از دیروز تا امروز

متولد مرداد ۱۳۳۳ چه زود گذشت اما پر بار و پر ماجرا و پر مخاطره گذشت وقتی فقط هجده سال داشتم و با حمایت نقی ظهوری ( پدرخوانده ) شدم نویسنده صفحه شایعات مجله جوانان توی آینه تاکسی ها دنبال پر رنگ شدن سبیلهایم بودم ، حالا با داشتن ۷۲ اثر هنری در مقام نویسنده و کارگردان شامل فیلم و تئاتر و نمایشنامه و فیلمنامه و کتاب با داشتن دکتری بارم سنگین شده اما سنگینی آن باعث آزارم نیست و باعث خوشحالی

از دیروز تا امروز

متولد مرداد ۱۳۳۳ چه زود گذشت اما پر بار و پر ماجرا و پر مخاطره گذشت وقتی فقط هجده سال داشتم و با حمایت نقی ظهوری ( پدرخوانده ) شدم نویسنده صفحه شایعات مجله جوانان توی آینه تاکسی ها دنبال پر رنگ شدن سبیلهایم بودم ، حالا با داشتن ۷۲ اثر هنری در مقام نویسنده و کارگردان شامل فیلم و تئاتر و نمایشنامه و فیلمنامه و کتاب با داشتن دکتری بارم سنگین شده اما سنگینی آن باعث آزارم نیست و باعث خوشحالی

