از دیروز تا امروز

متولد مرداد ۱۳۳۳ چه زود گذشت اما پر بار و پر ماجرا و پر مخاطره گذشت وقتی فقط هجده سال داشتم و با حمایت نقی ظهوری ( پدرخوانده ) شدم نویسنده صفحه شایعات مجله جوانان توی آینه تاکسی ها دنبال پر رنگ شدن سبیلهایم بودم ، حالا با داشتن ۷۲ اثر هنری در مقام نویسنده و کارگردان شامل فیلم و تئاتر و نمایشنامه و فیلمنامه و کتاب با داشتن دکتری بارم سنگین شده اما سنگینی آن باعث آزارم نیست و باعث خوشحالی

از دیروز تا امروز

متولد مرداد ۱۳۳۳ چه زود گذشت اما پر بار و پر ماجرا و پر مخاطره گذشت وقتی فقط هجده سال داشتم و با حمایت نقی ظهوری ( پدرخوانده ) شدم نویسنده صفحه شایعات مجله جوانان توی آینه تاکسی ها دنبال پر رنگ شدن سبیلهایم بودم ، حالا با داشتن ۷۲ اثر هنری در مقام نویسنده و کارگردان شامل فیلم و تئاتر و نمایشنامه و فیلمنامه و کتاب با داشتن دکتری بارم سنگین شده اما سنگینی آن باعث آزارم نیست و باعث خوشحالی

۴ مطلب در بهمن ۱۴۰۲ ثبت شده است

۰۷
بهمن

یادداشت / جمشید پوراحمد
خوانده بودم هرکس گونه‌ای از حیوانات را که پرورش دهد، از رفتار و خلق و خوی آن‌ها تاثیر می‌‎پذیرد و اگر گوشت آن را بخورد، این تاثیر بیشتر می‌‎شود! تصور کنید ما مردم عادی که این روزها مصرف‌مان گوشت مرغ است، شاید به همین دلیل است که یاد گرفته‌ایم نق بزنیم، ذلیل باشیم و سر به زیر… تا جایی که به واسطه همین وضعیت، همه جهان به ما هجوم آورده‌اند!
در اداره ارشاد استان گیلان یکی از مدیران از من پرسید؛ آقای پوراحمد چه می‌‎خوانی که هوش و حواست را برده؟!
گفتم یادداشت زیبا و تاثیرگذار آقای جواد کراچی در بانی‌فیلم برای«بانو شهلا لاهیجی» را می‌خوانم.
آقای مدیر ارشاد گفت این کی هست؟!
گفتم؛ کی، کی هست؟
گفت همین شهلا لاهیجی!
سکوت کردم و فقط افسوس خوردم، رئیس یک اداره ارشاد کشور بانو شهلا لاهیجی را نمی‌‎شناسد!
او بلافاصله پرسید؛ راستی پوراحمد خبر داری ریحانه پارسا به ایران برگشته!
گفتم کی هست؛ نمی‌‎شناسم… واقعا هم نمی‌شناختم.
با خود اندیشیدم، در فرصت کوتاه و گرانقدر زندگی، بسیار انسان‌های بزرگ و قیمتی را در بی‌کفایتی‌هایم جا گذاشتم و هنوز هم آنان را نمی‌‎شناسم…
من از این نسل جوان امروز که در مواردی بسیار دوست داشتنی، خلاق و خارق العاده هستند و در مواردی بسیار ترسناک و هولناک خیلی توقع و انتظاری ندارم. اما به نظر شما در این فرهنگ و هنر که برای تخریب و ویرانی‌اش سرمایه گذاری شده، نباید همه آستین بالا بزنند و از فرهنگ مملکت حفاظت و نگهداری کنند؟
جای تأسف و شرمساری‌ست که رییس یک اداره ارشاد که قاعدتاً باید ماهیت وجودی‌اش با فرهنگ و ادب و فرهنگیان و ادبیان همین باشد، بانو شهلا لاهیجی را نشناسد اما از آمدن بازیگری که علی‌الظاهر برای خودش معضلی‌ست باخبر…!
بانو لاهیجی را در گذر زمان و در کنار منوچهر نوذری شناختم‌ و برای کوچ‌اش فقط افسوس می‌خورم و متاسفم.
بسیار جای شرمندگی‌ست که در بودن چنین گلی از گلستان ادب ایران، ارج نهادیم.
در کمال احترام و شرمندگی از افراد و اشخاص حاضر و فعال در کنش‌های سیاسی-اجتماعی، خواهش می‌کنم لطف بفرمایند و به سنگ قبر این بانوی محترم و بزرگزاده فرهنگی، کاری نداشته باشند!

