از دیروز تا امروز

متولد مرداد ۱۳۳۳ چه زود گذشت اما پر بار و پر ماجرا و پر مخاطره گذشت وقتی فقط هجده سال داشتم و با حمایت نقی ظهوری ( پدرخوانده ) شدم نویسنده صفحه شایعات مجله جوانان توی آینه تاکسی ها دنبال پر رنگ شدن سبیلهایم بودم ، حالا با داشتن ۷۲ اثر هنری در مقام نویسنده و کارگردان شامل فیلم و تئاتر و نمایشنامه و فیلمنامه و کتاب با داشتن دکتری بارم سنگین شده اما سنگینی آن باعث آزارم نیست و باعث خوشحالی

از دیروز تا امروز

متولد مرداد ۱۳۳۳ چه زود گذشت اما پر بار و پر ماجرا و پر مخاطره گذشت وقتی فقط هجده سال داشتم و با حمایت نقی ظهوری ( پدرخوانده ) شدم نویسنده صفحه شایعات مجله جوانان توی آینه تاکسی ها دنبال پر رنگ شدن سبیلهایم بودم ، حالا با داشتن ۷۲ اثر هنری در مقام نویسنده و کارگردان شامل فیلم و تئاتر و نمایشنامه و فیلمنامه و کتاب با داشتن دکتری بارم سنگین شده اما سنگینی آن باعث آزارم نیست و باعث خوشحالی