ما هم گورخوابیم، هم بغض‌هایمان را می‌خندیم

يكشنبه, ۲۷ شهریور ۱۴۰۱، ۱۰:۲۷ ق.ظ

یادداشت / جمشید پوراحمد
از افشین یدالهی خوانده بودم؛ فقط شما گورخواب نیستید، ما هم گورخوابیم، خوابیده‌ایم در گورخواب، بغض‌هایمان را می‌خندیم، خنده‌هایمان را بغض می‌‎کنیم، حرف نمی‌‎زنیم فقط نگاه می‌کنیم به آنها که فقط حرف می‌زنند و نگاه نمی‌کنند، به آنها که گورخوابانی بدتر از ما و شمایند، به آنها که خواب می‌‎بینند زنده‌اند وقتی دیگران از دست‌شان، زنده زنده به گور می‌‎روند، بیچاره آنها که امروز در گور دل مردم می‌خوابند و فردا در گور تاریخ خواهند خوابید و تاریخ مانند صاحب راز ستار العیوب نیست.
افشین یدالهی به واقعیتی انکارناپذیر اشاره کرده. در چهل سال گذشته بی‌شمارند کسانی که فرزندی را با امید به دنیا آورده و ناامید وارد عرصه حیات و در اوج فلاکت زندگی می‌‎کنند و به خیال‌مان که زنده‌ایم‌!
دو هفته‌ای‌ست‌ به کرمان برگشتم و شتابان در حال ساخت چهار قسمت مانده از مستند داستانی «فنگ شویی ذهن» و نگران که مبادا دستی از عالم نفوذ و قدرت بیرون بیاید و دوباره پروژه را تعطیل کند!
امروز چهارشنبه شانزدهم شهریور۱۴۰۱ اخبار ساعت چهارده شبکه یک، آقایی -به نظرم دکتر حیدری!- گوینده خبر و آقای خیلی دکتر شهرکی از مسئولین گمنام حمل و نقل راهیان کربلا را می‌دیدیم. آقای حیدری از استودیو و آقای شهرکی در دل بحران شیرین سودجویان حمل و نقل و گوش‌بری ماهرانه از راهیان کربلا به صورت ویدیو کال و شاید هم کالاف دیوتی موبایل(!) که گفت‌وگوی بسیار تاثیرگذار و شیر تو شیری داشتند!
اوج شکوفایی این گفت‌وگو از طرف دکتر شهرکی، به شهادت گرفتن حضور حسینی بای گزارشگر محبوب، خوش بیان و خوش سیمای تلویزیون در ترمینال سرگردانی مسافران کربلا بود!!
نتیجه این گزارش طنز مثل همیشه‌ ترور نتیجه بود! اتفاق باور نکردنی که از طرف دولت برای رفاه حال مادی و معنوی و در مواردی حتی نقض قانون برای راهیان کربلا اتخاذ گردیده، شگفت انگیر است. اما بی تدبیری، عدم تعهد و ناکاردانی مدیران و مسئولان کشور امری بسیار عادی است!
منوچهر نوذری هنرمند جاودانه در یاد و خاطره ها، داستانی از جهنم سوئیس و ایران را نقل می‌کرد:
فنسی بین جهنم سوئیس و ایران که ساکنین هر دو جهنم شاهد موقعیت و رفت وآمد یکدیگر بودند! بانوی نیمه برهنه زیبایی متصدی غذای جهنم سوئیس بود! در جهنم ایران بخشنامه‌ای صادر شده که اگر هر شخص جهنمی، شش ماه تمام قواعد جهنم را رعایت کند می‌‎تواند حکم انتقال به جهنم سوئیس را دریافت نماید؛ از آنجایی که رعایت قواعد برای ما ایرانی‌ها تقریبا امری محال است، اما یک جهنمی سخت کوش، پرتلاش، هدفمند، پرانگیزه و البته حریص، برای رسیدن به متصدی سرویس‌دادن در جهنم سوئیس، خود را به آب و آتش زد و انتقالی گرفت…یک ماه نگذشته بود که دوباره به جهنم وطن بازگشت و بعد از قضاوت، ملامت و سرزنش جهنمی‌های بیکار، سکوتش را شکست و گفت: چنانچه کسی به منصدی نیمه برهنه نگاهی آلوده کند به فوریت او را قنداق پیچ و به بهشت ایران ارسال می‌کنند و بلایی چون آن بلا که من به سرم نازل شد به سرت می‌‎آید که دیگر هوس انتقال به جهنم سوئیس را نکنی! دوستان و تلاشگران جهنم دلیل پرسیدند و جواب شنیدند: در جهنم سوئیس هر روز راس ساعت غذا توضیح می‌شود! اما در جهنم خودمان هر روز در ساعت‌های متفاوت‌ غذا توضیح و هر روز چیزی کم است. متاسفانه ما اعتیاد و عادت به این کم‌ها پیدا کرده ایم… البته با این اشاره که ترک عادت موجب مرض است.
آیا به نظر شما غیر از این است؟! حال فکر کنید در این سرزمین خواب‌زده و دگرکش! نسل تعهد، انسانیت، دانش و تخصص منقرض شود… آ« وقت چه اتفاقی خواهد افتاد؟!
در میان این راه و بیراهه کشورداری، دکتر وحیدزاده مدیرکل بهزیستی کرمان… دو سال قبل در سمت معاون اجتماعی بهزیستی خدمت می‌کرد و ما بدون حضور این مرد دلسوخته و غنی از دانش، آگاهی، کاردان، متخصص و انسان، محال و غیرممکن بود بتوانیم یازده قسمت از «فنگشویی ذهن» را در کرمان بسازیم و حال که بعد از دو سال برای ادامه ساخت به کرمان برگشته‌ایم… جناب دکتر وحید زاده به سمت مدیرکل خدمتگذار و دستگیر بی‌شماری از انسان‌های جامانده از زندگی منصوب شده است و چقدر حال بهزیستی استان کرمان با حضور دکتر وحیدزاده ایده آل و سرشار از آرامش شده…
