از دیروز تا امروز

متولد مرداد ۱۳۳۳ چه زود گذشت اما پر بار و پر ماجرا و پر مخاطره گذشت وقتی فقط هجده سال داشتم و با حمایت نقی ظهوری ( پدرخوانده ) شدم نویسنده صفحه شایعات مجله جوانان توی آینه تاکسی ها دنبال پر رنگ شدن سبیلهایم بودم ، حالا با داشتن ۷۲ اثر هنری در مقام نویسنده و کارگردان شامل فیلم و تئاتر و نمایشنامه و فیلمنامه و کتاب با داشتن دکتری بارم سنگین شده اما سنگینی آن باعث آزارم نیست و باعث خوشحالی

از دیروز تا امروز

متولد مرداد ۱۳۳۳ چه زود گذشت اما پر بار و پر ماجرا و پر مخاطره گذشت وقتی فقط هجده سال داشتم و با حمایت نقی ظهوری ( پدرخوانده ) شدم نویسنده صفحه شایعات مجله جوانان توی آینه تاکسی ها دنبال پر رنگ شدن سبیلهایم بودم ، حالا با داشتن ۷۲ اثر هنری در مقام نویسنده و کارگردان شامل فیلم و تئاتر و نمایشنامه و فیلمنامه و کتاب با داشتن دکتری بارم سنگین شده اما سنگینی آن باعث آزارم نیست و باعث خوشحالی

۲ مطلب در تیر ۱۴۰۰ ثبت شده است

۲۴
تیر

جمشید پوراحمد

jamshid pourahmad

همایون تنها بازمانده نسل دیروز بزرگان سینمای ایران است.
بدون شک و با آرزو برای همایون که به صدسالگی خواهد رسید، آن روز برایش خواهند نوشت؛
همایون، هنرمندی که هزار سال را در صد سال زندگی کرد!
*
همایون یکی از سوپراستارهای نسل کودکی من و نسل‌های بعداز من است؛ او پس از سپری کردن و گذشت نزدیک به شصت سال از زندگی سینمایی‌اش، خاطرات افتخارآمیزی را از دوران طلایی سینما به یادگار گذاشته، خاطراتی شیرین برای من و بسیاری از سینمادوستان…
شخصیت همایون بسیار قابل تحسین است، او در باد، توفان، مه، باران و آفتاب زندگی‌اش، به عنوان پسر، پدر، همسر، دوست، بازیگر و در یک کلام، انسان، زیباترین نقش را ایفا نمود.
شاید همین ویژگی شخصیتی و ذاتی‌اش باعث شده همچنان در خاطر دوستداران سینما ماندگار و تصویرش قابل ستایش باشد.

*
سیزده سال بیشتر نداشتم، فیلم «مرد بی‌ستاره» را با حضور بیک‌ایمانوردی، همایون، کتایون و جمشید مهرداد که «بدمن» فیلم بود، دیدم.
من و یکی از دوستانم در عرض یک هفته، بیش از هشت بار به دیدن فیلم «مرد بی ستاره» رفتیم!
از قضای روزگار اگر پولی در بساط می‌داشتیم و لازم نمی‌شد مبلغ بیست ریال وام بدون وثیقه(!) از برادرم منوچهر دریافت کنیم، باز هم به تماشای فیلم می‌رفتیم.