۴ مطلب در فروردين ۱۳۹۹ ثبت شده است

۲۹
فروردين

موج های ماندگار رادیو 

jamshid pourahmad
جمشید پوراحمد
پروسه زمان در کالبد تمامی پدیده ها چقدر ملموس و ماندنی است ، رادیو پدیده ای بدون ضعف ، رادیو با اهالی صاحب نام و هنرمندش ۰ 
 صدای جاودانه ایران و ایرانی ماند ۰ با رادیو بدون پرداخت هزینه و گرفتن ویزا به جهان سفر میکردیم ، رادیو دانشگاه غیر حضوری که هدفش ارائه فرهنگ و هنر غنی  ایران زمین برای شنوندگانش ۰ برنامه های رادیو کاملا تخصصی و ریشه دار و برنامه سازانش دارای دکتری آن برنامه ۰ رادیو در زمانی طرفداران بیشتری نسبت به سینما و تلویزیون داشت ۰ ژانرهای رادیو بر اساس موضوعات و تناسبات روز خلق و ساخته میگردید ، نام رادیو در شناسنامه هر شنونده ای چون اعضای خانواده ثبت بود ، با رادیو میتوانستیم هفته ها بدون نگرانی در قرنطینه بمانیم ، ما هیچ وقت نگران بلاهای غیر مترقبه نبودیم ، ولی نگران سوختن لامپ رادیو چرا !! یادش بخیر تهران میدان ارگ رادیو ایران ، ولی امروز باید شش دانگ حواسمان را جمع تا در ترافیک ساختمانهای اداری از رادیو رد نشویم ۰ گلهای رنگارنگ ، جانی دالر ، قصه شب ،  شادی امید ، خلوتگه راز ، مسابقه بیست سوالی و سلطان برنامه های رادیو صبح جمعه با شما ۰ عزیزاله حاتمی نویسنده برنامه صبحگاهی شادی امید مطالبش آنچنان تاثیر گذار و باور پذیر که سلامی بی جواب نمی ماند ۰ 
  با برنامه خلوتگه راز در شرایط نیاز به خلوت  نداشته خود سفر و پر از انرژی و آرامش بر می گشتیم ۰ گلهای رنگارنگ رنگ با ابر خوانندگان هنرمندش چون بنان ، بدیعی ، شهیدی ، مرضیه ، دلکش و دیگر اسطورهایس ، انتخاب نام گلهای رنگارنگ همانند نگین الماسی که با ظرافت و هنرمندانه روی انگشتری نقش بسته ، شنوندگان گلها همانند افسونگران به مهمانی زیبائی ها دعوت و گه گاهی انگیزه سفر به ماورا در وجودت پیدا می شد ۰ 
 آنروزها آلزایمر را کسی نمی شناخت ، ولی فراموشی را چرا ، در همسایگی ما پیرمرد مهربانی زندگی میکرد که خود روزی سه تار می نواخت ، اما دچار فراموشی و باعث نگرانی همسر و فرزندانش ، اما هرشب با شنیدن برنامه گلهای رنگارنگ پلانهای های دور و نزدیک زندگیس را به یاد می آورد و موجب شادی عزیزانش ، خوانندهای گلهای رادیو منحصر به فرد و برای دوستداران موسیقی اصیل ایرانی تافته جدا بافته ، خوانندگان گلها غالبا اصالت را به شهرت و پول نمی فروختند ، اما بودند مثل هوشمند عقیلی ، گلپا و ایرج که از گلها به ترانه خوانی و کاباره روی آوردند ، در میان این ستونهای قدر موسیقی ، خواننده ای درویش مسلک و بدون حاشیه با صدایی به قول امروزی ها ارگانیک  به جمع خوانندگان گلها پیوست ( حسن یزدانیان ) او طی سالها فعالیتش در رادیو حاضر به مصاحبه ، خواندن ترانه و رفتن به کاباره به هیچ قیمتی نگردید با اینکه عیالوار بود و زندگیش به سختی می گذشت ،  اما ذات پر محبت و مهمان نوازش در گردش روزگار برای یزدانیان اعتبار معنوی کسب نمود ۰
 حسن یزدانیان اکثرا با دوچرخه به رادیو رفت و آمد میکرد ، اما روزی در میدان ارگ منتظر اتوبوس دو طبقه که به منزلش در نازی آباد برود ، مینی بوسی با چهارده مسافر مازندرانی و همه اعضای یک خانواده جلوی پایش برای پرسیدن آدرس شاه عبدالعظیم ترمز و دو ساعت بعد مسافران مینی بوس با استقبالی گرم سر سفره حسن یزدانیان و همسرش احترام می نشینند و بعد از زیارت شاه عبدالعظیم در نشست شبانه و گفتن خاطره ها عموی گمشده حسن یزدانیان بعداز گذشت نزدیک نیم قرن پیدا می شود ( چهارده نفر مسافران مینی بوس خانواده عموی گمشده ! ) نمیدانم شما خواهید گفت تقدیر ، یا دست سرنوشت ولی من میگویم جواب معرفت ۰