بدون اغراق دو سال پیش دکتر وحیدزاده گوشتی به تن نداشت و امروز که خودش به خودش شدیدا بدهکار است و باید از دکتر نصیری مقام محترم بهزیستی کشور، تمنای دستور ارسال بریس و یا ساسپندرز برای این انسان شریف درخواست کنیم…
محل اقامت بنده در چند قدمی دفتر دکتر وحیدزاده است و بدون شک ایشان تاریخ و ساعت را گم کرده و عین اورژانس فعالیت شبانه‌روزی دارد؛ باید دکتر وحیدزاده را به دلیل تغییرات چشمگیر و انتخاب مدیران لایقش تحسین کرد. دکتر وحیدزاده رسمی را بنا گذاشته که بنده به یاد روزهای اول انقلاب و مردان صادق و زلال انقلابی انداخت. او به عنوان مدیرکل بهزیستی استان کرمان از راننده و اتومبیل اداره استفاده نمی‌کند و با اتومبیل شخصی در رفت و آمد است. طبیعتاً مدیران دیگر هم به این رسم احترام گذاشته و همین روش را پیشه کردند. اما در دیگر ادارات بهزیستی شهرستان‌ها چون کرمان همه چیز گل و بلبل نیست؛ در دویست کیلومتر دورتر از کرمان، شهرستانی‌ست که مدیر بهزیستی‌اش یکی از فعالان حوزه گوشت و مرغ است! و در این اوضاع کم گوشتی ایشان به اندازه هایپر گوشتی با خود پروتئین حمل می‌کنند! این آقای مدیر عزیز، موقعیت بهزیستی بم را نردبان ترقی و در خدمت مسئولان بلندپایه و کوتاه مایه داخلی و خارجی شهرستان بم برای حفظ قدرت و ماندگاری کرده! یکی دیگر از امتیازات مدیریتی ایشان ریخت و پاش‌های از کیسه خلیفه است!
آقای مدیر عزیز، از هنر و هنرمند، فقط دفتر نقاشی دوران مدرسه‌اش را به یاد دارد! و در دفتر خاطرات تحصیلی‌اش، موضوع انشاء او این عنوان بوده که «علم بهتر است و یا گوشت فروشی!»… البته اگر با همین فرمان برویم و در شهرستان‌های استان کرمان دوری بزنیم، به یک شهرستان دیگر و مدیر نابغه‌اش که خانم دکتری‌ست خواهیم رسید!
به حاطر دارم که دو سال پیش همین اداره مذکور، خانمی رئیس روابط عمومی‌اش بود که در خلاقیت و توانایی و نبوغ ایشان باید بمب ناپالم را به عنوان جایزه به او می‌دادند! بنده به آقای رئیس جمهور پیشنهادی دارم که وزارتخانه «با یک اشاره ویران می‌کنم!» را به این خانم واگذار نمایند! «علی برکت اله»
امروز اتفاق زیبا و باورنکردنی دیگری برای ما رقم خورد که خیال‌مان را در بلوچستان آسوده کرد؛ با یکی از فعالان موسسه خیریه نیک گامان آشنا شدم… تنها موسسه‌ای که در نقطه‌های محو شده در نقشه این مرزوبوم، به معنای واقعی فعالیت فرهنگی پررنگی داشته و دارد.
مشت نمونه خروار است؛ «اشکان تقی پور» مدیر مسئول موسسه خیریه «نیک گامان» مردی دلسوخته از دیار جنوب است و با یک سیطره دانش و تحصیلات همراه با دیگر یارانش که پیکرشان از علم و انسانیت تراشیده شده.
جالب است بدانید اساس شکل گرفتن خیریه «نیک‌گامان» از یک خانواده «خدا را بر آن بنده بخشایش است… که خلق از وجودش در آسایش است» شروع کرده اند…موسسه ای به معنای واقعی از جنس شرافت و انسانیت.
با اندکی تفاوت با آنچه خواندید؛ از اخبار، معضلات، نارسایی ها، نبودن ها، اشاره افشین یدالهی به حال و روز روزگارمان و نقل منوچهر نوذری.
چرا کمرزانی؟! بسیار ارزشمند است که یاد بگیریم «مثل بلوچ‌ها نشستن کمرزانی را…» کمرزانی فقط نشستن به وسیله یک شال نیست…کمرزانی یک پدیده، یک علم و یک نگاه به زندگیست و می‌‎تواند شما را به مسیر واقعیت هدایت کند… کمرزانی را امتحان کنید.

 

  • جمشید پوراحمد

ارسال نظر

تنها امکان ارسال نظر خصوصی وجود دارد
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
نظر شما به هیچ وجه امکان عمومی شدن در قسمت نظرات را ندارد، و تنها راه پاسخگویی به آن نیز از طریق پست الکترونیک می‌باشد. بنابراین در صورتیکه مایل به دریافت پاسخ هستید، پست الکترونیک خود را وارد کنید.