از دیروز تا امروز

متولد مرداد ۱۳۳۳ چه زود گذشت اما پر بار و پر ماجرا و پر مخاطره گذشت وقتی فقط هجده سال داشتم و با حمایت نقی ظهوری ( پدرخوانده ) شدم نویسنده صفحه شایعات مجله جوانان توی آینه تاکسی ها دنبال پر رنگ شدن سبیلهایم بودم ، حالا با داشتن ۷۲ اثر هنری در مقام نویسنده و کارگردان شامل فیلم و تئاتر و نمایشنامه و فیلمنامه و کتاب با داشتن دکتری بارم سنگین شده اما سنگینی آن باعث آزارم نیست و باعث خوشحالی

از دیروز تا امروز

متولد مرداد ۱۳۳۳ چه زود گذشت اما پر بار و پر ماجرا و پر مخاطره گذشت وقتی فقط هجده سال داشتم و با حمایت نقی ظهوری ( پدرخوانده ) شدم نویسنده صفحه شایعات مجله جوانان توی آینه تاکسی ها دنبال پر رنگ شدن سبیلهایم بودم ، حالا با داشتن ۷۲ اثر هنری در مقام نویسنده و کارگردان شامل فیلم و تئاتر و نمایشنامه و فیلمنامه و کتاب با داشتن دکتری بارم سنگین شده اما سنگینی آن باعث آزارم نیست و باعث خوشحالی

۵ مطلب در مرداد ۱۴۰۳ ثبت شده است

۳۱
مرداد

یادداشت / جمشید پوراحمد

…و سعید راد؛ او نه اولین هنرمند و نه آخرین خواهد بود… ما فقط اجازه داریم در چارچوب احترام، ادب، نزاکت و انصاف درباره شخصیت هنری و اجتماعی یک هنرمند اظهارنظر کنیم.
حتماً غلط زیادی است که توسط نابازیگران نمایش مردگان(!) -که بیشتر در دنیای مجازی به موضوع جایگاه اجتماعی – هنری یک هنرمند پرداخته می‌شود. آنها انگار مانند سارقان نیمه‌شب از دیوار وارد حریم خانه و خانواده آن هنرمند می‌شوند
این کار، آن چنان زشت و ناپسند است که قلم قاصر است از بیان آن.
یادداشت پیش رو، انحصاری نیست و هر هنرمند و خواننده گرامی می‌تواند، شخصیت واقعی و درونی خود را از لابلای مصداق‌‌هایی که نوشته‌ام، پیدا کند… شاید به خود بیایند.
دعوی چه کنی؟! داعیه‌داران همه رفتند…
شو بار سفر بند که یاران همه رفتند…
آن گرد شتابنده که در دامن صحرا است…
گوید؛ چه نشینی؟! که سواران همه رفتند…

***
نمایشگاه “خطرناک ترین حیوان جهان” در سال ۱۹۶۳ میلادی | ۱۳۴۱ شمسی در باغ وحشی در نیویورک برگزار شد.
در ورودی این نمایشگاه یک آینه بزرگ وجود داشت که مردم را دعوت می‌کرد تا خود را در آینه ببینند و همراه آینه متن‌هایی بود که خطرات انسان‌ها برای دیگر موجودات روی زمین را یادآور می‌شد.
هدف این نمایشگاه این بود که نشان دهد چگونه بشر، با وجود هوش و پتانسیل برای تغییرات مثبت، به مهم‌ترین تهدید برای تعادل ظریف طبیعت و بقای گونه‌های متعدد دیگر تبدیل شده است.
داستین هافمن در زمان دریافت اسکار که نمی‌دانم مربوط به سال ۱۹۷۹ برای فیلم «کریمر علیه کریمر» بود و یا فیلم «مرد بارانی@ سال ۱۹۸۸، وقتی پشت میکروفون رفت چنین گفت: «قبول نمی‌کنم که جک لمون را شکست دادم، که آل پاچینو را شکست دادم، باور ندارم که پیترسلرز باخته، ما بخشی از یک خانواده هنری هستیم، شصت هزار بازیگر در هالیوود هست، عذرخواهی می‌کنم … با بازیگران تلویزیون تقریبا یکصدهزار نفر می‌شوند، بیشتر آن بازیگران بیکار هستند، فقط بعضی از ما آنقدر خوش شانس هستیم که با نویسنده و کارگردان‌های خوب کار می‌کنیم.
چون یک بازیگر بیکار، حوصله نوشتن ندارد، نمی‌تواند نقاشی کند، چون وقتی دارد با تاکسی کار می‌کند باید تمرین لهجه‌های مختلف را انجام دهد.
خانواده هنری که برای بهترینها می‌جنگد…هیچ کدام از شما تا حالا نباختید، باعث افتخار من است که این جایزه را با شما شریک باشم…»
تفاوت دیدگاه این بازیگر با نگاه برخی از بازیگران وطنی، چقدر آزاردهنده است.
رسیدن به جایگاهی که در خور مرتبه یک هنرمند باشد، نیاز به مطالعه، مراقبه و شناخت معرفتی دارد.
همه‌ی ما دست کم در روایت، هیولایی نفرت‌انگیز هستیم… اما دست کم می‌توانیم تلاش کنیم که در هیولا بودن ارتقا پیدا نکنیم…