عید نوروز سیزده سالگی
از اطاق بیرون آمدم و دیدم روی ایوان دور سفره صبحانه دو مهمان نا آشنا نشسته ، غریبه هایی که خیلی دور و خیلی نزدیک بودند ، اکبر مشکین بازیگر سینما ، تاتر ، رادیو و عزیزاله حاتمی نویسنده ، از دوستان و همکاران برادرم منوچهر پوراحمد که خود از بازیگران و تهیه کننده رادیو به شمار می آمد ، تعطیلات نوروز را مهمان خانواده در اصفهان بودند ۰
قصه شب رادیو قصه زندگی ما بود ، با تمام غمها و شادی هایش ، از قصه شب رسم گذشت و جوانمردی ، درس عشق و محبت را آموختیم ، هنرپیشه های رادیو در مواردی از بازیگران سینما مثل فردین ، ناصر ملک مطیعی ، بهروز وثوقی محبوبیت بیشتری داشتند ، بزرگانی چون رامین فرزاد ، مهدی علیمحمدی ، اکبر مشکین، صادق بهرامی ، مسعود تاج بخش ،  هوشنگ صارمی ، هوشنگ بهشتی ، نصرت اله محتشم ، ژاله محتشم ( علو ) سارنگ،  مورین ، شهلا ریاحی و ثریا قاسمی ۰ قصه شب هنوز در یاد و خاطر بسیاری از پدر و مادر بزرگ ها به جا مانده ۰
جانی دالر کارآگاهی که شنوندگان با شنیدن صدایش به گناه نکرده اقرار میکردند ، ساختار وجذابیت جانی دالر نفس گیر ، برنامه در حدی حرفه ای ساخته و اجرا ، که از رادیو تصویر هم می دیدیم ! ، رادیو میتوانست برای شنوندگان برنامه جانی دالر محدودیت سنی می گذاشت ۰ مسابقه بیست سوالی با اجرای تقی روحانی ، گرمی صدایش با آن لهجه غلیظ تهرانی از بلندگوی رادیو حس میکردی ، مسابقه بیست سوالی برنامه ای برای سرگرمی و سفیر دریافت اطلاعات عمومی ۰ سالهای بعد از انقلاب به اتفاق تقی ظهوری به دیدن تقی روحانی رفتیم و در همان دقایق اول اشگ از چشمانم جاری ، نه آنروز و نه امروز چهره معصوم تقی روحانی را نمی توانم فراموش کنم و نمیدانم به کدام حکم صادره و کدام جرم و گناه ؟! ولی کاملا با تصمیم و اراده شخصی ، عملی دور از شان آدمیت و نابخشودنی و با تفکر و اندیشه داعشی ، نیمی از زبان تقی روحانی را بریده و زیر ضربه های مشت و لگد علیلش کرده بودند ۰ صبح جمعه با شما یک پیک نیک دسته جمعی با امکانات خارق العاده کاملا رفاهی ، برنامه ایکه باید یک هفته به انتظارش می نشستیم و با شروعش از ته دل می خندیدم و با پایانش غمگین ۰ حسین مدنی ، پرویز خطیبی ، عزیزاله حاتمی ، نویسندگانی که ریشه در خاک فرهنگ و هنر داشتند و مطالبشان حرف دل مردم روزگارشان ، هنرپیشه های صبح جمعه شامل منوجهر نوذری ، علی تابش ، حمید قنبری ، عزت اله مقبلی ، بهمنیار ، محمد علی زرندی (شاباجی خانم ) که هرکدام در سیطره هنر ، دوبله ، سینما ، تاتر ، تلویزیون از چهره های شناخته شده و محبوب کشور بودند ، اما کاپیتان این کشتی پر مسافر برنامه صبح جمعه با شنوندگان نجومی آن شاهرخ نادری تهیه کننده ایکه هنوز جایش در رادیو خالی است و برایش آرزوی سلامتی دارم
اگر دوستان انقلابی عجله نمی کردند نسل این هنرمندان تکرار نشدنی رادیو منقرض نمی گردید ، زاویه شلیک تر و خشگ را باهم سوزاند ۰۰۰۰ صد افسوس ، اشتباهی جبران ناپذیر

