شانس وارونه؛ برای خر قصه هم قابل تحمل نبودم!
یادداشت / **جمشید پوراحمد** با رسیدن وصول و مجوز پخش کتاب «خر خرشانس»، خر قصه بعد از یکسال رفاقت و به اندازه یک کتاب خاطره مشترک در فرصتی مناسب در «تاریکی شب و همزمان با قطعی برق! » به آبادیاش برگشت! نمیتوانستم زلالی، وفاداری و معرفت خر را فراموش کنم؛ به همین خاطر دیدارش شتافتم. خر گفت: میدانستم خواهی آمد. اما آن سبو بشکست و آن پیمانه ریخت! …و خر تمام خریتهای دیده و شنیده یکسال نوشتن رمان «خر خرشانس» را سیاهه کرد و خیلی محترمانه به صورتم کوبید! خر از ناشر کتاب شروع کردو گفت: بهروز مدعی بود من ضد ناشرم و ما فکر میکردیم این امتیاز بزرگی است که شامل حال ما میشود! کتاب که منتشر شد خیلی سلیس و آسان و به زبان خریت، ضد ناشر یعنی واسطه و دلال بین مولف و ناشر! و نام دیگرش مدیر تولید است و… زمانی متوجه مضاعف نادانی، کوتاهی و حماقت خود شدیم! که فکر میکردیم چون بهروز خواهرزاده است، کتاب «خر خر شانس» با افتخار و اعتبار به بازار کتاب عرضه میشود اما زهی خیال باطل! خر در اینجا، شروع به عرعر و آبروریزی کرد و گفت: کتاب «خر خرشانس» قرار بود روی میز نمایشگاه کتاب جای بگیرد و با سه ماه تاخیر و پشتکار و پیگیری خود ما به چاپ رسید و آقای ضد ناشر در خواب بود و روحش از مسیر و مراحل اداری طی کرده ما بیخبر! خر با تمسخر گفت؛ آقای جمشید پوراحمد سی سال پیش اولین رمانت «صد تومنی» با شش هزار نسخه به بازار کتاب عرضه شد و امروز ششمین رمانت «خر خرشانس» با دویست جلد، که در حال حاضر فقط ۲۵ جلد آن را در اختیار داریم! البته سی سال پیش در فرهنگ، هنر و ادبیات کشور موجوداتی مخرب و ویرانگر چون تتلو و امثالهم را نداشتیم! خر اضافه کرد تو چگونه به بهروز اعتماد کردی، مگر نه اینکه بهروز یا خواب بود و یا خودش را به خواب میزد؟! این دردناک و غم انگیز نیست، که بهروز ضد ناشر حتی یک صفحه از قصه جذاب و زیبای «خر خرشانس» را نخوانده باشد. پوراحمد چقدر ضجه زدم و عرعر کردم و خود را به کوچه ابوالچپ زدی! همه اعتراضهای خر عین حقیقت بود. اما خر داشت شلتاق میکرد و من افسارش را کشیدم که خر اعتراض کرد و گفت؛ من دیگر خرت نیستم و تو حق نداری افسار من را بکشی! متاسفانه ناشری که بهروز با او همکاری می کند، یکی از بی اعتبارترین و بیتعهدترینهاست و رمان هرچقدر جذاب و زیبا هم باشد، بدون ناشر معتبر دیده نخواهد شد و بنده در هفته گذشته با نشر شباهنگ که ناشری قدمتدار و خوشنام است برای چاپ دوم کتاب «خر خر شانس» به توافق رسیدم. خر خیلی اصرار کرد که شب مهمان آبادیاش باشم و دعوتش را رد نکردم و از من خواست به حرمت یکسال خدمت و وفاداری، قصهای واقعی را برایش بنویسم؛ «خر و آدمیزاد» این عکس دردناک را یکی از لوکوموتیورانان ناوگان راه آهن زاگرس گرفته! هر چقدر سوت قطار را به صدا در آورده حیوان هیچ حرکتی نمی کند، وقتی قطار را متوقف می کند و می بیند که اشرف مخلوقات عالم، الاغ زبان بسته را با طناب به ریل بسته و کرهاش هم بنا به شعور ذاتی و وابستگی، از کنار مادرش دور نمیشود!! خر میگفت عکس دوم هم متعلق به برادرش است که به واسطه بیعدالتی صاحبش به مرگ تدریجی محکوم شده! و در پایان خر به من پیشنهاد کرد که در این آبادی دور افتاده بمانم، عاقبت بخیر خواهم شد. خر کاغذی را به دستم داد که رباعی زیبایی از خیام روی آن نوشته شده بود؛ ماییم و می و مطرب و این کنج خراب جان و دل و جام و جامه پر درد شراب فارغ ز امید رحمت و بیم عذاب آزاد ز خاک و باد و از آتش و آب
- ۰۴/۰۵/۲۰