دوست همراهم که واعظی نام داشت می‌گفت که صحنه‌های فیلم به نمایش درآمده در حال اکران، قابل تغییر است! و من که خود مدعی دانش سینمایی بودم(!) به حرف و استدلال او می‌خندیدم، اما واعظی توانایی خارق‌العاده‌ای در قانع کردن طرف مقابلش داشت و به دلیل همین نفوذ کلامش، مرا قانع می‌کرد تا برای دفعات متعدد به تماشای فیلم بنشینیم تا تغییر در پایان‌بندی فیلم را از دست ندهیم!
پذیرش همین استدلال دلیل تماشای هشت مرتبه فیلم «مرد بی‌ستاره» بود چون دلمان می‌خواست در پایان فیلم، این همایون باشد که به جای بیک‌ایمانوردی با کتایون ازدواج کند! متاسفانه بعد از هشت بار سینما رفتن و دیدن فیلم، این اتفاق نیفتاد و هر بار این رضا بیک‌ایمانوردی بود که با کتایون ازدواج می‌کرد!
در آن زمان تنها راه ارتباط با هنرمندان سینما، دو مجله سینمایی «ستاره سینما»، «فیلم و هنر» و همین‌طور صفحه‌های هنری چند مجله مثل زن روز و یا جوانان بود که عکس‌ها و مطالبی از هنرمندان را چاپ می‌کردند.
من پنهان از یار و منتقد سینمائی‌ام واعظی(!) نامه‌ای برای همایون نوشتم و به آدرس مجله فیلم و هنر پست کردم،
مضمون آن نامه چنین بود:
سلام آقای همایون
از دست شما خیلی ناراحتم، هشت بار فیلم «مرد بی ستاره» را دیدم تا شاید برای یکبار هم که شده، به جای بیک ایمانوردی، کتایون عاشق شما بشود اما این اتفاق نیفتاد(!)
آقای همایون؛ یکی از کتک‌خورهای فیلم (منوچهر احمدی) با ما فامیل است، آقای همایون اگر اصفهان آمدی به خانه ما بیا و لطفا یک عکس امضا شده به اسم خودم، جناب جمشید پوراحمد بفرستید(!)

دو ماه بعداز فرستادن نامه بود که یک عکس امضا شده همایون به دستم رسید!
نکته عجیب و جالب اینکه سی سال بعد وقتی همایون را از نزدیک دیدم او کاملا موضوع نامه را به یاد داشت.

