از دیروز تا امروز

متولد مرداد ۱۳۳۳ چه زود گذشت اما پر بار و پر ماجرا و پر مخاطره گذشت وقتی فقط هجده سال داشتم و با حمایت نقی ظهوری ( پدرخوانده ) شدم نویسنده صفحه شایعات مجله جوانان توی آینه تاکسی ها دنبال پر رنگ شدن سبیلهایم بودم ، حالا با داشتن ۷۲ اثر هنری در مقام نویسنده و کارگردان شامل فیلم و تئاتر و نمایشنامه و فیلمنامه و کتاب با داشتن دکتری بارم سنگین شده اما سنگینی آن باعث آزارم نیست و باعث خوشحالی

از دیروز تا امروز

متولد مرداد ۱۳۳۳ چه زود گذشت اما پر بار و پر ماجرا و پر مخاطره گذشت وقتی فقط هجده سال داشتم و با حمایت نقی ظهوری ( پدرخوانده ) شدم نویسنده صفحه شایعات مجله جوانان توی آینه تاکسی ها دنبال پر رنگ شدن سبیلهایم بودم ، حالا با داشتن ۷۲ اثر هنری در مقام نویسنده و کارگردان شامل فیلم و تئاتر و نمایشنامه و فیلمنامه و کتاب با داشتن دکتری بارم سنگین شده اما سنگینی آن باعث آزارم نیست و باعث خوشحالی

۵ مطلب در بهمن ۱۴۰۳ ثبت شده است

۲۸
بهمن

جمشید پوراحمد
مدیر هنری سازمان هتل‌ها و مراکز تفریحی بودم؛ همزمان توی هتل هیلتون هم دفتر کار داشتم و دو سالن برای اجرای نمایش. زمستان‌ها در سالن بالروم و حافظ و تابستان‌ها در فضای باز و کنار استخر (که یکی از لوکیشن‌های فیلم «گنج قارون» هم بود) و برای حاضران در برنامه‌های مختلف، بسیار خاطره‌انگیز بود.
در اجرای تئاترها در شب‌های تعطیلی، با استقبال هفتصد تماشاچی مواجه بودیم.
برای بعضی از بچه‌های تئاتر لاله زار، آمدن و دیدن هتل هیلتون یک رویا بود و اجرا روی صحنه آن هم امری محال.
اکثر تماشاچی‌ها که برای رزرو بلیت تماس می‌گرفتند اولین سئوال‌شان که چگونه باید وارد هتل شویم؟! و من به خانم مسئول رزرو و فروش بلیت سفارش کرده بودم که در جواب بگوید؛ همان جوری که به خانه خود و یا مرکز خریدی وارد می‌شوید!
نمایش موفق «زبان مستاجری» را روی صحنه داشتم، در یک بعدازظهری وقتی وارد هتل شدم دیدم در نزدیکی میز رزرو تئاتر در لابی بزرگ هتل، محمدعلی کلی، چهره‌ای دوست داشتنی، تنها نشسته. از مدیر داخلی سئوال کردم محمدعلی کلی، کی و چرا آمده؟! که گفت؛ دیشب و به دعوت دولت ایران آمده و برای مدتی‌ مهمان است.
محمدعلی کلی مهمان ویژه بود و من هم برای خود امتیازات ویژه‌ای در هتل داشتم.
محمد علی کلی در رستوران فرانسوی‌های هتل به صرف شام مشغول بود، اجازه گرفتم و سر میزش نشستم. اما بسیار متاثر، ناراحت و باورنکردنی از دیدنش!
ماورای قدرت و استقامت دوران کودکی‌ام، دیدم که چگونه به دلیل بیماری پارکینسون، دستش می‌لرزید.
تمام عصرها و شب‌های حضورش در هتل را به اتفاق سپری کردیم و بعضی شبها دقایقی به دیدن نمایش می‌آمد. ایکاش آن زمان شرایط موجود این روزها را داشتم و می‌توانستم تصاویر زیبا و خاطر انگیزی را در کنار این چهره محبوب دنیای ورزش داشته باشم.
محمدعلی می گفت؛ من روی رینگ بوکس، تنها به حریف مشت نمی‌زدم؛ بلکه به رنج و دردی که سیاهپوستان کشیدند و می‌کشند، به سختی‌های گرسنگان جهان، به تبعیض نژادی، بی‌عدالتی، به استعمارگران، دیکتاتورها و جنگ افروزان هم مشت می‌زدم…!
***
اما انگیزه نوشتن این یادداشت، ویدیویی وایرال‌ شده از پرویز پرستویی‌ست که او را در سیستان و بلوچستان نشان می‌داد، ویدیویی که نه طنین و نه حس زیبایی از حاج کاظم به نمایش گذاشت. (به اعتقاد من پرستویی حاج کاظم به یاد ماندنی سینمای ایران است و هنوز هم ارزشمند و قابل احترام.)
اما جناب پرستویی؛ حضور شما و آن دخترک نوجوان بلوچ در ویدیویی که فلاکت همیشگی و ناباورانه مردمان شریف بلوچستان با تصویری که از شخصیت حاج‌ کاظم در خاطرها بود فاصله‌ای بعید و دور داشت!
واقعاً می‌گویم که دلیل چند سال حضور مکرر و مضاعف شما را با تعدادی دیگر، در این استان نفرین شده نمی‌دانم!
حاج کاظم عزیز؛ شما به عنوان یک هنرمند، در رینگ سیستان و بلوچستان کدام حریف شرایط ناگوار و مشقّت‌بار آدم‌های این استان مظلوم را ناک اوت کردید تا داور دست شما را بالا ببرد؟!
امیدوارم سرنوشت فعالیت جنابعالی در سیستان و بلوچستان، مشابه احسان علیخانی و موضوع نجات «جازموریان» نباشد!
***
سال ۹۷ در حاشیه منطقه تهران‌پارس، بنده و سرمایه‌گذار سریال قلب یخی، زنی را دیدیم با سه فرزند یتیم خود، در یک اتاق شش متری گلی، بدون آب و برق و با امکاناتی زیر صفر. او روی ظرف آبی را یک گاز پیک نیکی گذاشته بود. وقتی از او سئوال کردم چه غذایی برای نهار آماده می کنی؟
زن گفت؛ خورش تخم‌مرغ!
دو نان بربری داشت و پنج عدد تخم‌مرغ. زن چون روغن نداشت، تخمرغ ها را در آب شکست و با سه فرزندش به عنوان خورش، نوش جان کردند.
بنده در چند یاداشت دیگر با موضوع نوشته ام، تاکید کردم که بلوچستان را رها کنید، خوشبختی مردمان بلوچ زیاد شده و شاید طاقت و جنبه این همه سعادت و خوشبختی را نداشته باشند!