  • جمشید پوراحمد
۲۵
فروردين

جمشید پوراحمد
 

jamshid pourahmad

عالیجناب رئیس جمهور
سه روزه رفتی و سی روزه حالا ، زمستون رفتی و نوروز حالا ، تو خود گفتی سر هفته میایی ، شماره کن ببین چند روزه حالا ؟
عالیجناب روحانی ولی ما مردم عادی میدانم که در ۷ سال مقام ریاست جمهوری جنابعالی چند روز و چند ماه و چند سال خارج از موضوع برجام عدم تعهد در کارنامه دارید و دستور و قولهایی که در زمان  صورتجلسه روی کاغذ آمده و موارد بسیار حائز اهمیت که ظاهرا راوی ابلاغ آن سنی است ! مثل پول بنزین که گران شد و فرمودید به چه کسانی پرداخت و کجا هزینه میگردد ! چه اتفاقات غم انگیز و تلخی افتاد و چی فکر میکردیم و چی شد ! آرزوی محالی است برای شما که کاش دستورها روی کاغذ با مداد نوشته تا در وقت لزوم امکان پاک کردن آن بود 
 عالیجناب رئیس جمهور از ابتدای شروع کووید ۱۹ حقیر ترین موضوع جهت دستورات بزرگ شما برای حال روز مردم عادی ، جهت استحضار که برای ۷ هزارتومان بدهی تلفن به اندازه هشت هزار تومان پیام کوتاه از ۲۷ اسفند ۹۸ تا ۷ فروردین ۹۹ با تهدید قطع ! ارسال گردید ، پس چگونه باید دل بسته کمک و یاری و مساعدت دولت در خصوص 
 اقساط تسهیلات ، چک ، اجاره ، بیمه ، بیکاری   معیشت و بیماری باشیم   عالیجناب رئیس جمهور به یاد حرف آقای احمدی نژاد و قیمت گوجه فرنگی محل زندگیشان ! چگونه باید مردم عادی در خانه بمانند وقتی یک خرید مختصر سبد غذایی در نهایت صرفه جویی برای یکنفر و  برای یک هفته مبلغ پانصد و پنجاه هزار تومان پرینت خرید صادر ، به احتمال قوی در محل جنابعالی ارزاق عمومی صلواتی است که خبر از روز و روزگار مردم عادی ندارید ، عالیجناب رئیس جمهور
کارخانه ذوب آهن اصفهان با نوجوانی من آغاز به ساخت و با جوانی من کامل شد ، مدت مشابه آن در هندوستان برای ساخت کارخانه ذوب آهن شش ماه و در ایران شش سال به طول انجامید ، تعداد کشته های جاده ای در طول زمان ساخت نجومی و دلیلش استفاده از همان کوره راه قدیمی !! روزی در خلوتی از پدرم که مطلع به امور سیاسی و اجتماعی سوال که چرا جاده ذوب آهن باید این همه کشته میداد ؟ و بعد اتوبان احداث !  آیا جاده و کارخانه قربانی و خون بها میخواست !؟ پدرم در جواب گفت : مشاورین خارجی بعد از اینکه کلنگ کارخانه زده شد نقشه عریض کردن جاده را ارائه ولی مسولین وقت فرمودند اول کارخانه بعد جاده ! 
از بهمن ۵۷ تا امروز به ویژه در سالهای ریاست جمهوری شما کم جاده احداث نشده ، اما یا انتها ندارد و یا ابتدا و یا خط ویژه هستند و یا در نیمه های شب مسدود و به عنوان باند استفاده و یا فاقد خط کشی و گارد ریل و عاقبت استفاده مردم عادی از راههای احداث شده امن ! انتهایش به  دره و یا به گذرگاه مشابه کاسانرایی ختم می شود ! و در این مواقع مگر خدا به دادت برسد ، شاید به همین دلیل مردم عادی بیشتر تمایل به بی راهه رفتن دارند ، چون ظاهرا مطمعن تر است  ، عالیجناب رئیس جمهور کشور جاده زندگی برای مردمان عادی ندارد و همه سرگردان ، تابلوهای راهنما همه غیر واقعی ، چاله و دست انداز و غارتگر و راهزن بی نهایت ، قبض های جریمه بدون ترس از قانون نقدی و دل بخواه صادر ، مردم عادی نا امید دور خود می چرخند ، همه چراغها قرمزند ، عابران پیاده ، روی خط کشی در امان نیستند ، انگیزه برای زندگی نمانده 
عالیجناب رئیس جمهور 