  • جمشید پوراحمد
۳۱
مرداد

یادداشت / جمشید پوراحمد

اشاره:
نگارش این یادداشت به واسطه پخش ویدیویی از دختر یکی از بازیگران صورت گرفته که گویا تازه وارد دنیای بی‌در‌وپیکر بازیگری‌ست!

***
میلان کوندرا در رمان جاودانگی‌اش نوشته؛
«فقط زندگی در جهانی را تصور کن که در آن آیینه نباشد. تو درباره‌ی صورتت خیالبافی می‌کنی و تصورت این است که صورتت بازتاب آن چیزی است که در درون توست. و بعد وقتی چهل ساله شدی، کسی برای اولین بار آیینه‌ای در برابرت می‌گیرد. وحشت خودت را مجسم کن!
تو صورت یک بیگانه را خواهی دید و به روشنی به چیزی پی خواهی برد که قادر به پذیرفتنش نیستی: صورتِ تو، خودِ تو نیست…»
…و من امروز متوجه واقعیتی شگرف شدم و آن این است که ۴۵ سال سیاه‌نمایی و خطا را دیدم!
باید باغ و بستان و کوه و دریاچه و هوا و زمین را از دست زمین‌خواران و کوه‌خواران و دریاخواران نجات داد!
که سنگ و آهن زندانی هستند و مرا به اسارت گرفته‌اند و خواهند فروخت.
جنایتکار تنها کسی نیست که کارد بردارد و دیگری را به قتل برساند. جنایتکاران کسانی هستند که شرایط غم‌انگیز و دردناک کشور را از هر نظر را می‌بینند و هنوز و همچنان مشغول چپاول هستند! (کارتل‌های فساد در کجای کشور حضور ندارند؟!)
کشور به سمت و سویی رفته که حتی در یک دکه سبزی فروشی به جای استشمام بو و عطر سبزی و سبزیجات، بوی فساد می‌آید.
و امروز با دیدن ویدیویی از دختر پژمان بازغی که هنگام ورود به یک مجتمع تجاری، چهار بادیگارد همراهی‌اش می‌کردند متوجه این واقعیت شدم که هر چه می‌بینیم و می‌گویند توهم و دروغی محض است!
در یک پادگان مرزی و در زمان شوروی و همه ترک زبان، سرهنگ فرمانده پادگان در حال بازدیدش به بازداشتگاه پادگان رفت.
او سربازی را دید با کوله پشتی و با یک پا و دو دست به طرف بالا.
جناب سرهنگ از سرباز پرسید که چه کردی؟ سرباز با لهجه غلیظ ترکی جواب داد؛ جناب سروان! کاری نکردم، سرگروهبان با من دشمنی داره! سرهنگ نام سرباز را می‌پرسد…
سرباز می‌گوید؛ اکبر اوف!
سرهنگ جواب می‌دهد؛ پدر بیامرز، خود «اوف» شش ماه زندانی داره!
حالا با یادآوری این روایت قدیمی، باید بپرسیم که آیا پژمان بازغی از خود سئوال کرده در کشوری که جمعیت بزرگی از کودکانش آرزویشان داشتن آب و نان است، رفتن دخترش با همراهی چهار بادیگارد، چه تصوری را در جامعه ایجاد می‌گند؟!
به نظر می‌آید خواندن بخشی از این غزل‌ حسین جنتی مصداق داشته باشد:
اگر ز گور، به جایی دری نباشد چه؟!
و گر تمام شود، محشری نباشد چه؟!
گرفتم اینکه دری هست و کوبه ای دارد
در آن کویر، کس دیگری نباشد چه؟!
کفن کشان چو در آیم ز خاک و حق خواهم
دبیر محکمه را دفتری نباشد چه؟!