***
شبی در هتل هیلتون دخترکی زیبا، آنامش را صدا می کرد.
محمد علی کلی معنی آنام را پرسید؟
به او گفتم؛ آنام یعنی گذشت، معرفت، ایثار، زندگی، نفس، هستی و خدای روی زمین و هر بانوی ایرانی یک آنام به تمام عیار است.
بیائید همه مهربانی و معرفت آنام را داشته باشیم.

  • جمشید پوراحمد
۲۸
بهمن

جمشید پوراحمد
تاکنون پیش نیامده که سجاد افشاریان را دیده باشم، بعضی از هنرمندان را لازم نیست ببینی، سجاد افشاریان در قاب پنهان شخصیتی‌اش با خط خوش نوشته؛ تا بدانجا رسید دانش من که بدانم همی که نادانم.
برای اولین بار سجاد افشاریان را در سریال «نجوا» دیدمش، به عنوان کارگردانی که نام بعضی از نمایشنامه‌هایی را که روی صحنه بردم به یاد ندارم!
گفتم این جوان خاک صحنه خورده است.
اکثر بازیگران سریال «نجوا» از صحنه دیده‌های حرفه‌ای بودند، با بازی‌هایی که حس و جان داشت، اما این نسیم بازی سجاد افشاریان بود که از قاب تلویزیون به صورت بیننده می وزید.
در صحنه‌هایی از آن سریال، انگار سجاد افشاریان از لنز دوربین خارج می‌شد و نقش را ضربه فنی می‌کرد! کاری دیگر از سجاد افشاریان ندیدم تا سریال خوب «برادر جان»؛ سریالی که مثل همیشه سعید نعمت اله در شخصیت پردازی کم نگذاشته بود، سریال برادر جان به غیر از کامران تفتی با بازی اگزجره‌اش، دیگر بازیگران سریال یکی از دیگری برتری داشتند.
همینطور استاد علی نصیریان و سجاد افشاریان که بیرون از دوربین نقش را زندگی کردند و نشان دادند که هرآنچه از دل برآید لاجرم بر دل نشیند.
در مورد سجاد افشاریان؛ آنچه باور و تشخیص من از این هنرمند جوان بدون ادعا که خودش را باور دارد و این امتیاز بزرگی است و باید از جمله هنرمندانی باشد که می گویند؛ اول فکر کن بعد حرف بزن ؛ ولی من هر وقت فکر کردم دیگر حرف نزدم.
نماینده جوانی از بیمه معتبری به نمایشگاه پیکاسو برای پیشنهاد بیمه سرقت نزد پیکاسو رفت…پیکاسو پیشنهاد جوان را برای بیمه تابلو هایش نپذیرفت و اصرار جوان هم بی حاصل ماند …اما لحظه خداحافظی پیکاسو یکی از تابلوهایش را نشان جوان داد و گفت؛ قیمت این تابلو چه مبلغی است ؟! جوان با دقت به تابلو نگاه کرد و گفت؛ یک میلیارد دلار !
پیکاسو گفت بله درسته …اما این تابلو در حال حاضر و از نظر من بی ارزش است !
جوان با تعجب پرسید؛ استاد مگر اثر شما نیست؟ و پیکاسو گفت چرا، خالق اثر خودم هستم …اما زمانی قیمتش یک میلیارد دلار است که من زیر تابلو را امضاء کنم.
