دوران جوانی گذاشته و شهرت و محبوبیتی نیز بهم زده بود، از آقای شمشادیان تشکر و در جواب دعوت برای مصاحبه می‌گوید؛ چگونه به خود اجازه دهم که با حضور این جمع هنرمندان بزرگ و پیشکسوت که از تک تکشان آموخته‌‎ام با شما گفت‌گو کنم؟
امیدوارم روزی فرا رسد که اندازه و جایگاه خود را بدانیم.

  • جمشید پوراحمد
۱۰
ارديبهشت

 

پوری بنایی

جمشید پوراحمد

 پوری بنایی هنرمندی که دریایی بزرگ از گذشت، یاری و مهربانی است.
اصول و قواعد زندگی این هنرمند بر اساس عشق و انسانیت طراحی و اجرا می‎‌شود؛ آدم‌ها وقتی می‌آیند همراه خود موسیقی حضورشان را هم می‌‎آورند ولی وقتی می‎‌روند این طنین را با خود نمی‎‌برند… پوری بنایی اما خود خالق موسیقی زندگی‌اش است که با ارکستری از زیبایی‌های هستی نواخته شده… به گمانم حتی بتهوون و موتزارت هم هرگز نخواهند توانست چنین اثر زیبا و جاودانه‌ای را خلق کنند.
اولین بار پوری بنایی را به‌ اتفاق تقی ظهوری در اصفهان و زمان فیلمبرداری فیلم «ملاممدجان» جمشید شیبانی دیدم، نمی‌دانستم سالها بعد این هنرمند یکی از عزیزترین عزیزان خانواده کوچک ما می‎‌شود… اولین بار از زبان پوری بنایی شنیدم که گفت؛ فرزند دو نفر هستم!
پوری بنایی دست و صورتش را با آب سرد می‌شوید و اعتقاد دارد تاثیر بسزایی در شادابی و حال و رفتار آدمی دارد.
روزی که در نوشهر اشک، پهنای صورت مهربانش را پوشانده بود، ناخواسته با او گریستم و همزاد پنداری کردم! یک گرگ‌صفت با اسلحه شکاری، سگ باوفایش را کشته بود!
پوری بنایی و فردین علاوه بر احترام، دوستی و همکاری متقابل و رقابت تنگاتنگی در کمک و دستگیری از نیازمندان داشتند… پوری بنایی از جمله انسان‌های نادری‌ست… که این شعر زیبای سعدی در در خونش موج می‌زند؛ میازار موری که دانه‌کش است… که جان دارد و جان شیرین خوش است.
آنچه پوری بنایی را به جهت شخصیتی متفاوت و به لحاظ هویتی، دگراندیش ساخته… «گذشت» اوست؛ گذشت، دل بزرگ و بی‌کینه می‌خواهد، برای گذشتن باید عارف، عاشق و در درگاه هستی و کائنات، سپرده قابل اعتنایی داشته باشی.
همه این داشته‌ها را پوری بنایی دارد… تا جایی که تاکنون از بی‌مهری گوگوش به رفاقتش و پشت پا زدن بهروز وثوقی به دوست‌داشتنش سخنی به زبان جاری نکرده؛ جالب است که چنانچه کسی در غیاب این دو هنرمند،‌از آنها انتقاد کند، مورد انتقاد بنایی قرار می‌گیرد.
عباس شباویز، مسعود کیمیایی و بهروز وثوقی باید به پوری بنایی تندیس قدردانی و سپاس و تشکر تقدیم می‌کردند… ولی دریغ از تشکری خشک و خالی! این را همه می‌دانند که اگر حمایت مادی پوری بنایی نبود فیلم «قیصر» که یکی از اعتبار های سینمای ایران شد، جلوی دوربین نمی‌رفت. اگر وساطت پوری بنایی نبود، «قیصر» اکران نمی‌شد…
شاید تنها لطف عباس شباویز و مسعود کیمیایی به پوری بنایی، چک دستمزدش بابت بازی در «قیصر» بود که آن هم هیچ‌گاه نقد نشد! (این چک سال‌هاست که در صندوق خاطرات پوری بنایی محفوظ مانده.)
پوری بنایی از جمله بازیگران محبوب ماندگار و قابل احترام روزگار خویش است.
جالب است بدایند که من به خاطر پوری بنایی به منوچهر نوذری خیانت کردم(!)
داستان از این قرار بود که منوچهر نوذری به دلیل ارتباط با یکی دو سفارتخانه، امکان دسترسی به فیلم‌های روز جهان را داشت؛ در آن روزگار عقب ماندگی،‌ تعداد انگشت‌شماری چون بنده از این امکان نوذری بهرمند می‌شدیم… در مقابل این بهرمندی، تعهدی به منوچهر نوذری داشتم (فیلم‌ها از خانه بیرون نرود!) اما من در فاصله بین یوسف‌آباد و سعادت‌آباد، فیلم‌ها را به دست پوری بنایی می‎‌رساندم.
روزی منوچهر نوذری کاملا سرزده به دنبال گرفتن یکی از فیلم‌هایش به خانه‌ام آمد…و همین باعث شد که من لو بروم!
نوذری ابتدا نمی‌‎دانست که باید فیلم را از چه کسی و کجا دریافت کنیم، او در مسیر رفتن برای بازپس گرفتن فیلم‌ها، عصبانی بود و حرف نمی‌زد… اما به محض رسیدن و با دیدن پوری بنایی، نوذری اجازه داد تا پوریبنایی هم به تعداد انگشت‌شمار بهره‌مندان از فیلم‌های روی سینمای جهان افزوده شود!
خاطرم هست هنگام اجرای نمایش «سه دزد عاشق» پوری بنایی برای دیدن نمایش به تئاتر گلریز آمده بود، از آمدن او خوشحال شدم که نتیجه‌اش دست‌بوسی‌ام از پوری بنایی شد؛ نتیجه این دست‌بوسی‌، یک هفته بازخواست در حراست مرکز هنرهای نمایشی بود!
پوری بنایی بی‌اغراق سفیر آرامش است؛ زیباترین و خاطره‌انگیزترین سفرهای شمال را با حضور پوری و دیگر خواهر هنرمندش اکی بنایی عزیز در خاطراتم به جا مانده…
امیدوارم پوری بنایی عزیز همیشه سلامت باشد و حالش در همه ایام خوب باشد.

  • جمشید پوراحمد