  • جمشید پوراحمد
۳۱
مرداد

یادداشت / جمشید پوراحمد

(این نوشته تذکری‌ست به همه در باره یک زن هنرمند؛
شهرزاد «کبری سعیدی» بازیگر، شاعر، نویسنده و کارگردان)

***
شهرزاد در سکانسی از فیلم «قیصر» در کنار بهروز وثوقی، با این دیالوگ دیده شد… «پیشته، پیشته، حاجی، مامانی، کاری داشتی؟»
شهرزاد فقط به این دلیل قابل تحسین است که این گفته دیل کارنگی نویسنده آمریکایی را به معنای واقعی دستمایه زندگی و فعالیت‌های هنری‌اش قرار داد؛ «سالها بود که می‌خواستم از فردا شروع کنم، اما همیشه فردا یک روز از من جلوتر بود. سالها گذشت تا فهمیدم باید از همین الان شروع کنم!» (به نظر بنده که بعضی اوقات حتی از همین لحظه هم که شروع کنی دیر است…)
شهرزاد با کارگردان‌های بزرگی چون امیر نادری و علی حاتمی همکاری کرد، شهرزاد شاید خود در آن زمان نمی‌دانست که تجربیات بازی در فیلم‌های «تنگنا» و «گرگ بیزار» بخشی از واقعیت زندگی‌اش خواهد شد.
کارنامه هنری اجتماعی شهرزاد پرتلاش، زنی را نشان می‌دهد که زندگی‌اش پرماجرا، موفقیت‌آمیز و تحسین‌برانگیز است.
اما امروز این هنرمند با گذر از روزهای طولانی به اندازه ۴۵ سال، سرگذشت عجیبی یافته؛ او در دیار بی‌کسی و مبارزه با بیماری دیابت و آلزایمر و با دستان خالی در یکی از روستاهای سیرجان با شرایط اسفبار، دردناک، و کشنده نه اینکه روزگار می‌گذراند که فقط نفس می‌کشد!
البته بزرگوارانی هم دستش را گرفتند و در روستا برایش فرش قرمز پهن کردند!
همیشه اول از خودم می‌گویم که جای گله‌گذاری نباشد و مبادا چینی نازک تنهایی من تَرَک بردارد!
خاطرم هست که آقای کیومرث پوراحمد کارگردان «قصه‌های مجید» بعد از سال‌ها که بی‌بی«خانم پروین‌دخت یزدانیان» مادر دوازده فرزند که یکی از این جمع پرجمعیت، کیومرث پوراحمد بود فیلمی در دوران سخت بیماری بی‌بی ساخت؛ دورانی که بیماری آلزایمر، ظاهر بی‌بی را مچاله و ترکیب ظاهری‌اش را ناباورانه تغییر داده و موجودی حافظه‌اش را پاک کرده بود، من اکثر اوقات به چهره بی‌بی نگاه نمی‌کردم!
هم من و ما برای مادرم غریبه شده بودیم و هم مادر برای ما غریبه بود. او در دنیایی کاملا ناشناخته زندگی می‌کرد…
در چنین وضعیتی کیومرث پوراحمد سناریویی آبکی نوشت و کارگردانی کرد؛ …مهدی باقربیگی وارد می‌شد و کیومرث پوراحمد می‌گفت ؛ بی‌بی مجید را می شناسی‌؟!پور
…و این یکی از درگیری‌های بزرگ بین من و کیومرث پوراحمد بود و همچنان هست! چون آن فیلم الکن، در دنیای مجازی پخش شد و فقط از اعتبار، خاطرات و مهربانی بی‌بی کاست.
بسیاری از دیدن آن فیلم، غمگین و ناراحت شدند و تعدادی هم برایشان قابل قبول نبود، تصور و ذهنیت‌شان از شخصیت بی‌بی دچار خدشه شود.
این گله را به امروز می‌آورم و بهانه‌اش هم انتشار عکس و تصویری از شهرزاد است.

