روایتی این روزهای ما یا حکایتی از کاوه آهنگر…
جمشید پوراحمد
فکر نکنید در پیشرو خواهید خواند که کاوه آهنگر شخصیتی اسطورهای و پهلوانی بوده و ضحاک ستمکار چه کرده!
ما در دنیایی زندگی میکنیم: که آدمهای ارزون، واسمون خیلی گرون تمام میشند!
تصمیم گرفتم در مطلب کاوه آهنگر، دروغپردازی کنم! دروغ با چاشنی توهم، عین داشتن یک خانه ویلایی تو شهرک باستی هلیز میمونه!
در کتاب «سینوهه: پزشک مخصوص فرعون»، با ترجمه شیرین زندهیاد ذبیح اله منصوری نوشته شده؛ ممکن است که لباس، رسوم، آداب و اعتقادات مردم عوض شود، ولی حماقت آنها عوض نخواهد شد و در تمام اعصار میتوان به وسیلهی گفتهها و نوشتههای دروغ مردم را فریفت! همانطور که مگس، عسل را دوست دارد، مردم هم دروغ، ریا و وعدههای پوچ را که هرگز عملی نخواهد شد، دوست دارند.
توهم: حتما نباید شیشه و کریستال مصرف کنی تا دچار توهم شوی! فقط کمی حوصله و دقت میخواهد. بعد خواهی دید که توهم از واقعیت به تو نزدیکتر است.
همین چند روز پیش دوست و یار گزارشگرمان(!) یوسف سلامی (نماد مخل اعصاب و روان) در اتومبیلی نشسته بود و میگفت: همراه رئیس جمهور است، که سرزده به مکانی نامعلوم تشریف میبرند! و یوسف خیلی جان! سلامی، نمیداند که آن مکان کجاست! در پلان بعد یوسف سلامی این بلبل خوشبیان و خوشتیپ صدا و سیما، در بین تعدادی از جوانهای مرکز بازپروری با صورتهای شطرنجی میبینیم که سوال میکرد: خبر دارید رئیس جمهور قرار است به دیدار شما بیایند؟! جوانان عزیز هم در نهایت صداقت گفتند: نه! نه!! امان از این شوهای تلویزیونی آبکی و بدون تعارف مبتذل!
ناخواسته با دیدن چنین شوهایی، چه بخواهی و چه نخواهی دچار توهم میشوی.
مسئولان عالیمقام و عالیرتبه عزیزی هستند که لازم نیست به فرمودههای سالهای قبل و قبلتر آنها فلاش بک بزنند؛ صبح موضوعی بسیار مهم و حائز اهمیت را جلوی دوربین عنوان میکنند و شب منکر آن میشوند و تقصیر را گردن دشمنان فرضی میاندازند!
در واکنش به این اوضاع و احوال، باز هم و به همین سادگی دچار توهم میشوی!
ما که چهل و چند سال است با وعدههای دروغ مطلق، با رنج و درد و مشقت، زندگی میکنیم و لذت بردن از زندگی برایمان فقط توهمی با وعدههای سرخرمن شده؛ بزک نمیر بهار میاد!
میتوانیم با دروغ و توهماتی که خود آن را میسازیم مقابله به مثل کنیم؛ در زمان کاوه آهنگر، نخست وزیری بود که به جرم اینکه ۱۳ سال قیمت دلار و کبریت را ثابت نگهداشت و تمام ثروتش صداقت و صراحتش بود به اعدام محکوم کردند!
ناگهان اندکی توهمم کاهش یافت! یاد جنگ تحمیلی افتادم، جنگی نابرابر که به خاک و ناموسمان تعدی شد؛ تعدی توسط حیوانهای فاقد هرگونه آدمیت فرهنگی و انسانی که به راحای میتوان آنها را کثافتهای عراقی نامید.
مسیر جنگ را دنبال کردم و دیدم دولتمردان کشورم چه انتقامی از این متجاوزان خاک و ناموسمان گرفتند؛ در عراق مدرسه، بیمارستان، جاده و خانه ساختند! حقوق و مزایا به کمدرآمدهای عراقی پرداخت کردند! و طلاهای نجومی کشور را برای مطلا کردن مکانهای متبرکه عراق هزینه کردند و امروز هم با افتخار در مشهد مقدس و شمال و تهران به پاس جنایت، خیانت، تجاوز و کشتار جوانهای معصوم و مظلوممان[…]
بعد از چندین بار سر به دیوار زدن! دوباره دچار توهم شدم که نخست وزیر اعدام شد؟! و یا…!