محمد کریم ارباب از تهیه کننده های سینمای قبل از انقلاب که برای خود امپراطوری داشت در  کودکی زندگی تلخی را تجربه ، یتیم بود و بی سرپرست ، تعریف میکرد برای سیر کردن شکم نیمه شبها روی قفل مغازه های شیک کار بد میکردم و تا صبح منتظر تاصاحب مغازه از راه برسد و می رسید و با دیدن منظره زشت ماندگار در ذهن اطرافش را نگاه برای راه نجات باز گشایی قفل مغازه و طبیعتا کریم ارباب را می دید و از سر وضعش کاملا پیدا که بچه خیابان است و ولگرد و بهترین گزینه ، صاحب مغازه صدایش میکرد و پیشنهاد برای تمیزکردن مدفوع روی قفل و کریم ارباب در مقابل تمیز کردن کار بد خویش از صاحب مغازه پول خوبی دریافت میکرد 
اما امروزمردمان عادی این سرزمین باید کار بد دولت مردان را روی قفلهای کشور تمیز نمایند و تاوان اختلاس آقا و آقازاده و خانم زاده و نداشتن تخصص و سواد و دانش در  اکثر مسولین و نبود ارق ملی و معرفت و تخریب و ویرانی منابع ملی و طبیعی و فرهنگ و هنر و دین و اعتقاد و اعتبار کشور را پرداخت نمایند و از سوی دیگر نگاه عالیجنابان به مردم عادی است که آنها را سیاه لشکر یا هنر ورانی میدانند که فقط در راهپیمایی و صف رای وظیفه حضور دارند و بعد از آن معاند و دشمن هستند
   عالیجناب رئیس جمهور دقت بفرمائید فرمایشات دولت و هیئت دولت دقیقا عین تیزرهای قبل از سریال تلویزیون است ، در عرض دو دقیقه و پشت سر هم چهار روغن با چهار برند متفاوت را تبلیغ که ما مردم عادی برای تصمیم خرید  شیر و خط میکنیم ! هرچند همه بدون کیفیت و غیر استاندارد و خیلی فرق نمیکند
آقای رئیس جمهور اگر طبق  معمول با تحمیل آمار کووید ۱۹ کشور را در مقایسه فقط با ایتالیا و اینکه کشور آمریکا یکصد هزار مبتلا و کشور ما سی هزار را بپذیریم و باورش کنیم !! پس این فرمایشات ضد نقیض مشاورین و مسولین در شبکه های تلویزیون به خصوص در خبرها را کجای دل مان بگذاریم ! ما مردم عادی بیشتر دچار توهم هستیم تا کرونا چون با دیدن خبر و نشستهای خبری احساس می کنیم تلویزیون برایمان  انیمیشنهای تخیلی نمایش میدهد !  همسایه های دور و نزدیک و دوستان عزیز کشور مثل عراق ، سوریه ،  پاکستان ، لبنان که ماسک و الکل و لباس های حیاتی و ضروری کادر درمان و مواد شوینده اول برای این گوگولی مگولی ها ارسال و تامین و بعد شرافتمندان و سرسپرده های کادر در مانی کشورمان (هی هات ) و دوستان بزرگتر چون چین و روسیه ، پس چرا بود و نبود ما در مقایسه با امریکاست !مگر امریکا دشمن نیست ؟ که از نظر ما مردم عادی و بدون شک و تردید امریکا دشمن است ، آیا میدانید به هرگونه و شکلی وقتی به طور مکرر دوست یا دشمنی را به معرض نمایش بگذارید باعث شهرت و چه بسا محبوبیت او خواهد شد ، نمیدانم مسولین کشور با این همه خوشبختی که برای ما مردم عادی به ارمغان آورده !  کار دیگری به غیر از خبرهای امریکا و تجزیه و تحلیل آن ندارد 
عالیجناب رئیس جمهور 
در جزیره قشم در زمان ساخت مستند آموختم که شتر بسیار صبور و پر طاقت است که میتواند تا سه هفته بدون آب و غذا در بیابان راه برود و راه برود ، در بیابان خارهایی هست که شترها بسیار دوست دارند ۰ هر جا این خار را ببینند با دندان آنرا میکنند و شروع به جویدن می کنند ، وقتی این خار با مزه شور خون آغشته می شود ، شتر ها لذت بیشتری می برند ۰ هرچه بیشتر می خورند ، خون بیشتری می ریزد و هر چه خون بیشتر می شود ، شتربیشتر خار می خورد ۰ گویی که دیگر از خون سیر نمی شود ۰ 
اگر مانعش نشوند شتر از شدت خونریزی خواهد مرد ۰۰۰ این یعنی حرص و خدا کند زیاده خواهان به اینجا نرسند ، چون دیگر ثروتی در این سرزمین نمانده 
جناب رئیس جمهور همه ی مردم عادی و غیر عادی ! در یک روز و یک لحظه آرزو برای یک روز فرصت جبران ۰ و شما برای جبران امروز قدرت و مهرتان را به پای پرستاران نازنینمان بریزید
لازم نیست مثل آقای پوتین لباس رزم کرونا بپوشید ، از توی قرنطینه هم امکان پذیر است

