از دیروز تا امروز

متولد مرداد ۱۳۳۳ چه زود گذشت اما پر بار و پر ماجرا و پر مخاطره گذشت وقتی فقط هجده سال داشتم و با حمایت نقی ظهوری ( پدرخوانده ) شدم نویسنده صفحه شایعات مجله جوانان توی آینه تاکسی ها دنبال پر رنگ شدن سبیلهایم بودم ، حالا با داشتن ۷۲ اثر هنری در مقام نویسنده و کارگردان شامل فیلم و تئاتر و نمایشنامه و فیلمنامه و کتاب با داشتن دکتری بارم سنگین شده اما سنگینی آن باعث آزارم نیست و باعث خوشحالی

از دیروز تا امروز

متولد مرداد ۱۳۳۳ چه زود گذشت اما پر بار و پر ماجرا و پر مخاطره گذشت وقتی فقط هجده سال داشتم و با حمایت نقی ظهوری ( پدرخوانده ) شدم نویسنده صفحه شایعات مجله جوانان توی آینه تاکسی ها دنبال پر رنگ شدن سبیلهایم بودم ، حالا با داشتن ۷۲ اثر هنری در مقام نویسنده و کارگردان شامل فیلم و تئاتر و نمایشنامه و فیلمنامه و کتاب با داشتن دکتری بارم سنگین شده اما سنگینی آن باعث آزارم نیست و باعث خوشحالی

۲ مطلب در مرداد ۱۴۰۱ ثبت شده است

۳۰
مرداد

 

pourahmad

یادداشت / جمشید پوراحمد
چندی پیش یادداشتی از ننه دایی «مادربزرگم» خدمت‌تان تقدیم کردم که خوشبختانه برای بعضی از خوانندگان جذاب و خاطره انگیز بود.
ننه دایی تو خیابان امیریه تهران زندگی می‎کرد، روستازاده تهران نشین که قانون خودش را داشت.
سال ۱۳۵۴ یک اتومبیل بی ام دبل یو ۲۰۰۲ نارنجی رنگ داشتم که پنجاه هزار تومان خریده بودمش؛ طنز ماجرا این است که «روز ۱۵ مرداد ۱۴۰۱» سیصد گرم فلفل سبز خریدم پنجاه هزار تومان!
طفلی ننه دایی که باید صندلی عقب ماشینم می‌نشست، موقع سوار شدن، پیشانیش بدجوری خورد به سقف و ستون، آه و ناله‌‎اش بلند شد؛ گفتم ننه دایی شرمنده، به نجار سفارش درب دادم بدقولی کرده! شروع کرد نجار را نفرین کردن(!) پشت چراغ قرمز می‌گفت؛ ننه چرا واسادی؟!
ننه یک تلویزیون شاب لورنس مبله خراب داشت، از من که آیتم نویس تلویزیون بودم، توقع تعمیر تلویزیون را داشت!
به معنای واقعی نه می‌دانست و نه تمایل داشت از دنیای خودش بیرون بیاید! تا فرق بین آیتم نویس و تعمیرکار تلویزیون را درک کند.
مادر بزرگم سال‌هاست به ابدیت پیوسته، اما من در زمان ساخت مستند «آفرین آفرینش» در ابرکوه یزد مادر بزرگ هشتاد ساله دیگری پیدا کردم؛ «ماه بانو» دقیقا اخلاق، نگاه، اعتقاد و شخصیتش با ننه دایی ثبت با سند برابر است!
طفلی ماه بانو تاوان تماشای سریال «برف آهسته می بارد» شبکه سوم سیما دلیل اصابت پیشانیش به بی ام دبلیو ۱۴۰۱ تلویزیون شد! ضربه چنان کاری و کارساز بوده، که ماه بانو دچار سندرم سریال زدگی شده!
اعتراض ننه دایی در حد توقف من پشت چراغ قرمز بود! اما اعتراض و توقع ماه بانو از بنده… قطعا مسیر رفتن به اوین را برایم هموار می‎ساخت!
ماه بانو در محاسباتش، توان حداکثر صد گرمی مرا با توان چند تنی ریاست تلویزیون برابر و حتی مثمرثمر می‌دانست!


