از دیروز تا امروز

متولد مرداد ۱۳۳۳ چه زود گذشت اما پر بار و پر ماجرا و پر مخاطره گذشت وقتی فقط هجده سال داشتم و با حمایت نقی ظهوری ( پدرخوانده ) شدم نویسنده صفحه شایعات مجله جوانان توی آینه تاکسی ها دنبال پر رنگ شدن سبیلهایم بودم ، حالا با داشتن ۷۲ اثر هنری در مقام نویسنده و کارگردان شامل فیلم و تئاتر و نمایشنامه و فیلمنامه و کتاب با داشتن دکتری بارم سنگین شده اما سنگینی آن باعث آزارم نیست و باعث خوشحالی

از دیروز تا امروز

متولد مرداد ۱۳۳۳ چه زود گذشت اما پر بار و پر ماجرا و پر مخاطره گذشت وقتی فقط هجده سال داشتم و با حمایت نقی ظهوری ( پدرخوانده ) شدم نویسنده صفحه شایعات مجله جوانان توی آینه تاکسی ها دنبال پر رنگ شدن سبیلهایم بودم ، حالا با داشتن ۷۲ اثر هنری در مقام نویسنده و کارگردان شامل فیلم و تئاتر و نمایشنامه و فیلمنامه و کتاب با داشتن دکتری بارم سنگین شده اما سنگینی آن باعث آزارم نیست و باعث خوشحالی

پروین‌دخت یزدانیان؛ اسکادران زندگی

يكشنبه, ۳۰ خرداد ۱۴۰۰، ۰۲:۲۲ ب.ظ

پروین‌دخت یزدانیان؛ اسکادران زندگی

jamshid pourahmad

جمشید پوراحمد

هرچند از پنج فروردین نودویک که مادرم به ابدیت پیوست زمان چندانی نگذشته، اما حضورش به دلیل گفتار نیک، پندار نیک و کردار نیک‌اش در میان این لشگر شکسته‌خورده بی‌عاطفه و بی‌وفا(متاسفانه خانواده!) همچنان ادامه دارد، فقط با این تفاوت که بی‌بی مهربان، روزگار آشفته و پر از کینه‌های ‌ما را سه‌بعدی می‌بیند ولی حاضر به سخن گفتن نیست.
پروین‌دخت یزدانیان همسر خدابخش پوراحمد، بدون اغراق، مینیاتوریست چیره‌دست زندگی بود، پایبند به آرمان‌های انسانی و شوهر را خدای دوم زندگی‌اش می‌دانست.
عشق، ایثار، وفا و مهربانی او نسبت به همسرش، یادآور اسطوره و نماد‌های عاشقانه‌ای چون شیرین و فرهاد و لیلی و مجنون بود.
معروف است که می‌گویند مردی از ساختمان و خانه‌اش راضی نبود، از دوستش که بنگاه املاک داشت خواست تا آن خانه‌ را بفروشد.
دوستش متن یک آگهی را نوشت و برای فروشنده خانه خواند:
خانه‌ای زیبا که در باغی بزرگ و آرام قرار گرفته، با تراسی بزرگ مشرف به کوهستان، اتاق‌های دلباز و پذیرایی و ناهارخوری وسیع و…
صاحب ِخانه تا متن آگهی را شنید، گفت: این خانه فروشی نیست، تمام عمرم می‌خواستم جایی داشته باشم مثل این خانه‌ای که تو تعریفش کردی…!
پروین‌دخت یزدانیان به نعمت‌ها و زیبایی‌های که در بافت و ذات زندگی‌اش در جریان بود، اجازه نمی‌داد یکنواخت و عادی و عادت شوند؛ او از محبت‌های کوچک دیگران، دژ می‌ساخت.
او دریایی از مهربانی بود که در برابر لیوانی آب، تنگی پر از شربت غلیظ می‌بخشید.
حمید تنها برادر به جا مانده، ‌خاطراتی از مادرمان می‌گفت: «همه ایام در حیاط خانه پدری، مرغ و خروس داشتیم. به اضافه گربه‌هایی که اشرافی زندگی می‌کردند!
خوش به حال گربه‌ای‌ که در حیاط بی‌بی حامله می‌شد. در بین کبوتران حیاط، قمری‌ها یا همان یا کریم‌ها برای بی بی بسیار قابل احترام بودند.»
این‌ها اعتقاد بی‌بی بود او می‌گفت: «به غیر از شریک‌های پنهان سفره‌، (تا سفره ما باز و درونش نان، برنج، گوشت و سبزی هست)، قدم حیوانات و پرندگان با ویزا و بدون ویزا برچشمان من است…»
حمید تعریف می‌کرد: «پدرمان خدابخش ِ مهربان، ناراحتی قلبی پیدا می‌کند، وقتی بی‌بی از خرید می‌رسد که پدر را برای اعزام به بیمارستان سوار آمبولانس می‌کردند، خلاصه اینکه در کمتر از چند دقیقه، در آمبولانس جای بی‌بی با پدرم عوض می‌شود…»

یا صاحب ‌ِراز؛
تمام رفتگان را در آغوش مهربانی‌ات قرار ده و در این سال نو به بازماندگان اندکی انسانیت و عاطفه عطا بفرما.
یا صاحب راز؛
مسئولان کشور را هم برای ذره‌ای خدمت، عمر هزار ساله مرحمت فرما. مرحمتی بدون پیش‌قسط و اسکونت!

  • جمشید پوراحمد

ارسال نظر

تنها امکان ارسال نظر خصوصی وجود دارد
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
نظر شما به هیچ وجه امکان عمومی شدن در قسمت نظرات را ندارد، و تنها راه پاسخگویی به آن نیز از طریق پست الکترونیک می‌باشد. بنابراین در صورتیکه مایل به دریافت پاسخ هستید، پست الکترونیک خود را وارد کنید.