شما دوستان عزیز گروه سیرجان و توابع و از حامیان خانم شهرزاد با پخش چنین تصاویری و ویدیو هایی شخصیت و اعتبار این هنرمند را خدشه دار کردید.
شما بانوان عزیز و محترم در تصویر که خوشبختانه هم خندان و آرایش کرده جلوی دوربین آمده‌اید، (بسیار هم عالی…) شما براساس فرهنگ انسانیت وظیفه داشتید دستی هم به چهره خانم شهرزاد بکشید و لباسی مناسب تن این بانوی هنرمند کنید!
«ای وای»
بنده به عنوان یک دوست قدیمی به خود این اجازه را می‌دهم که خدمت خانم پوری بنایی عرض کنم؛ ای‌کاش در نمایش‌های دنیای مجازی‌تان، خانم شهرزاد را هم در نظر بگیرید.
از بهروز وثوقی و مسعود کیمیایی هم به دلیل کوتاهی نسبت به وضعیت فلاکت‌ بار خانم شهرزاد گله دارم و از تمام هنرمندانی که این یادداشت را مطالعه می‌کنند باید به یاد داشته باشند… که رسیدن به دوران پیری و ناتوانی برای همه انسان‌ها نه محتمل که قطعی‌ست و دیر و زود دارد اما سوخت و سوز نه!
به انسانیت بهاء بدهیم.
فرصت را مغتنم می‌دانم تا این نوشته را با آقای سینمای ایران فردین عزیز به پایان برسانم.
قابل توجه شما خواننده عزیز که بنده در چند سال گذشته پنج یادداشت از فردین عزیز نوشتم که در بانی فیلم منتشر و دقیقا هفتاد در صد آن نوشته‌ها به مواردی اشاره شده بود که توسط خوانندگان برای اینجانب ارسال و در یادداشت‌های بنده منعکس شده بود.

فردین سینمای ایران

«فردین سینمای ایران» دست‌گیر و سبب‌ساز بود. او دست نوازش بر سر یتیمان و بی‌سرپرستان می‌کشید. خرج تحصیل یا ازدواج خیلی از افرادی را تامین کرد که حالا از جراحان معروف و مهندسین نامدار شده‌اند.
هیچ‌گاه زرق و برق سینما و کاباره باعث نشد که فردین به انحراف کشیده شود؛ او  جوانمردی را حتی بعد از انقلاب، وقتی که خانه‌نشین‌اش کردند حفظ کرد.
مثلاً روزی که نعمت‌ا… گرجی در بیمارستان فوت کرد و بعلت بدهی، بیمارستان پیکرش را به گروگان گرفته بود، فردین همه مخارج را پرداخت، علاوه بر آن، مخارج کفن و دفن و مراسم وی را هم بر عهده گرفت و برای سینمای ایران آبروداری کرد.
برای مرحوم مهدی فتحی هم همین کار را کرد.
هوشنگ اسدی، شوهر نوشابه امیری – تعریف می‌کرد علی حاتمی کارگردان، به بیماری سرطان دچار بود و ماه‌های آخر عمرش را می‌گذراند. وقتی از  انگلستان که برای مداوا رفته بود، برگشت به عیادتش رفتم. دو نفری دردودل می‌کردیم که فردین وارد شد برای اولین بار فردین را به عنوان یک هنرمند ندیدم؛ در قامت یک پهلوان دیدم. پاکتی در دستش بود روی طاقچه گذاشت خوش و بشی کرد و عجله داشت و رفت.
به علی حاتمی گفتم: فردین پاکتی گذاشت.
وقتی بازش کردیم دیدیم سند سینمای خیابان جمهوری را به نام علی حاتمی زده است.
آن سینما حالا صدها میلیارد تومان ارزش دارد.
فردین همان بود که در سینمایش بود؛ محبوب طبقه پایین جامعه؛ همان که فروغ فرخزاد می‌گفت:

من خواب دیده‌ام
که کسی می‌آید
کسی که مثل
هیچکس نیست
و تقسیم می‌کند
سینمای فردین را…

فردین در بهترین فصل سال، فروردین اول بهار و فصل شکوفه‌ها چهره در نقاب خاک کشید.
پهلوان محمدرضا طالقانی رئیس وقت فدراسیون کشتی در مسابقات جهانی تهران در سال ۱۹۹۸ از جهان‌پهلوان فردین برای تماشای کشتی رسول خادم با رودیگرز کشتی‌گیر کوبایی دعوت کرد؛ وقتی فردین وارد شد، سالن منفجر شد.
دوستداران کشتی با شعار تماشاگران
صل علی محمد، علی فردین آمد از او استقبال کردند.
این خوشامد‌گویی مردم به جهان‌پهلوان فردین آنچنان بود که ماموران حراست و نیروهای امنیتی فردین را مجبور کردند سالن برگزاری مسابقات را ترک کند.