*
حالا می‌خواهم به روایت مردم کوچه و بازار «برای خودم نوشابه باز کنم»!
تاکنون مطالبی که از دوستان بزرگ و صاحب‌نام و هنرمندم نوشته‌ام، برای خوانندگان جذاب و خواندنی بوده است، شما خوانندگان محترم بهتر می‌دانید که این روزها بیشتر مطالب و خبرهایی که به ویژه در دنیای مجازی درباره هنرمندان منتشر می‌شود. ساختگی و صدالبته غیرواقعی است.
همین تفاوت میان مطالب آن دوران سینما با اخباری که امروزه به اسم خبرهای دقیق به خورد مخاطبان داده می‌شود می‌توان فاصله نجومی میان بعضی از فیلم‌های هنری و تجاری قبل و بعد از انقلاب را نظاره کرد. برای اثبات درست بودن این استدلال کافی‌ست به تعداد تماشاگران فیلم‌های هنرمند و دوست بازیگری چون همایون با فیلم‌های یک «هم‌فامیل» اشاره کنم!
همایون در کارنامه بازیگری‌اش پرکارترین بازیگر سینمای ایران است، برای نام بردن از اولین و آخرین فیلم‌هایی که بازی کرده باید یک ماهنامه نوشت!
همایون برای بازی در فیلم «تپلی» ساخته تحسین‌برانگیز رضا میرلوحی که توانست برای ایفای نقش‌اش هم جایزه بهترین بازیگری جشن سپاس را بگیرد، ناچار شد وزنش را ۲۵ کیلو کاهش دهد.
فیلم‌های دیگر همایون مانند آقای جاهل، شورش ، شمسی پهلوان، شاهرگ، گوهر شب چراغ، خشم کولی، کاسب‌های محل، یاقوت سه چشم و… همگی گوشه‌هایی از توانایی هنرپیگشی او را نمایان می‌سازند و در خاطرمان ثبت می‌کنند.
همایون در فیلم «یاقوت سه چشم» با ایفای نقشی متفاوت در کنار فردین توانایی ناب بازیگری‌اش را به تماشاگران سینما نشان داد.
بعضی از فیلم‌های همایون حتی پس از گذشت نزدیک به پنجاه سال هنوز باارزش هستند و جذابیت دیدن چندباره را دارند.
*
خاطرم هست بهرام بیضایی در زمان اکران خصوصی فیلم «موج و توفان» ساخته منوچهر احمدی، بعداز دیدن دو پرده از فیلم از صندلی‌اش بلند شد و گفت: برویم سندیکایی برای حمایت از نگاتیو و پوزیتیو تاسیس کنیم!
نمی‌دانم چرا منوچهر احمدی خودش را در حدچارلی چاپلین نابغه سینمای جهان می‌دانست که در فیلم نازل و سطحی «موج و توفان» که متاسفانه پوری بنایی هم در آن ایفای نقش کرده بود، در مقام نویسنده، کارگردان، تهیه کننده، بازیگر، سازنده موسیقی و تدوینگر ظاهر شد؟!
«موج و توفان» جزو چند فیلم اولی بود که در روزهای نخست بعد از انقلاب ساخته شد.
در آن دوران حسین گیل، برای مدت کوتاه در جایگاه معاونت سینمایی نشست. یادمان باشد که حسین گیل به اندازه موهای سرش سینما را می‌شناخت. او برخلاف نقش‌های سینمایی‌اش، از هنرمندان اخلاق‌مدار، خاص‌، متعهد و صاحب‌نام سینمای ایران است.
همین ویژگی‌های حسین کیل باعث می‌شد در روزهای نخست انقلاب او در مقام مسئول سینمایی، قاضی عادلی برای تائید و یا تکذیب یک فیلم باشد، حسین گیل به دلیل سطحی بود فیلم با اکران «موج و توفان» مخالفت کرد.
از آنجایی که ارتباط میان کیومرث پوراحمد و منوچهر احمدی به شکل مرید و مرادی بود، کیومرث پوراحمد وظیفه خود می‌دانست که چندین «موج و توفان» دیگر را برای سینمای بعد از انقلاب بسازد!
جالب است که دوست منتقدی به این فیلم‌های او لقب «سرطان سینمای بعداز انقلاب» را داد؛ فیلم‌هایی چون «تاتوره»، «بی بی چلچله»، «شکار خاموش»، «لنگرگاه»، «پنجاه قدم تا مرگ» و «کفشهایم کو»!
من که همیشه باید و حتماً فیلم‌های ساخته شده ایرانی را می دیدم، حاضر به دیدن کامل این فیلم‌ها نشدم، موردی که به جز من در بازه با بیشتر تماشاچی‌های این فیلم‌ها هم صدق می‌کرد!
البته ناگفته نگذارم که تنها دو فیلم کیومرث پوراحمد را تا آخر دیدم؛ اولی فیلم «خواهران غریب» بود که به اتفاق پوری بنایی در سینمای شهرقصه تماشا کردم و صرفاً به احترام این بازیگر محترم تا پایان فیلم در سالن ماندم و دیگری فیلم «اتوبوس شب» بود که ناباورانه از حضور زنده‌یاد خسرو شکیبایی تنها به خاطر احترام به او تا انتهای فیلم در سالن سینما نشستم…
*
فردین، همایون و بسیاری از هنرمندان دیگر این نظریه حقیر را پذیرفته بودند که نسل تماشاچیان قبل و بعد انقلاب سینما، حضور بازیگران را تنها با صدای دوبلورهایی که جای‌شان حرف می‌زدند می‌شناختند.
به عبارت دیگر با وجود تفاوت‌های آشکار و چشمگیر میان سیستم دیجیتال با سی و پنج، اما یک نکته مشترک در میان این شیوه تکنولوژی وجود داشت و آن صدای دوبلورهای بزرگی بود که جای بازیگران حرف می زدند.
این صداها چنان با تصویر و چهره هنرمندان فیلم‌ها جفت‌و‌جور می‌شد که در باور تماشاچی این صداها متعلق به هنرپیشه‌ها بود!
همین اعجاب هنرمندان دوبله بود و هست که مقبولیت هنرپیشگان را در نزد تماشاچی‌ها دوچندان می‌کرد.
تصور کنیم اگر قرار بود فردین، همایون، بهروز وثوقی، ناصر ملک‌مطیعی و بسیاری دیگر از هنرپیشه‌ها خودشان جای شخصیت‌ فیلم‌های خود حرف می‌زدند، مسلماً با عدم توفیق مواجه می‌شدند. (این توضیح را باید در مورد بهروز وثوقی بگویم که او در تعدادی از فیلمها از جمله «گوزنها» و «سوته‌دلان» به جای خود حرف زد).
مورد دیگر اینکه در حوزه دوبله فیلم‌ها، تنها بازیگرانی جای خود حرف می‌زدند که صدا و تصویرشان برای تماشاچی‌ها آشنا بود؛ هنرمندانی مانند تقی ظهوری، سیدعلی میری، بهمن مفید و استاد علی نصیریان…