  • جمشید پوراحمد
۰۷
بهمن

یادداشت / جمشید پوراحمد

انگیزه نوشتن یادداشت پیشرو موضوع باور نکردنی قاچاقچی انسان «جفری اپستین» است.
جفری اپستین یه قاچاقچی بزرگ انسان بوده که گفته شده بچه‌های زیر ۱۸ سال را به یک جزیره متروکه می‌برده و از سلبریتی‌ها پول می‌گرفته تا مخفیانه به این جزیره بروند و به آن بچه‌ها تجاوز کنند.
حالا بعد از حدود ۴ سال که از خودکشی و مرگ اپستین در زندان می‌گذرد، لیست مشتری‌هایش منتشر و در رسانه‌ها دست به دست می‌شود!
همانطور که ملاحظه می‎فرمائید در لیست اسم‌های اشخاصی مثل جو بایدن، باراک و میشل اوباما، بیل و هیلاری کلینتون، امینم، دی‌کاپریو، شارلیز ترون، بن افلک، جیمی کیمل، لیدی گاگا، بیل گیتس، مایلی سایرس، مدانا، جی‌زی، بیانسه، اورلاندو بلوم، کوئنتین تارانتینو، تام هنکس، استیون اسپیلبرگ، ریانا، رابرت داونی جونیور، شاهزاده چارلز، آنجلینا جولی، کیتی پری، رابرت دنیرو، الن دی‌جنرس و… خیلی‌های دیگر در لیست هستند… به غیر از ترامپ!
جالب اینکه اسم میکل آرتتا و کالوم هادسون اودوی هم توی لیست هست!
گفته‌ می‌شود تمام افراد این لیست قرار است به‌زودی دادگاهی و محاکمه  شوند!
وقتی با خواندن اسامی متاسفانه هنرمندانی که تا همین لحظه بت‌های زندگیم بودند، همزمان با هم شکستیم؛ هم بنده و هم بت‌هایم!
حال واقعیتی متفاوت و مرتبط دیگر بخوانید؛ همین چند روز پیش با دوستی که ساکن یکی از روستاهای دیلمان در منطقه سیاهکل گیلان است و خوشبختانه همیشه فاقد آنتن و اینترنت. البته آنتن های تاثیرگذار به کوری چشم دشمنان همه ایام پایدار و برقرار است(!) در قهوه‌خانه‌ای در دل جنگل توقف کردیم… مردی خیلی آشنا و هم سن و سال خود را با مرد جوانی در یک قاب بسیار عارفانه دیدم، که فاصله میانشان یک دسته گل بسیار زیبا بود، آن مرد را می‌شناختم اما باورم نمی‌‎شد و به خود گفتم؛ پوراحمد پیر شدی و دچار توهم!
از استادان صاحب نام و روزگاری از‌‌ مدیران دانشگاه بود. سالها پیش برای انتقالی فرزند یکی از دوستان نزد ایشان رفتم و از آن به بعد افتخار و سعادت دوستی مشترک ایشان نصیب بنده، منوچهر نوذری و بهمن مفید گردید و بیشتر به جزئیات زندگی، دانش و سواد فرهنگی، ادبی و هنریش پی بردیم. جلو رفتم و گفتم؛ درود آقای دکتر.
متوجه شدم که او را به جرم بی‌جرمی و حذف تمام حق و حقوقش از دانشگاه اخراج کرده‌اند!