یکی از افتخارات ماه‎ بانو این بود که تمام فیلم‌های فردین را دیده؛ شبی در شبکه سیمای خانگی ابرکوه، ماه بانو مهمان سینمای هفت بود، به تلافی شام شامل رویدادهای هفته که به خوردمان داد!
بنده هم به تلافی در برنامه زنده سینما هفت خانگی با چهار نفر بیننده‌‎اش، مشت ماه بانو را باز کردم!
ماه بانو تعداد مختصری از فیلم‌های فردین را دیده بود! حساب ماه بانو خیلی هم غلط نبود، چون فیلم‌های گنج قارون، سلطان قلب‌ها و کوچه مردها را بیشتر از صد بار دیده بود! چی از دنیا کم می‌شود، وقتی مادر بزرگ مهربانی بر این باور است که تمام فیلم‌های فردین را دیده؟! کاش همه اغراق گویی، ناخالصی، زیاده خواهی و محاسبات کشورمان توسط مسئولان این گونه بود، آروزی ماه بانو بود که فردین را از نزدیک می‌دید و از تمام وجود به فردین ابراز محبت می‌کرد، آرزویش که فردین پسر و یا برادرش می‌بود، آرزویش که خداوند جان او را به جای فردین می‌گرفت و آرزوهای ناگفتنی دیگرش نسبت به فردین عزیز…
روزی ماه بانو صریح و صادقانه گفت؛ جمشید؛ می‌دانی چرا به اندازه فرزندانم دوستت دارم؟ گفتم نه نمی‌دانم! گفت چون دوست فردین بودی و او را بسیار از نزدیک دیده‌ای، شاید باور نکنید که دلیل ماه بانو مرا در خود فرو برد… راستی در کنار این بزرگ‌مرد تکرارنشدنی سینما به هر دلیلی بودن چه افتخار بزرگی بود، حتی امروز که در بین ما نیست و همچنان جایش خالی‌ست، شیرینی‌اش برای من و ما همچنان به جا مانده.
طرفداران فردین نه کمتر و نه بیشتر از جان شیرین دوستش داشتند و دارند، یکی دیگر از هنرمندان مورد علاقه  ماه بانو خسرو شکیبایی است و نظر و باور این مادربزرگ تلویزیون نشین که بعضی از نگاه و حالات خسرو شکیبایی شبیه به فردین عزیز است و ماه بانو در این مورد کاملا درست می‌گوید و حق مسلم با اوست.
اما بنده متوجه واقعیت دیگری که همین شباهت‎های بین فردین و خسرو شکیبایی انگیزه علاقه و دوست داشتن ماه بانو نسبت به خسرو شکیبایی است و جالب است بدانید خسرو شکیبایی خود عاشقانه فردین را دوست داشت و او را هویت و شخصیت سینمای ایران می‎دانست.
یاد تکیه کلامی که در سریال «خانه سبز» برای خسرو شکیبایی نوشته بودند… اصلا چه معنی داره کسی فردین را دوست نداشته باشه!
فغان و ناله ماه بانو از فرزند خسرو شکیبایی به جهت بازی در سریال «برف آهسته می‌بارد» بود و اینکه عشقش نسبت به خسرو شکیبایی به نفرت تبدیل شده!
برحسب اتفاق چند ماه قبل بنده در یادداشتی از سریال فاقد قصه و کارگردانی نوشتم؛ از انتخاب کاملا‌ رابطه‌ای اکثر نابازیگرهایش که در راس آنها فرزند خسرو شکیبایی… هر مرد شتردار اویس قرنی نیست… هر شیشه گلرنگ عقیق یمنی نیست…هر سنگ و گلی گوهر نایاب نیست!
ساخت و پخش سریال «برف آهسته می‌بارد» و سریال‌هایی با همین ترکیب و ساختار باعث نگرانی و مرگ تدریجی بینندگان فهیم تلویزیون است.