 

  • جمشید پوراحمد
۰۳
تیر

 

جمشید پوراحمد

jamshid pourahmad

کپوت*

عثمان جوان معلولی که عاشقانه و معصومانه «کپوت» را دوست دارد. کپوت که خود داغدار عشقی نافرجام است، تصمیم به خودکشی می‌گیرد و خود را از کوه به پایین پرت می‌کند. عثمان، کپوت را از مرگ نجات می‌دهد و با اینکه خود غرق در دنیای از بی‌محبتی و تشنه جرعه‌ای مهربانی‌ست، در انتظار دیدن لبخندی از سوی زندگی می‌ماند. عثمان کپوت را در قرنطینه محبتش گرفتار می‌کند تا او به زندگی و آینده امیدوار شود…

این بخشی از داستان «کپوت» قسمتی از مجموعه «فنگ‌شویی ذهن» است که به تازگی تصویربرداری آن در شهر تفتان و روستای گرنچین شهر خاش به پایان رسید.

نرگس اردو دری از هنرمندان مستعد کشورمان که پیش‌تر در قسمت «نورچه» از این مجموعه مستند داستانی هم ایفای نقش کرده بود در این قسمت نیز در نقش کپوت بازی داشت. او هنگام ایفای این نقش، با اتفاقات سخت و ناگواری روبرو شد؛ حوادثی چون زیر خروارها کاه مدفون شدن و یا پرت شدن از صخره… که هیچ‌کدام از اینها نتوانست در روند بازی این هنرمند کمترین خللی را به وجود آورد.

این هنرمند با از خودگذشتگی و روحیه مسئولیت ‌پذیری‌اش، با فداکاری همراهی‌ خود را با این پروژه ادامه داد.
در حین ساخت قسمت «کپوت»، شکستن دست ابراهیم کردی یکی از یاران بلوچ این مجموعه اتفاق ناگوار دیگری بود که می‌رفت در روند تولید مجموعه خلل به وجود بیاورد که خوشبختانه با حضور بی‌چشم‌داشت این یار صدیق، پروژه «فنگ شویی ذهن» توانست از ‌ورطه سقوط رهایی یابد.

عثمان ترش آبی، جوان چهل ساله معلول، فرزند کوهستان است؛ در همان ابتدای کار دریافتم که این من و ما هستیم که معلولیم نه عثمان؛ این انسان شریف افتخار همراهی‌اش در پروژه را نصیب ما کرد.

اخگر رخشانی راننده تراکتور گاوداری دیگر بازیگر کپوت است.

او دوربین و بنده کارگردان را شرمنده بازی مسئولیت‌شناس خود نمود.

تمام موجودیت اخگر رخشانی را می‌توان در حس توانایی، صداقت و زیبایی در ایفای نقشش توصیف کرد.

سیاوش شهرکی دستیار کارگردان، برنامه‌ریز و عکاس است که در «کپوت» چون همیشه سنگ تمام گذاشت.

زهرا بادپا دیگر یار و همراه پروژه است که گویی خداوند او را به این‌ دلیل خلق کرده که نشان دهد نسل گذشت و مهربانی هیچگاه منقرض نخواهد شد.

دیگر یاران و همکاران «کپوت»، محمد رخشانی و علی دوربن بودند.

پروژه «فنگ‌شویی ذهن» فراز و نشیب‌های زیادی را پشت سر گذاشت.

در خیلی از پروژه‌های سینمایی و تلویزیونی، اتفاقات تلخ و شیرین و کوچک و بزرگی رخ داده است که بسیار بدیهی‌ست اما دیدن ناخواسته برخی سوءمدیریت‌ها و اجحاف‌های دسته جمعی توسط یک مدیر بسیار کوچک، در مجموعه‌ای خدمت‌کزار مانند بهزیستی جای شگفتی و افسوس بسیار دارد؛ مدیری که خود می‌گفت چنانچه از پست مدیریت برکنارش نمایند تعدادی گوسفند در تفتان دارد که به چوپانی آنها خواهد پرداخت!