بعد از اخراج، همسرش که مترجم دو زبان بود به سرطان‌ رنج و غصه مبتلا و به ابدیت پیوست. بعد از مرگ همسر، تنها فرزند‌ش آقای دکتر جوان روانشناس به اتفاق همسرش وارد عرصه سخت، دردناک و کشنده زندگی شدند!
و از روزگار پدر غافل مانده بود.
دکتر به دلیل هزینه گزاف معالجه همسرش زیر بار سنگین بدهی می‌ماند. موجودیت زندگیش را فروخته و مدتی در یک کتابفروشی آشنا فعالیت و اقامت داشته!
بعد از مدت کوتاهی کتابفروشی به دلیل مشکلات کلان اقتصادی به ناچار دکتر را اخراج کرده و کرکره کتابفروشی را پائین می‎‌کشد.
دکتر از تهران به دل جنگل و قهوه‌خانه می‎‌رسد. صاحب قهوه‌خانه پاسگاه محل را در جریان و بعد از تحقیق و بررسی اعلام می‌شود که حضور دکتر در قهوه‌خانه بلامانع است!
صاحب قهوه در مقابل حضور ۲۴ساعته دکتر در قهوخانه توافق می‌کند که به دکتر جای خواب، غذا و حقوقی مختصر پرداخت کند و تنها شرط دکتر این بود که صاحب قهوه‌خانه او را خوشبخت صدا کند، نه دکتر!
هفته قبل از حضور بنده در قهوه‌خانه، چند جوان دختر و پسر از خانوادهای مرفهین بی درد و تازه به دوران رسیده ساکن تهران، وارد قهوه‌خانه شده و با ادب، نزاکت، معرفت و شخصیت نداشته‌شان مشغول مصرف مواد مخدر می‎‌شوند!
صاحب قهوه‌خانه با عهدشکنی، خوشبخت را دکتر صدا می‎‌زند؛ همین امر باعث سوژه تمسخر، توهین و لودگی جوانان لاابالی به شخصیت دکتر می‎‌شود!
درگیری بین جوانان و صاحب قهوه‌خانه بالا می‎‌گیرد و صاحب قهوه‌خانه در اوج عصبانیت شخصیت واقعی دکتر را لو می‎‌دهد!
دو روز بعد تهران، یکی از دخترهای جمع متوجه می‎شود که آقای دکتر شاگرد قهوه چی‌، پدر همان دکتر روانشناسی است که نزدش می‎‌رود…
***
فهمیدم آن مرد جوانی که روبروی دکتر نشسته فرزندش بود که با دسته گل و چشم گریان و طلب عفو از پدر به دیدارش آمده بود.
تجاوز‌ به جسم، به روح، به حق و حقوق، به کرامت انسانی، به عدالت، به شرافت فرقی نمی‎کند تجاوز، تجاوز است و تاثیر و ماندگاری‌اش بر روح و روان آدمی تا آخرین لحظه زندگی باقی می‌ماند.
در تاریخ نمونه‌های فراوانی از بی‌مهری و نامهربانی داریم؛ خوانده‌ایم که آلبرت اینشتین از دانشگاه اخراج کردند ولی او فیزیک را با فرضیه‌هایش دگرگون کرد!
ونگوک در سراسر زندگیش حتی یک تابلو هم نفروخت، اما امروز آثارش میلیون‌ها دلار ارزش دارد!
اما برخوردها با بزرگان فرهنگ، ادبیات و هنر کشورمان چگونه است؟!