آقای سجاد افشاریان عزیز، هنرمندی که خوشبختانه امضاء گران قیمتی دارد و امیدوارم به دلیل فشار و مشکلات زندگی پیش نیاید که راهی کانالهای مختلف تلویزیون شود!
چند شب پیش یکی از دوستان بازنشسته تلویزیون بسیار عصبانی و دیر وقت تماس گرفت و گفت؛ در شش کانال پشت سر هم تلویزیون‌های از آب گذشته، فیلم‌های پژمان جمشیدی را نشان می دهند. و اضافه کرد: آخه این کی وقت کرده به اندازه سریال‌های ترکی، فیلم مبتذل بازی کند!
هنرمند عزیز جناب سجاد افشاریان، قابل تحسین هستید‌ و به قول منوچهر نوذری تا امروز…

  • جمشید پوراحمد
۲۸
بهمن

جمشید پوراحمد
یکی از مجریان تلویزیون با صدایی ناهموار، آقای اقبال واحدی است؛ از آنجائی که تلویزیون بیننده چندانی ندارد و خوشبختانه برنامه‌های آقای واحدی هم ساعتی پخش می گ‌شود که ساعت خواب دستگاه است (تقریبا خروسخون صبح!) چندان آزاردهنده نیست!
آقای اقبال واحدی برنامه‌ای را در مشهد اجرا می‌کرد به نام «جشنواره زرشک» که جمعی از مسئولین در این جشنواره باشکوه! حضور داشتند.
آقای واحدی چند جمله نامفهوم که هیچ ربطی هم به زرشک و جشنواره نداشت عنوان کرده و بلافاصله ازحضرات می‌خواست که یک دست بلند بزنید تا پایان این برنامه را جشنواره زرشک به پایان رسید…
عجیب نیست؟!
در دو روز گذشته چند ویدیو وایرال‌ شده از جشنواره حافظ دیدم.
ای وای جشنواره حافظ؟!
در جشنواره حافظ جمع بزرگی از ادبیان و شاعران صاحب نام حضور داشتند!
علی صادقی و رشید که متخصص رکیک گویی و ابتذال است، هم بود!!
اما نمی دانم چرا درجشنواره از آش رشته و حلیم و کارهای دستی خبری نبود!
از مرتضی عقیلی هم توسط شهاب حسینی به چه دلیل در جشنواره حافط تقدیر شد؟ نمی‌دانم! مرتضی عقیلی در سخنانی کاملا تجاری از ستاره‌های قدیمی سینما یاد کردند و فرمودند…
از فردین عزیز و نازنین ناصرملک مطیعی، رضا بیک ایمانوردی و بهروز وثوقی هم در سخن‌هایشان وام گرفتند!
من همچنان در این آرزو محکم و استوار هستم که مرید و مرادمان باید سیرتی باشد نه صورتی!
فردین و ناصر ملک مطیعی نه رنگ داشتند و نه پوششی برای پنهان کردن عیوب نداشته‌شان.
آنها با ذات طبیعت پیر شدن و با ذات پاک و شریف‌شان همراه بودند و زندگی کردند.
ژاپنی ها ظروف شکسته را تعمیر و محل شکستگی را با طلا پر می‌کنند، آنها معتقدند وقتی که چیزی آسیب دیده، حتماً برای خود سرگذشتی دارد که با یادآوری آن، زیباتر می‌شود.
ای کاش فردین و ناصر ملک مطیعی می‌بودند تا شکستگی‌هایی را که از نامرادی‌ها و نامردمی‌های زمانه دیده بودند با «گوهر» پر می‌کردیم.