زنده یاد علیرضا غفاری این مرد غنی از هنر، شعور، معرفت و سواد…شما چنانچه شانس همنشینی با این مرد خردمند علیرضا غفاری را می‌‎داشتید؛ بدون شک دکترای علوم انسانی و اجتماعی را دریافت می‌کردید…
علیرضا غفاری نزدیک چهل سال قبل در جواب اعتراضم گفت؛ پوراحمد با این سیاست مدیران عقب پیشه، کم اندیشه، بی‌خرد و فاقد تخصص، تلویزیون به بی‎راهه خواهد رفت و کاش فقط به بی‎راهه می‌‎رفت!
علیرضا غفاری می‌‎گفت برنامه ساز باید در ابتدا برنامه نویس باشد…علیرضا جان روحت شاد و یادت گرامی.
ماه بانو از من می‌خواست که نگذارم چهره نامناسب فرزند خسرو شکیبایی از تلویزیون پخش شود و اینکه سریال «برف آهسته می بارد» او را به شدت عصبانی کرده و می‌پرسید که چرا پلیس چرا این ابلیس صفت را دستگیر و به سزای اعمالش نمی‌رساند!
منظور ماه بانو فرزند خسرو شکیبایی است. فرزند دوم ماه بانو مدیر یکی از بانک‌های دولتی یزد است…برای ماه بانو توضیح دادم که در زمان زلزله بم، دولت عزیز! به اکثرا خانوادهای داغدار و بی خانمان مبلغ یک و نیم میلیون کمک و پانزده میلیون برای بازسازی خانه و زندگیشان بلا عوض پرداخت کرد.
امروز دولت بخشنده و متعهد(!) پایش را روی خرخره این مردمان سیه چرده، دلسوخته، رنج و ستم کشیده گذاشته و بازپرداخت مبلغ یک و نیم میلیون را هفت و نیم میلیون و مبلغ پانزده میلیون را هشتاد میلیون طلب کرده «البته از طریق بانک‌ها».
دوستان دراین کشور چه بخواهیم و چه نخواهیم در خدمت حوادث غیرمترقبه خواهیم بود! زندگی در چادر و کانکس را ترجیح دهید!
شرطی برای ماه بانو گذاشتم… از فرزند مدیر بانکت تمنا که این پول زور را از این مردمان شریف بم نگیرند! و در مقابل من هم دستور می‎دهم پسر خسرو شکیبایی از تلویزیون برای همیشه حذف گردد!
ماه بانو گفت؛ ذلیل بمیری چرا انقدر دروغ میگی!

 

  • جمشید پوراحمد
۲۲
مرداد

 