احوال جهان و اصل این عمر که هست
خوابی و خیالی و فریبی و دمی‌ست

  • جمشید پوراحمد
۰۳
بهمن

یادداشت / جمشید پوراحمد

مطلبی در بانی فیلم خواندم که در یک نگاه کلی، به مشابهت‌های میان شخصیت «نقی» سریال پایتخت با «صمد» سریال سرکار استوار اشاراتی کرده بود.
اصولا وقتی یادداشتی در بانی فیلم می‎خوانم که آگاهانه و بی نقص است و نام نویسنده یادداشت هم مشخص نیست(!)، بنده باید پیگیر باشم که چه کسی یادداشت را نوشته و هر بار می‌شنوم جناب مسعود داودی.
خیلی دلم می‌خواهد بدانم استاد داودی ژورنالیست و سردبیر بانی‌فیلم چه خصومتی با بنده و دیگر علاقه‌مندانشان دارند؟!
سال گذشته با بانی‌فیلم تماس گرفتم و پرسیدم که بنده در مورد شخصیت و فعالیت‌های هنری پرویز صیاد یادداشتی نوشته‌ام اما در جواب شنیدم که، فعلا شرایط انتشار مطلبی در باره این هنرمند مساعد نیست!
گذشت تا همین چند روز پیش و با خواندن یادداشت در یک نگاه کلی، «مشابهت‌های میان…» بسیار تعجب کردم!
در ابتدا باید بگویم؛ به دلیل توانایی و دانش بازیگریشان به ویژه در فیلم و سریالهای طنز، خودم یکی از علاقه‌مندان رضا عطاران و محسن تنابنده هستم. اما فقط یکبار افتخار دیداری ناباورانه با پرویز صیاد را داشتم…می‌پرسید چرا ناباورانه؟! می‌گویم.
روزی به اتفاق م صفار کارگران و سردبیر مجله فیلم و هنر در‌ نیم قرن پیش به چاتانوگا رفتیم؛ چاتانوگا کافه رستورانی بود روبروی خیابان جام جم و پاتوق هنرمندان.
پرویزصیاد و منوچهر پورمند کارگردان تلویزیون که آن‌ روزها سریال موفق «تلخ و شیرن»اش از شبکه اول بخش می‌شد، نوذر آزادی، صادق بهرامی و حسین عرفانی همگی نشسته بودند، بنده و م صفار هم به جمع آنها ملحق شدیم…
ساعتی بعد فقط از آن جمع من و م صفار ماندیم و من به دلیل عدم‌ شناخت و آگاهی از توانایی هنری پرویز صیاد گفتم؛ مگر می‌توان همزمان زیبا گفت، خوب شنید و خوب نوشت؟! م صفار در پاسخ به سئوالم گفت؛ پرویزصیاد یک نابغه است و من دیدم که همزمان سریال اختاپوس را می‌نوشت…
از آنروز من شیفته پرویز صیاد شدم.
از آنجایی‎که‌ تا همین سال گذشته هفته ای یکبار از خبر مرگ هنرمندی می‎رسید… این اعلام‌های درگذشت، از شش ماه پیش به «هر روز» و از هفته پیش به «هر ساعت» رسید و هنرمندانی از میان ما رخت سفر بسته و به دیار باقی رفتند!
بنده چندین نمایش با حسن رضیانی و محمود بهرامی از یاران همیشگی پرویز صیاد روی صحنه بردم و حاصل دریافتی‌هایم از این دو هنرمند از دست رفته این بود که می‌گفتند صیاد انسانی است به تمام معنا، هنرمندی‌ست از ریشه هنر که در مطالعه ترمز ندارد، او به هرکسی که اندک استعدادی می‎داشت بدون چشم‌داشت و انتظاری، فرصت و میدان می‎داد، او به سینمای ایران خدمت‌های ماندگاری کرد… با درآمدحاصل از فروش  فیلم‎های صمد ثروت‌اندوزی نکرد و فیلم‌هایی چون «ستارخان»، «زنبورک»، «طبیعت بیجان»، «دایره مینا» و… را ساخت. یکی دیگر از یادگارهای او ساخت و راه‌اندازی سالن «سینما تئاتر کوچک تهران» بود.
خدمت او به تئاتر و سینمای پیشرو و متفاوت از سینمای فارسی، کم نیستند.