او سلطان قلب‌ها بود و هنوز هم هست.
سلطان قلب‌ها بودن، مرام پهلوانی و پایبندی به اصول انسانیت می‌خواهد که محمدعلی فردین داشت…

  • جمشید پوراحمد
۳۱
مرداد

یادداشت / جمشید پوراحمد

نوشتن یاداشت‌های بالفعل و بالقوه برای بنده، به اندازه گردوخاک و رعدوبرق، پاداش داشته و خواهد داشت!
اما واقعیت نویسی نفرت، دشمنی، تهدید و در مواردی با نشر اکاذیب مواجه و در مواقعی هم به کرام‌الکاتبین واگذار خواهی شد… آدرسی سر راست که به دلیل یک واقعیت نویسی کوتاه و مختصر از کیومرث پوراحمد و شکایت ایشان!
برای اینجانب جمشید پوراحمد! به عنوان نویسنده حکم زندان سه ماه و یکروز صادر شد!
اما امروز با نوشتن یادداشت واقعی نگار پوراحمد ورودی جنگ هیچ شکایت و حکمی شامل حال من نخواهد شد ، چون نگار دیگر در بین ما نیست!
حق هرگونه شک، تردید و سئوال برای شما خواننده عزیز هم کاملا محفوظ است.
برای داشتن یک جامعه ایده‌آل باید از خودت شروع کنی و من از سی و پنج سال پیش با نوشتن رمان‌های «صد تومنی»، «مستاجرهای تهرانی» و «کلیسای عشق» از خودم شروع کردم و خوشبختانه و به همین دلیل اعضای خانواده برای من فرش قرمزی از تنفر، کینه و انتقام پهن کردند!!
رسالت نویسنده‌ای چون من، آگاه‌سازی است؛ در غیر این صورت خیانت و گمراهی مخاطب است.
امروز از تشکیل صد پرونده در سیستم قضایی اکثراً خودی‌ها از خودی‌ها، فامیل و متاسفانه اعضای خانواده هستند!
یاداشت نگار پوراحمد ورودی جنگ، تلنگری است به شما خواننده عزیز که به یاد داشته باشید زخم‌های خانوادگی مهلک‌تر از همه زخمهاست. با گفتنش ویران و تخریب و با نگفتنش سرافکنده می‌شوی!
پس باید در ارتباط‌های فامیلی و خانوادگی به سرعت فنگشویی و تجدیدنظر کنید.
نگار پوراحمد بیست بهمن ماه سال شصت بسیار غریبانه به دنیا آمد. مثل تنها سند واقعی ۴۵ ساله گذشته «هشت سال جنگ تحمیلی» بعضی از فرماندهان و تک تک رزمندگان سال‌های جنگ از برلیان ایثار، شرف، غیرت و مردانگی بودند و از ریشه وفا، عشق و جان بر کف سرزمین‌شان ایران، چه آنهائی که غریبانه به شهادت رسیدند، اسیران و آنانی که تا آخرین نفس جنگیدند و تکه‌ای از وجودشان را در جنگ جا گذاشتند.
اما امروز ما برای متجاوزین خاک و ناموس‌مان فرش قرمز پهن کردیم و برای آنها سنگ تمام گذاشتیم!!
واقعیت ورود و خروج نگار پوراحمد هم در زندگی با سرنوشت رزمنده‌های عاشق جنگ هیچ تفاوتی نداشت…
نگار پوراحمد در یکی از یاداشت‌هایش نقلی واقعی را از یک رزمنده جنگ نوشته ؛ بعد از اشغال خرمشهر یک سرباز عراقی روی یکی از دیوارهای شهر می‌نویسد : آمدیم تا بمانیم!
شهید بهروز مرادی هم در جواب می‌نویسد؛ آمدیم، نبودید…
و نگار پوراحمد در ادامه یادداشت این چنین نوشته بود:
«دوست خوب من، ما هر سال بدون اینکه بدانیم از سالروز مرگ خود عبور می‌ کنیم… پس بیا رفاقت‌مان که تمام شد رازهای‌مان را بین خود نگهداریم، پایان رفاقته، پایان شرافت که نیست.»
نگار عزیز ؛
شاید تو در پروفایل عاشقانه کاملا قراردادی و تجاری توران و دیگر توران‌ها نبودی و نخواهی بود، اما دخترکم تو با تمام زیبایی و مهربانی‌ات در پروفایل قلب من با تمام وجود تا آخرین لحظه زندگی هستی و به اندازه همه‌ی بی‌مهری‌هایی که شامل حالت شد من مثل روزهای تنهایی کودکی‌ات جبران خواهم کرد.
خانواده پرجمعیتی بودیم‌، دقیقا عین تعداد کاندیداهای انتخابات ریاست جمهوری که بعضی از مسئولین ناکارآمد و سفید سواد جمع شده‌اند که سودای پست ریاست و مقام را در سر دارند.
ما مثل انتخابات در خانواده آدم‌های حقیر و فقیری «فقیر اندیشه و تفکر» داریم که طالب بزرگ بودن و بزرگی هستند!
دخترم!
اگر فریدون گفت؛ از اینکه دخترت جوانمرگ شده «به لهجه اصفهانی» خیلی ناراحتم دادا، اما برای همدردی، چون من بزرگتر هستم تو باید بیایی دیدن من، چون من بزرگم!
دخترکم
من به دیدار فریدون بزرگ رفتم! نه برای همدردی مرگ تو، من رفتم که در زنده بودنش در مجلس ترحیماش شرکت کرده باشم.
اما پیام این یادداشت را از زبان بهمن مفید، عموی دلسوز و واقعی نگار پوراحمد بشنوید…
بهمن مفید گفت؛ می دانی بعد از مراسم خاکسپاریت چه اتفاقی خواهد افتاد؟ ساعتی بعد گریه‌ها فروکش و خانواده مقدمه‌چینی می‌کنند تا از فامیل و دوستان پذیرایی کنند، بعضی از خویشاوندان صحبت از مسائل روز و بعضی هم در تماسی می‌گویند که به دلیل کارهای اضطراری نمی‌توانند در مراسم شرکت کنند، بعضی افراد هم شروع به برنامه‌ریزی سفر می‌پردازنذ تا به خانه‌هایشان برگردند.
چون زندگی خیلی کوتاهه، یکی هم تو خانواده بحث اینکه من بیشتر خرج کردم را باز می کند! در نهایت جمعیت به زندگی خودشون برمی‌گردند، بعد از مدتی گوشی تلفنت زنگ خواهد خورد و افرادی که خبر ندارند تو از دنیا رفتی تماس می گیرند، چند روز بعد همه سر کارهای خود برمی‌گردند، کارفرمایت، شروع به گشتن برای جایگزینی تو خواهد کرد، انتخابات جدیدی برگزار می شود، رسوایی جدید اتفاق می افتد، شش ماه بعد همسرت از ته دل می خندد و تصمیم به ازدواج می گیرد، اولین مراسم سالگردت باشکوه برگزار می‌شود، به سرعت فراموش خواهی شد، زندگی همه به حالت عادی خواهد برگشت، در یک چشم بهم زدن سالها خواهد گذشت، افراد کمی تو را به خاطر خواهند آورد.
حالا به من بگو؛ اگر افراد تو را به این راحتی فراموش می کنند، تو برای چه کسی داری زندگی می کنی؟! تمام زندگی‌تو صرف این می کنی که مردم در مورد تو چی فکر می‌کنند؟
آنها فکر نمی کنند و فکر هم نخواهند کرد.
برای خودت زندگی کن. تا مثل بنده پدر و دخترم نگار پوراحمد از دیوار خرمشهر زندگی جا نمانیم…