  • جمشید پوراحمد
۲۵
بهمن

جمشید پوراحمد
همیشه با کتاب‌های کوچه‌ شاملو به خیابان و اتوبان رسیدم، اما با ژئوپلیتیک، برای اولین بار در کوچه ماندم!
سراغ گوگل رفتم، نوشته بود معنای ژئوپلیتیک چیست؛
در سطح روابط بین‌الملل، ژئوپلیتیک روشی برای مطالعه سیاست خارجی برای درک، تبیین و پیش‌بینی رفتار سیاسی بین‌المللی از طریق متغیرهای جغرافیایی است. اینها شامل مطالعات منطقه اقلیم، عارضه نگاری، جمعیت شناسی، منابع طبیعی و علوم کاربردی منطقه مورد ارزیابی است.
بیشتر از ده بار خواندمش انا نمی‌فهمیدم! چون چیدمان کاملا نامفهوم و بی ارتباطی دارد! به انضمام اینکه معنی «تبیین» را هم نمی‌دانستم!
باز سراغ گوگل رفتم که نوشته بود تبیین راهی است برای پرده گشایی از دانش جدید و گزارش روابط میان جنبه‌های مختلف میان روابط پدپده‌های مورد مطالعه.
تبیین به دنبال پاسخ به سئوال «چرا»ست. تبیین‌ها قدرت تبیین مختلفی دارند. فرضیه رسمی ابزاری نظری است که برای اعتبار سنجی تبیین در تخقیقات تجربی استفاده می‌شود!
با خواندن این شرح واژه‌ها، خواستم خودم را از پنجره پائین بیندازم اما شهامتش را نداشتم!
خواستم سرم را به دیوار بزنم که… بماند.
چندی پیش یادداشتی را از هنرمند‌ عزیز آقای جعفری جوزانی در بانی‌فیلم خواندم. موضوع به کم لطفی، بی‌مهری و شایسته نالایقی تلویزیون مرتبط بود و در باره دو سریال از هر نظر جذاب و غنی آقای جوزانی که از زمان آدم و حوا بی نتیجه مانده!
بعد از انتشار این گله‌گذاری آقای جوزانی، بنده یادداشت دیگری نوشتم و اینکه اشکال از شخص آقای جعفری جوزانی است و اگر مثل مهران مدیری طرحی را روی یک تکه کاغذ می‌نوشت و یا مثل داود میرباقری کارگردان مختار و سلمان فارسی که بودجه‌های نجومی به اندازه ساختن و ویرانی فرهنگ و هنر کشور، بی‌حساب‌و بی ثمر و بی حاصل دریافت کرده بود، تا کنون سریال‌های‌شان صدها بار از شبکه آی فیلم پخش شده بود!
دقیقا هفته بعد از انتشار یادداشتم، نوشته کوتاهی را سردبیر بانی فیلم نوشته بودند که هفته آینده، قرارداد سریال آقای جوزانی با تلویزیون منعقد می‌گردد و… بنده به سهم خود بسیار خوشحال شدم.
اما ظاهرا قول و قرارها برای انعقاد قرارداد تولید سریال «پوریای ولی» در دست‌انداز افتاده و هیچ اطلاع و خبری از کاری که قرار بود دو-سه روزه به سرانجام برسد، منتشر نشد.
هرچند آدم چندان خوش‌بینی نیستم اما اطمینان دارم مقدمات تولید و ساخت «پوریای ولی» در دستور قرار گرفته و منتشر نشدن خبری از آن را باید با عینک خوش‌بینی دید!