بیائید برای اعدامش امضا جمع کنیم: تا درس عبرتی برای دیگران شود، درسی از کانون اقتصاد، تا یاد بگیرند قیمت ۱۴۲ دلار، یک هزارتومان نمیشود!! (علی برکت اله)
دروغ که حناق نیست: سه ثانیه نبود که به دنیا اومده بودم! زهراخانم قابله، سیلی محکمی به من زد! گفتم: چرا میزنی؟! گفت: که یادت باشه تو زندگی دروغ نگویی! گفتم من که حرفزدن بلد نیستم! گفت: زر نزن، زدم واسه وقتی که یاد گرفتی! تو تمام دوران زندگی، فقط این نصیحت را شنیدم: که دروغگو دشمن خداست… اما فرقی نمیکند که صداو سیما، عراقیها را دوستان مینامند و بابت تمام خیانتهای روسیه تشکر و قدردانی میکنند! یا در تمام سریالهای وطنی یکی از بازیگرها میگوید : یعنی من دروغ بگویم؟!
خدایا شکرت که اگر نان برای خوردن نداریم به جایش همه راستگو هستیم، به ویژه مسئولان محترم!
یک دروغ و توهم دیگر
سال ۵۱ در سن هفده سالگی و نداشتن گواهینامه، پنهان از چشم پدر، از خود کاوه آهنگر! یک ماشین فولکس واگن پنجاه و هشت (سال میلادی) خریدم به قیمت چهار هزارتومان؛ با آن ماشین چهارهزارتومانی به اندازه چهارهزار میلیارد جوانی کردیم و لذت بردیم.
همین دیروز یک بطری آب خوراکی (نه آب معدنی) خریدم شش هزار تومان، که به احتمال قوی از آب شیر مستراح پُر شده بود!
مطلبی را خواندم: بسیار تاثیرگذار، لذت بخش و باعث افتخار.
حکایتی از ادبیات فاخر ایرانی
گویند: روزی، زنی که یتیمدار بود به نزد شخص قائممقام، صاحب کتاب منشئآت و وزیر محمدشاه آمد و گفت: زنی هستم که یتیم دارم و غذا برای فرزندان یتیم خویش میخواهم. قائم مقام نام او را پرسید و آن زن گفت: نامم «مرجمک» است. (مرجمک) در ترکی به معنی عدس است.
قائم مقام، قلم به دست گرفت و نگاشت:
«انباردار
ارزانی آمد مرجمک نام، گندمگون، ماش فرستادم، نخود آمد، برنجش دهید که برنج است.»
به این معنا که: اگر زنی گندمگون پیشت آمد که نامش مرجمک بود، خود سر نیامده بلکه ما فرستادیمش، به او برنج دهید که در سختی و تنگدستی است
همانگونه که میبینید در این عبارت نام شش قلم از حبوبات (ارزن، مرجمک، گندم، ماش، نخود، برنج) استفاده شده و هریک در معنای دیگری به کار رفته.
به اعتقاد شما نباید برای این قائم مقام هم امضا جمع کنیم؟!
سالهاست که مردان فرهنگی – انقلابیمان زیر نور شمع و بعضی وقتها دود پیک نیکی، آن چنان تیشه به ریشه فرهنگ و ادبیات این کشور زدهاند که:
پیتزا، شد «کش لقمه»
پاپیون شد «دو ور پف زینتی»
پاندمی شد «دنیا گیری»
ویدیو کنفرانس شد «دور سخنی»
بلوتوث شد «دندان آبی»
چیپس شد «برگک»
فلاکس شد «دما بان»
و…
اگر بودجه این عزیزان فرهنگی بیشتر شود، شک نکنید که رسما با رشادت، شهامت و با منطق و استدلالهای معلول و ناتوان به «دروغ» میگفتند «راست»! و به «مستضعفان» هم می گفتند: «مستکبران»!
با همین فرمان که بیائیم جلو، میرسیم به «ششششاعر»ی چون خانم […] که به اعتقاد بنده چهره بدون آرایشاش شبیه بازیگر چاقوچله ایتالیایی، باد اسپنسر است!
چرا ما نباید از این خانم شاعر(؟!) حمایت کنیم!
لطفا دست در دست هم دهیم و به جای اشعار بیدل نیشابوری، اشعار این علیامخدره را بخوانید و یادتان نرود که «از این خانم تابستان […] حمایت کنیم!»
تا کی و چرا تابوی قانونشکنی و ناهنجاریها فرهنگی و هنری، دادرسی ندارد؟
چرا کلاس بازیگری سلطان پرآوازه فرهنگ و هنر، شعور، معرفت، دانش، انسانیت و بدون جانشین، استاد حمید سمندریان، در جهان هنر معتبر و شناخته شده است اما کسی برای کلاس بازیگری طنز فلان یازیگر زن نقشهای دست سوم و متوهم، «تره» هم «خرد» نمیکند؟!
واقعیتهای دنیای امروز
انسان ها در دنیای امروز واقعا گرفتار، یک دستشان مشغول پوشاندن چهره حقیقیشان است، در حالی که دست دیگرشان ماسک از چهره دیگران برمیدارد!
خدایا…. بس نیست؟!
- ۰۰/۰۹/۰۲