نباید این مطلب را با تردید خواند. ما به عنوان سازندگان این مجموعه، شاهد ظلم، تبعیض و نابرابری‌هایی فراوانی در استان محروم سیستان و بلوچستان بودیم که زبان از بیانش قاصر است و واقعاً انسان شرم دارد حتی آنها را بازگو نمایم .

عجیب است در دولتی که عنوان تدبیر و امید را بر خود نهاده، چطور شاهدیم در گوشه‌ای محروم از این مملکت، توسط بعضی‌ مسئولان انتخابی و انتصابی، دولت‌های کوچک تشکیل یافته‌اند که سرنوشت بخش بزرگی از هموطنان محروم شهرهای خطه بلوچستان، به تصمیم‌های نهایی این جماعت مسئول، گره خورده است!

موجودیت اداره بهزیستی استان سیستان و بلوچستان، به شکل کاملا معناداری با اداره بهزیستی استان تهران با مدیران توانا، کاردان و دلسوزش و همچنین با بهزیستی استان کرمان که دارای مدیریتی مقتدر و انسان دوست است، تفاوت‌های ماهوی و اساسی دارد!

مدیریت اداره بهزیستی کرمان در طول چندماه، فعالیت دست‌اندرکاران مجموعه «فنگ‌شویی»، مردانه پشت پروژه ایستاد و از جان مایه گذاشت تا بتواند به عنوان خدمتگزار واقعی وظایف سازمانی‌شان را بجا آورند.

این نکاه حمایت‌گر در اداره‌های بهزیستی استان‌ها اما متاسفانه در بهزیستی استان سیستان و بلوچستان، و به ویژه شهر خاش شکلی وارونه و نادرست پیدا کرد!

به نظر می‌رسد که پایه و اساس فعالیت این اداره بهزیستی استان، بر روالی کج‌زیستی قرار گرفته باشد، به شکلی که این اداره بیشتر خدمات‌شان را هم به صورت فامیلی و بر اساس ارتباط به برخی از افراد ارایه می‌کند.

از جمله این خدمات می‌توان به پخش مبلغ پانزده میلیارد تومان کمک‌رسانی بنیاد مستضعفان (در قالب کمک به شکل یخچال و کولر) در مناطق محروم چابهار اشاره نمود که در آن میان، حق و حقوق مردم محروم روستاهای چابهار به یغما رفته و می‌رود. از سوی دیگر محرومان شهر خاش که روزی صد بار به جرم فقر و نداری می‌میرند و حق حقوقشان در جای دیگر هزینه می‌گردد.

یکی دیگر از مسایل لاینحل در خاش، بودجه‌ای صد میلیون تومانی‌ست که برای چگونه هزینه شدن این ردیف بودجه، مستندات قانونی پیدا نشده است.

در خاش که می‌شود آن را شهر «از هر نظر خاموش» خواند، معلولانی هستند که به دلیل نداشتن ویلچر، جان داده‌اند.

همین چند شب پیش بود که فهمیدیم در مرکز استان، مادر چند فرزند از نبود نفت برای وسیله گرمایشی از شدت سرما جان داده است، خبر تلخی که در شبکه استانی تلویزیون هم آن را پخش کردند.

اینکه در این شهر غم‌بار و مظلوم، چگونه توانستیم سر سلامت به در ببریم و پروژه را به سامان برسانیم، خود حدیث مفصلی دارد که به وقتش بازگو خواهم کرد.

در بحبوحه سنگ‌اندازی‌ها در برایر ادامه ساخت این پروژه، جوانی بلوچ را یافتیم که در چشم بهم زدنی، رفیق دردمان شد و کمک‌هایش توانست راه دشوار فیلمبرداری پروژه را هموار کند، قدردان او هستم که در عرض چند روز به اندازه صد سال همراهان شد و ایستاد. درک و لمس شخصیت مجید کردی غیرممکن است. مردانگی او در حد و اندازه اسطوره‌ای چون رستم دستان است و دلش به بزرگی هامون .

مجید کردی از جمله دوستانی‌ست که جایگاهی ویژه در قلبم دارد، او فراموش نشدنی‌ست…

*کپوت به زبان بلوچی یعنی کفتر

  • جمشید پوراحمد