  • جمشید پوراحمد
۳۱
مرداد

یادداشت / جمشید پوراحمد
باید که جمله جان شوی
تا لایق جانان شوی
وقتی خاکی حاصل خیز و بدون آفت باشد… از این خاک غلامرضا تختی، محمدعلی فردین، محسن چاوشی، رسول خادم، علی دایی، هدیه تهرانی، اکرم خدابنده «قهرمان تکواندو جهان» و بسیاری دیگر سبز، بزرگ، تنومند، پایدار و ماندگار می‌شوند.
بدون هیچ تردیدی عالیجناب مولانا برای این بزرگان هنرمند‌ و ورزشکار فرموده؛ دیروز باهوش بودم و می‌خواستم دنیا را تغییر دهم… امروز خردمند شدم و در حال تغییر خویش هستم.
باید بدانیم که آیا محسن چاوشی و رسول خادم و… انسانهای درستکاری هستند؟! و یا به درستکاری و فداکاری اعتماد کردند؟
در نظم و نظام کائنات این روال گذشت، ایثار و فداکاری وام برای داشتن شناسنامه انسانیت نیست!
بلکه معنای واقعی شکوه، ذات و ریشه انسانیت است.
محسن چاوشی را با هیچ کسی نه می شود و نه باید مقایسه کرد، می توان گفت؛ محسن چاوشی مشابه ویلیام شکسپیر، پیکاسو، موتزارت و بتهوون است و آیا او از فرانک سیناترا و ماروین گی الگو و الهام گرفته؟ محسن چاوشی ستاره ای نو ظهور است که نامش جاودانه خواهد ماند، محسن چاوشی مهندس شخصیت است که از درون خود بیرون آمده.
فرصت مناسبی است که از شرایط پیش آمده بهرمند و از فاصله نجومی زیبا بینی، اندیشه و رفتار محسن چاوشی به عنوان یک انسان هنرمند، نسبت به زندگی سیطره ای بزرگ دیگر که فقط نام و نشانشان هنرمند است !
مرحوم سید علی میری« بازیگر» پشت صحنه فیلم جوانمرد نظر فردین را درخصوص دستمزدش جویا شد؟!
فردین از میری پرسید که چقدر دستمزد می گیری؟
میری گفت؛ بین ده تا پانزده هزارتومان.
فردین گفت؛ بطور متوسط سالی چند فیلم بازی می کنی؟
میری گفت؛ بین هشت تا چهارده فیلم !
فردین گفت؛ به نظر من دستمزد تو باید حداکثر پنج هزارتومان باشد و نه بیشتر ! چون تو مثل میوه های پایان شب روی چرخ میوه فروش ها هستی که به ثلث قیمت می فروشند و در مواردی مجانی هم می‌دهند.
پیش آمده بود که میری در یک ۲۴ ساعت شبانه روز در سه پروژه مختلف فیلمبرداری برای بازی حضور پیدا می‌کرد!
اعتقاد فردین که این حجم سنگین حضور میری در فیلم و دیگر هنرپیشه های مشابه را بی ارزش و بی اعتبار می کند.
امروز که صفحه تلویزیون متعلق به مهران رجبی، محمود پاک نیت، پژمان بازغی، داود میرباقری و… است!
البته در مقابل حضور سنگین پژمان جمشیدی در هایپر مارکت سینما، تلویزیون، سریال خانگی و تبلیغات قابل مقایسه نیست و متاسفانه به غیر از واقعیت انکارناپذیری که فردین به آن اشاره کرد، این مجموعه با فرموده زیبای جهان شنیده سعدی؛ بنی آدم اعضای یکدیگرند، که در آفرینش ز یک گوهرند کاملا بیگانه هستند!
و در پایان رسول خادم که در کشتی نام‌آور است و پشت حریفانی داخلی و خارجی را خاک کرده… اما عشق، مرآم و علاقه ذاتی و قلبیش در خاک نشینی و خاک خورده محرومان ایران ثروتمند است، به ویژه سیل زدگان، سیل باختگان و زلزله‌زده‌های معیشتی سیستان و بلوچستان.
رسول خادم پهلوانی مادرزاد است و خوب درک و لمس کرده… که لخت به دنیا می‌آیی و لخت از دنیا می‌روی، ضعیف آمدی و ضعیف خواهی رفت، بدون پول و ثروت آمدی و بدون ثروت خواهی رفت، اولین و آخرین حمامت یکنفر تو را خواهد شست «این زندگیه!» پس چرا زیاده خواهی، حسادت، کینه‌توزی و این همه خودخواهی «‌مهربان باشید»
محسن چاوشی و رسول خادم
اهل دیده شدن، مصاحبه و نمایش نیستید «شیر مادر حلال و دم شما گرم» در این حماسه انسانی پنهان کاری می کنید؟ که می کنید. اما زبان بادی لنگویج گویای مهربانی شماست.

  • جمشید پوراحمد