pourahmad

یادداشت / جمشید پوراحمد
مردهای بسیار نجیب، شرافتمند و زحمتکشی بودند و فقط دنبال یک لقمه نان حلال… «آب حوض می‎کشیم، باغچه بیل می‌زنیم و فرش می‎تکونیم».
دوستان دقت کردید؛ به میزان زور و توان اکثر مسئولان «زور معیشتی» آمار گرسنگان‌، به شکل نجومی افزایش می‎یابد!
دقت کردید؛ هر چقدر برنامه‌سازان امروز و مجریان دیروز تلویزیون برای آزادی زندانیان و رفاه خانواده آنها پول جمع‎آوری می‎کنند…خانواده زندانیان مستاصل‌تر و درمانده‎تر و جمعیت زندانیان بیشتر می‎شود!
اگر اندکی انصاف و مروت در یخچال فریزر منزل نگهداریم و صرفا منفی‎باف نباشیم(!) خواهیم دید که افزایش و پیشرفت فقط در تعداد گرسنگان و زندانیان نیست؛ افزایش در ثروت برنامه‌سازان تماشایی‌ست، با اتومبیل‎های رنگارنگ قیمتی‎شان و‌ تعداد بادیگاردهایشان، شمارشان رو به رشد و دارای پیشرفت قابل ملاحظه‎ای است!
شما در کجای جهان می‎توانید هنرمندی افتاده و دلسوز! چون آقای امین حیایی را پیدا کنید؛ که با داشتن شصت سال سن‌ و شلوار پاچه لوله تفنگی و صورت لیزر شده! با زدن زنگ وارد گود زورخانه برنامه عصرجدید شود و در کنار پهلوانان آینده زورخانه‎ای ایران زمین… پهلوان معرفت و دستگیری محرومان باشد!
به آقای امین حیایی و حیایی‌های نوعی، فقط جهت یادآوری عرض می‌شود؛ پرندگان تا زنده هستند مورچه ها را می‎خورند و بعد از مرگ‌شان این مورچه‌ها هستند که پرنده را می‎خورند!
ما مردم قدر ناشناسی هستیم! جهان هنر تا کنون هنرمند و برنامه‌سازی مانند «برنامه‌ساز هندوانه! » به خود دیده که در هر برنامه تعدادی از مردم ساده‌دل، زودباور و اکثرا ناامید و دلشکسته را دور خود جمع کند و تعدادی هنرمند؛ که باید آنها را به کمک ذره‎بین و فشار مضاعف به حافظه شناخت! تا آقای مجری، با صدای رسا و نهایت سعی کردن برای بیرون نزندن شکم‌شان، زحمت فراوان بکشند و عرق جبین بریزند تا بپرسند؛ حالتون چطوره؟! و حضار باید بگویند؛ عالی! تا این برنامه‌ساز بتواند هزینه کمرشکن زندگی‌اش را تامین کند! بدون هیچ تعهدی نسبت به روز و روزگار مردم روزگارش!
نمی‌دانم… ولی امیدوارم شرایط برای هنرمندان واقعی تغییر کند.
حال عالیجنابان مسئول؛
اگر تصمیم دارید بعد از دوران مسئولیت خطیر و جانگدازتان! شهروند کشورهای دیگر شوید! که ‌می‌شوید! فرزندان عزیز هم در دیار غربت احساس تنهایی نمی‎کنند! و چنانچه محبت می‎فرمائید و منت بر سر ما می‎گذارید و به عنوان یک شهروند عادی در کشور خواهید ماند، محض اطلاع… باید عرض شود که متاسفانه برکه‌های اجدادی محبت و انسانیت مملکت‌مان… آبشخور کفتارها شده!
با استفاده ابزاری این قبیل برنامه‌ها از انسان‌هایی که… کرامت، شرف، درد و رنج خود را به پول نفروخته و نخواهند فروخت، و نمونه‌های آنان در اقصا نقاط کشورمان به ویژه در سیستان و بلوچستان بسیارند؛ انسانهایی که در مرام، معرفت، مردانگی و مهمانوازی شهره آفاق هستند، صداوسما به کجا خواهد رسید؟
از حسن اکلیلی دوست قدیمی و هنرمندم شروع می‎کنم، حسن اکلیلی شهرت و محبوبیتس را بعد از بازی در سریال آقای گرفتار از طرفدارنش به ویژه اصفهان با مردمانی از جنس و ذات هنر دریافت کرد. او به جای خدمت به ارزش‌های فرهنگی هنری و جایگاه والای آن… حدود بیست سال است به همشهری‌هایش وعده بازی در تئاتر و آقای گرفتاری دیگری را می‎دهد و بدون تعارف بی‎شمارند طرفداران دیروز، که حرف‌های باور ندارند! حسن اکلیلی پشت فرمان اتومبیل تجارت نشسته!  تجارت کار ناپسند و غیر اخلاقی  نیست و در بعضی مواقع بسیار هم لذت‌بخش و شیرین است، اما تجارت به قیمت از دست رفتن اعتماد بع هیچ عنوان توجیه پذیری نیست!
سال گذشته توسط آقای اکلیلی به یکی از شرکتهای هرمی خیریه‌ در اصفهان! دعوت شدم برای ساخت تیزری از فقر و فلاکت انسانهای سیستان و بلوچستان… تیزری  تاثیرگذار و جانسوز، جهت اهداف خیرخواهانه این بزرگواران!