  • جمشید پوراحمد
۰۳
بهمن

یادداشت / جمشید پوراحمد

بعد از خواندن یادداشت رابعه اسکویی که گفته بودند «کم کردن وزنم دغدغه تولید سریال مستوران شد!» بهانه‌ای به دست آمد تا چند خطی را در باره تلویزیون، جایگاهش و راهی که به خطا می‌پیماید بنویسم.
ابتدا اینکه بانو رابعه اسکویی عزیز؛ بنده، شما را نمی‌شناسم، در ضمن هیچ پدرکشتگی و خصومتی هم  با شما ندارم؛ برایتان به عنوان یک هنرمند دلسوخته، احترام بسیاری قائل هستم و خبر دارم تا همین جایگاهی  که ایستاده‌اید به اندازه شخصیت واقعی فیلم «پاپیون» رنج و مشقت برده‌اید.
جهت اطلاع‌تان باید عرض کنم که بنده سال گذشته به بهانه تکریم از بانو طاهره سیرتی از هنرمندان دیروز سینما و تئاتر، در یادداشتی در بانی فیلم هنر شما را تحسین و از آن قدردانی کردم.
اینها را نوشتم تا به این نکته برسم که؛
خانم اسکویی، امروز دغدغه جمعیت بزرگ کشورمان، دغدغه تماشا کردن سریال «مستوران» و یا حتی موضوع چاقی و لاغری شما نیست…
در ابتدا خدمت‌تان عرض می‌کنم که از هر صد ایرانی فقط یک نفر بیننده سریال مستوران و دیگر سریال‌های نوعی هستند.
خوب می‌دانیم که در شرایط فعلی، بیننده و علایق آنها برای تلویزیون و مسئولان صداوسیما چندان مهم نیست. در حال حاضر تلویزیون در انحصار هزارفامیل قرار گرفته است!  امروز دیدگاه‌ها عوض شده و در این روزگار، دیگر زمان دیدن یا ندیدن فلان سریال یا بهمان فیلم، دغدغه هیچ فردی نیست.
مردم با هزاران مشکل و معضل روبرو هستند که تماشای برنامه‌های تلویزیون، جزو آخرین‌ دغدغه‌های‌شان هم نیست!
مسئولان بسیار محترم تلویزیون اگر به اندازه خوشه چینان مسئولیت، عِرق و تعهد می‌داشتند، سریال برای ناموفق نشان دادن روال و شیوه هدایت دانش‌آموزان توسط آموزش و پرورش و فرهنگ این کشور می‌ساختند… که اگر می‎‌ساختند نسل نوجوان و جوان امروز کشورمان دیگر نه تتلو و سحر قریشی را می‌شناختند و نه به بی‌راهه می‎‌رفتند.
می‌دانیم که به هزاراندهزار دلیل، وزارت آموزش و پرورش کشور موقعیت اقتصادی مناسبی ندارد و بحث حقوق و پرداختی‌ها آموزگاران از مشکلات این وزارتخانه است اما همه اینها دلیلی برای انداختن مشکلات مالی بر دوش خانواده‌ها نیست!
آموزش و پرورش نه تنها حقوق و مزایای فرهنگیان مخلص را به درستی پرداخت نمی‌کند بلکه در کمال ناباوری، بابت امکانات زیر صفر و در مواقعی واهی از دانش‌آموزان شهریه نجومی می‌گیرد.
به گمانم اینهمه تعلل و کوتاهی و بی خردی صداوسیما در مواجه با مشکلات جامعه، نمی‌‎تواند کار یک مدیر و مربی دلسوز باشد.
مسئولان یک نگاهی به اطراف کنند و کمی در جامعه بگردند تا مشاهده کنند که در این جامعه، چه میزان بی‌خانمان، فقر و فحشا بیداد می‌کند. آگهی فروش قلب و قرنیه چشم را ببینند و جوانان بیکاری را که هر روز تعداشان زیاد و زیادتر می‎‌شود. جوانانی که بیشترشان مستاصل و درمانده از زندگی شده‌اند…
حالا باید پرسید در چنین اوضاع و احوالی باز هم تلویزیون و بشکه‌هایش، «مستوران» بسازید؟!

  • جمشید پوراحمد