  • جمشید پوراحمد
۲۵
بهمن

جمشید پوراحمد
یک بانوی هنرمند ایرانی که شهرت جهانی دارد روی استیج می گفت؛ از یکی پرسیدند می دونی کی به همه محرمه ؟!
گفت بله؛ سوپر مارکت سر کوچه‌مون!
گفتم چطور مگه؟!
گفت؛ چون به همه شیر می ده!
در‌ یک نیم نگاه بدون چشم انداز، وضعیت کشور به گونه‌ای است که همه به هم محرم شدند!
در نداشتن برق، آب و در مواردی نان محرم هستیم. رفتنمان به مغازه آجیل، میوه، گوشت و مرغ و ماهی، لباس فروشی و در مواقعی حتی دکان بقالی ممنوع است، محرم هستیم،
از اینکه نمی توانیم برای تامین سلامتی به دکتر، بیمارستان و آزمایشگاه مراجعه کنیم محرم هستیم. از اینکه از اول تا پایان ماه باید برای پرداخت اجاره هزار بار بمیریم و نیمه جان شویم هم محرم هستیم و اشتباه بزرگ ما انسانهای زیرخط فقر، «محرمی!» که زندگی و روزگار غیر طبیعی ما برای مسئولین جانسوز، دلسوز و دلنواز امری بسیار عادی است!
باید به حافظه خود بسپاریم آدم‌هایی را که در سطح جامعه می‌بینیم و از هر نظر کاملاً در رفاه، آسایش و امنیت هستند، اینها اصلا آدم نیستند، بلکه ربات‌های اکثرا ساخت چین و شوروی (با روس‌ها که کلاً محرم هستیم) هستند!
مکانیزم این ربات‌ها که ثروت اندوز، تنوع طلب، خوش‌گذران، خوش خوراک و در مکان‌هایی به اندازه وسعت پارک ملت، عادت به زندگی دارند!
اما‌ در میان این میدان مین زندگی اکثر راننده‌های اسنپ هستند که از خانواده به مسافر نزدیک و محرم‌تر باید باشند!
اینها پرسش‌های ماست؛
اینکه اسنپ متعلق به کیست و درآمدش در کل کشور رقم نجومی است؟!
اینکه نهایت دسترسی ما و شما به یک شماره اصولا بی جواب پشتیبان است!
اینکه موظف هستی در پایان سفر به راننده امتیاز بدهی و از صفر تا صدش بی تاثیر است!
اینکه وقتی سوار می‌شوی و اولین درخواست راننده، که سفر را لغو کن! و درخواست دوم، می شود مبلغ را اینترنتی پرداخت نکنی؟!
اینکه ظاهراً اسنپ بالای بیست هزار راننده دارد و از شخصیت فردی، اجتماعی و اخلاقی راننده هیچ اطلاعی ندارد!
اینکه ماشین‌هایی در این ناوگان بزرگ و پرمخاطره در تردد هستند…که چنانچه ده ماشین پراید را درچرخ گوشت بیندازی، نتیجه یک سیخ کوبیده از پوست و آشغال مرغ بیرون می آید!
اینکه از راننده تاکسی، کاسب، جوشکار، آشپز، بنگاهی، کارمند و لغایت…
در مسیرهای رفت و آمد خود و به قول خود اسنپ می‌زنند!
اینکه در اسنپ از راننده بازیگر، منتقد، سیاستمدار، واسطه، دکتر، مهندس و متخصصین سرک کشیدن به حریم خصوصی مسافران و در مواردی مزاحمت حضوری و تلفنی و هیچکس مثل دیگر نارسایی و معضلات کشور جوابگو نیست!
اما در این شهر پر جمعیت اسنپی، متاسفانه هستند مردان و زنان بازنشسته که باید روز و شب در این هوای آلوده و ترافیک مرگبار برای گرداندن چرخ زندگی‌شان، کار کنند. جوانان تحصیل کرده و متخصص که در اسنپ حضور دارند و در مواردی سرشار از خلاقیت و دانش هستند، این جوانان توانایی و لیاقت اداره امور کشور را به بهترین شکل ممکن دارند و در پایان بانوانی که از جنس مادر، شرافت، انسانیت، تعهد و صدها هنر که در وجودشان جاری است در اسنپ حضور دارند؛ مثل الهه و الهه‌های نوعی که روی پای خود ایستاده و نان آور خانواده هستند و قابل تحسین…

  • جمشید پوراحمد