  • جمشید پوراحمد
۰۳
فروردين

جمشید پوراحمد 

lamshid pourahmad

مادرم پروین دخت یزدانیان تاجر مهربانی بود او در پنج فروردین ۹۲ با میوه های درخت تنومند زندگیش برای همیشه وداع گفت اما هنوز ریشه اش در خاک زنده و سایه پر عطوفتش نقش آفرینی میکند    

به اعتقاد من بهشت و جهنم در عمل کرد ما و در زمان زندگی کاربرد اساسی دارد و در واقع آنچه را که میکاریم برداشت میکنیم و بعد از مرگ وعده سر خرمنی بیش نیست ، در خصوص اعتقادم اتفاقات بسیاری را تجربه کردم، در  یکی از شهرهای کوچک مازندران خانه ای داشتم که هر هفته در نیمه شب از تهران عازم مازندران و زمان حرکت با شیلنگ موجود در پارکینگ شیشه عقب و جلوی پاترول را آب میگرفتم ، رئیس مجتمع شدیدا معترض و چندین مرتبه به واسطه سرایدار برای من پیام تذکر فرستاد ،  هر چند اکثر ساکنین متاسفانه با همان آب و شیلنگ ماشین می شستند ! بدون هیچ توجیحی نه کار بنده و نه دیگر ساکنین صحیح نبود و به دور از شان و شخصیت یک شهروند آپارتمان نشین بود و هست تا اینکه طبق دستور رئیس مجتمع شیلنگ توسط سریدار در موتورخانه و درب آن توسط قفل مسدود گردید ، من عین همان شیلنگ را در حیاط شمال با همان رنگ و همان اندازه داشتم ، یک هفته که از شمال به تهران برگشتم یکی از همسایه ها خبر داد که درب حیاط باز مانده و  من فکر کردم به غیر از  نفت و شیلنگ و نبردبان  چیز دیگری در حیاط ندارم ، پس جای نگرانی نیست

 هفته بعد که به شمال برگشتم نه سوزنی در حیاط کم و نه زیاد شده بود ،  اما همچنان دلخوریم از زندانی شدن شیلنگ مجتمع تهران پا برجا ، تا نیمه شبی که عازم شمال بودم دیدم شیلنگ در پارکینگ است ، بدون هیچ انگیزه و تفکری شیلنگ را برداشتم و در صندوق عقب ماشین گذاشتم و حرکت کردم ،  دو خیابان دورتر شیلنگ را در  صندوق زباله انداختم کاملا بدون مطالعه و اندیشه ، دقایقی بعد فکر کردم و متوجه این واقعیت که کار انجام شده دزدی است ، با این اشاره  که پول خرید شیلنگ دوم را خود و دیگر ساکنین باید پرداخت نمائیم ، چون هر غروب سرایدار می بایست باغچه آب میداد و حماقت دیگرم حالا که چنین خطایی کردم شیلنگ را با خود به شمال می آوردم !

نه اینکه در صندوق زباله می انداختم ، کار از کار گذشته بود و من در میانه جاده چالوس ،  وقتی به شمال می رسیدم الویت منهم آب دادن گلها و درختان حیاط بود 

اما درب حیاط را که باز کردم همه چی بود به غیر از شیلنگ !!!

مدت کوتاهی از بیماری مادرم ( آلزایمر ) گذشته بود ، مطلبی پر احساس و پر طمطراق برای مادر و دیگر اعضای خانواده  ( مدرسه عشق ) در مجله فضیلت خانواده نوشتم ، منوچهر نوذری که بی بی را بسیار دوست میداشت مطلب را خواند و گفت  زیباست و حق مطلب را ادا نموده ای، اما در مورد دیگران باید می نوشتی خوب و وفادارند نسبت به بی بی  ولی تا امروز !