با عنوان پیشنهاد ساخت تیزر علائم خودزنی و حقارت در وجودم آشکار گردید، دوستان خیراندیش، خیرخواه، خیرپسند و خیر رفتار! خبر از عرق و ارادت من نسبت به بلوچ و بلوچستان نداشتند… احساس کردم به شخصیت زلال حرفه‎ایم تجاوز کردند! به خصوص خانم دکتری که در آن سکانس خیرخواهانه به عنوان مدیر حضور داشت! تجاوز به سه سال ساخت فیلم، رفاقت، خوردن نان و نمک‌ و زندگی در کنار انسان‌های دور از ریا، تظاهر، زیاده‌خواهی و دروغ… من با افتخار در ذره ذره سیستان و بلوچستان حضوری پررنگ داشتم و دارم… تمام تعلق خاطر زندگی‌ام با مردمان بلوچ و بلوچستان است.
دوستان و یاران آقای اکلیلی، یک موسسه خیریه با هزینه های نجومیش، با حضور بازیگران و بازیگردان و دیگر عوامل راه‎اندازی…تا صد دریافت و صفر در جاده ناهموار، بدون پلیس، ناظر، دوربین و دادرسی هزینه کنند!
به یاد داستان کوتاهی افتادم که در دفتر یک مدرسه اتفاق افتاده لود. مسئلان مدرسه تصمیم گرفتند از هر دانش‌آموزی مبلغ «مثلاً» صد تومان جهت تهیه شش قطعه عکس دریافت کنند… ماجرا تا آنجا کشید که تا مبلغ درخواستی به گوش اولیای دانش آموزان رسید؛ آن صدتومان به پانصدتومان ارتقا یافت!
چه تفاوتی دارد… بین شاخه گلی که شما تقدیم به عزیزی می‌دهید و یا قرار است که به جای شاخه گل دلی را شاد کرده و یا دستی را بگیرید، اندکی تفکر کنید…شاخه گل چنانچه به واسطه پیک ارسال شود؛ بو، زیبایی و تازگی‎اش نخواهد ماند و بدون شک فاقد ارزش و با این مهم که شاخه گل با ارسال نقش یک کالا را بازی می‎کند! این دست و حس و وجود شماست که به گل بها و زیبایی برای تقدیم می‎دهد.
در چند سال گذشته بسیاری از هنرمندان تازه‎کار و هنرمندان از یاد رفته و تقریبا نسل منقرض شده‎ای خواب‎نما می‎شوند برای یاری و دستگیری کار پرهزینه خیرخواهانه!
این وضعیت چون یک بیماری مزمن شیوع پیدا کرده… آقای کارگردانی که این روزها در شرایطی به سر می‎برند که بنده فکر نکنم بتوانند با اتوبوس بی آر تی و در ساعت خلوتی از میدان ولیعصر تا میدان تجریش سفر کند. باید برای دستگیری خدابخش، گلادیاتور، از خود گذشته بود، باید تار و پود زندگی‎ براساس بخشندگی بافته شده باشد… امیدوارم نگاه خیرخواهانه شماکارگردان مزبور ربطی به زمین جزیره کیش نداشته باشد! آرزو می‎کنم کارشکنی و دشمنی در اداره بهزیستی با حضور مدیران تازه وارد به پایان برسد و نقش بعضی از نماینده ها از تصمیم گیری‎ها و حمایت از برخی مدیران کوچک فاسد هم رنگ ببازد، تا مستند داستانی «فنگ‎شویی ذهن»… ساخت اینجانب به پخش برسد؛ و دیگر خیرین و خیرخواهان تاجر سیستان و بلوچستان! کار شرافتمندانه آب حوضی را دنبال کنند.
سالها پیش از اندی و کورس متنفر بودم! آنقدر که نمایش زبان مستأجری را برای تخریب این دو هنرمند به روی صحنه بردم و چه استقبال باشکوهی از نمایش در ایران صورت گرفت و جالب است بدانید ویدیویی نمایش تا آمریکا و اروپا رفت و دیده شد و فقط دردسر دادسرا رفتن و توضیح دادنش شامل حال من گردید! اما امروز برای این خواننده احترام ویژه ای قائل هستم، نه به دلیل خواندنش… بلکه به دلیل انسانیتش، مرام و معرفت و حس انسان و حیوان دوستی‌اش.
فکر نکنم تا کنون در زندگی بیشتر از یکساعت فوتبال داخلی و خارجی ندیده باشم… اما درگذشته خود والیبالیست و سوارکاری حرفه‎ای بودم و از علاقه‎مندان این دو ورزش.. به همین دلیل علی دایی به عنوان اسطوره فوتبال برای بنده هیچ جذابتی نداشت… اما بیرون از فوتبال و زمین فوتبال و افتخارات، علی دایی برایم یک قهرمان و اسطوره است … علی دایی فراتر از انسان، علی دایی تنها قهرمانی است که به مادیات گل زده… علی دایی برای بنده نه کمتر و نه بیشتر از غلامرضا تختی است … علی دایی کاملا چراغ خاموش و در خلوت راز و بدون داشتن موسسه و تشکیلات، دستگیر نیازمندان است، به همین خاطر علی دایی را تحسین کرده و در مقابلش سرتعظیم فرود می‎آورم.

  • جمشید پوراحمد