مادرم مدتی طولانی تا قبل از مرگ در کمای آلزایمر به سر برد ،  یک جور زندگی نباتی و همیشه سوال من از صاحب راز که آیا وضعیت مادرم حکمت است و یا آنکه  مقرب تر است جام بلا بیشترش میدهند ، جام بلا نبود ، حکمت بود که رسالت مادریش را حتی در آن شرایط تلخ زندگی به پایان برساند و رساند ، نه از نگاه و باور منه فرزند بلکه برای اهالی سرزمین ایران شخصیت بی نظیرش و نام نیکش قابل تقدیر و تحسین است ، مادرم به معنای واقعی سفیر انسانیت ، گذشت ، ایثار و عطوفت بود ، امروز جای هر دو مادرم و دوست و برادر عزیزم منوچهر نوذری خالی است که گفت بگو تا امروز ( آنچه جوان در آینه بیند ، پیر در خشت خام ) هستند گرگهای میش پوش که نه تنها شیلنگ زندگیشان مفقود گشته و در عذاب وجدان به سر می برند و هستند یاوران دیروز بی بی خواهران عزیزم پوران و ناهید که قرص و استوار به زندگی در کنار خانواده مشغولند 

پروین دخت یزدانیان ( مادر عزیزم ) همچنان هوای ما را داشته باش چون روزگارمان هر روز سخت تر از دیروز است

روحت شاد و یادت گرامی

  • جمشید پوراحمد
۰۳
فروردين

جمشید پوراحمد 

pourahmad

جمشید مهرداد 

فارغ التحصیل هنرستان وفا و معرفت 

با جوان پوش پا به سینما  گذاشت  اما موفق نبود و دیده نشد ، تا نقشهای منفی ( بدمن ) را قبول کرد و سالها منتظر فرصتی که شاید خودش هم نمی دانست آن فرصت چیست و چگونه پیش خواهد آمد ، منصور سپهر نیا کمدین تیم  محمد متوسلانی و گرشا رئوفی چنانچه صدای حمید قنبری را از تصویرش جدا میکردند نمیدانم چه اتفاقی برایش می افتاد و آیا میتوانست بازیگر بماند یا میری که با او تجربه کار داشتم 

چنانچه لهجه گیلکی و ( بخدا ) را از او می گرفتند همچنان در نقش منفی فیلم مردی از اصفهان امیر شروان در کنار وحدت میماند

اما جمشید مهرداد استعداد کمدی داشت ولی باورش نداشتند تا بعد از بازی در فیلم عروس فراری جبران تمام سالهای بیهودگیش گردید تا سرجوخه جبار امان منطقی و در کنار فردین یکی از پرکار ترین و موفق های کمدین سینمای ایران تا جائیکه هر نقشی را نمی پذیرفت 

 حتی در مواردی جای ظهوری را درکنار فردین چون فیلم مواظب کلات  باش میرلوحی کاملا پر کرد

جمشید مهرداد با همه بزرگان سینما همبازی شد و خودش بهترین خاطراتش را در کنار فردین میدانست ، جمشید مهرداد بعد از انقلاب برای امرار معاش به دوست قدیمش ناصر ملک مطیعی در یک مشاور املاک پیوست 

جمشید مهرداد اهل حاشیه نبود ، خیلی در جمع دیده نمی شد ، با خبر و مصاحبه رابطه خوبی نداشت و تمام خوشبختی و داشته هایش را از وجود و حضور مادرش میدانست ، جمشید مهرداد در حفظ و بقای خانواده ( همسر ) خیلی احساس خوشبختی نداشت و ادامه دار نبود و تنها دلیلش حسادت همسر نسبت به ( مادر شوهر ) اما آنچه که برای جمشید مهرداد عاقبت بخیری و برای ما قابل تحسین تا آخرین لحظه زندگی مادر را با چنگ و دندان نگهداشت و پذیرای کرد 

در کارنامه جمشید مهرداد نزدیک هشتاد فیلم سینمایی است

  • جمشید پوراحمد