مشابهتهای بندر جیونی پاکستان با منطقه آزاد اسرارآمیز چابهار!
جمشید پوراحمد
بندر جیونی در بلوچستان پاکستان، فاصله کوتاهی با بلوچستان ایران دارد و شاید به همین دلیل، مدیریت بندر جیونی شباهت همسان از گروه (دیزایگوتیک) با مدیریت منطقه آزاد چابهار دارد.
در بندر جیونی تحصیلداری خدمت میکند (تحصیلدار یعنی نماینده دولت، یا مقامی شبیه فرماندار؛ بودجه هنگفتی را از مرکز برای ساخت سد در جیونی دریافت میکند؛ مدتی بعد تحصیلدار جدیدی به جیونی میآید و تصمیم میگیرد از سدی که همکارش ساخته بازدید کند؛ همکیشان و همپیمانان تحصیلدار اسبق، به عرض ملوکانه میرسانند که سدی در کار نیست و جای نگرانی هم وجود ندارد، سهم شما محفوظ است، فقط کافیست درخواست بودجهای از دولت مرکزی جهت لایروبی سد صادر فرمائید!
پس از مدتی تحصیلدار سوم برای خدمت وارد جیونی میشود. از مرکز خبر میرسد. این تحصیلدار از مسئولانی است که «مو» را از «ماست» بیرون میکشد! مسئولی کاملا معتمد، متعهد و کاردان!
تحصیلدار تصمیم میگیرد از سد ساخته و لایروبی شده بازدید کند؛ همان خدمتگزاران کوچک پائین دست که در شمار پاچهخواران و بادمجان دورقابچینهای همیشگی و ماندگار برای خط و ربط دادن و راه را هموار کردن و جهت پر کردن جیب مسئولان تازه وارد خدمتگذار هستند، برای حفظ موقعیت و ادامه لفت و لیسشان، خدمت جناب تحصیلدار جدید عرض میکنند که شما زحمت و رنج بازدید را متحمل نشوید. درخواستی از قبل آماده است و فقط کافیست به مرکز ابلاغ شود که آب سد دچار آلودگی مرگبار شده و جان مردم در خطر است و باید این سد آلوده به سرعت خراب و نابود شود!
و این حکایت، بارها و بارها ادامه دارد…
تفاوت بندر جیونی با منطقه آزاد چابهار در یک نمای طولانی است؛ مسئولان جیونی همه بیسوادند. اما شوربختانه مسئولان بندر آزاد چابهار و دیگر مدیران کشور، کلا دکتر و دکترزاده هستند!
خوشبختانه مهندسان کشور از مسئولان نیستند و خیلی هم پراکندگی شغلی ندارند؛ مهندسان یا در آبدارخانه خدمت میکنند یا در کسوت راننده و نامهرسان ادارهجات سرگرم کار هستند!
مسئولان و مدیران محترم، در اقدامی همشکل نورچشمیهای خود را در مقام رئیس دفتر به کار میگمارند!
یادآور میشوم مهندسان شاغل در کسوت پیک موتوری و راننده اسنپ از صبح تا شب کار میکنند و دسته دیگری از این مهندسان که در پیادهروها بساط پهن میکنند و گهگاهی عزیزان گردنکلفت سد معبر(!) با آنها برخورد فیزیکی میکنند تا بدانند مملکت قانون دارد!
میتوانید به این فهرست درسخواندهها مشاغل دیگری را هم بیفزایید؛ جوانان عزیز تحصیلکرده هنرمند که روبروی ایستگاههای مترو ساز در دست، موسیقی مینوازند و یا خیل مهندسان بیکار و خانهنشین که انگار مدرک مهندسیشان را از دانشگاههای جعلی اخذ کردهاند!
از دیگر تفاوت مسئولان کشور با بندر جیونی، تخصص خارقالعاده آنها در ساخت «استاپ موشن» است!
پدیده استثنایی «استاپ موشن» فقط نزد مسئولان ایرانی دارای کاربرد است. آنها با اشیایی کاملا ابتدایی، ماکتهای مسخره و حقیری را میسازند تا به عنوان دستآورد فلان پروژه و بهمان طرح… به بالادستیها ارایه دهند!
این دسته آدمهای پشت میزنشین، با کاغذهای رنگی که سندی است از قدمت حرفها و وعدههای پوچ و واهی، (شامل رفع بیکاری، بیماری، بی خانمانی، فرهنگ، هنر، اقتصاد و جوک تکراری تامین معیشت!) با این محتویات کاغذی؛ استاپ موشن هایی ساخته و به معرض نمایش میگذارند که اورسن ولز و آلفرد هیچکاک از آن دنیا تحسینشان کردهاند!
بعضی اوقات به عقل و شعورمان شک میکنم؛ آیا این سرزمین بلازده، بی آب و نان، پر از درد، رنج، عذاب و غصه؛ همان ایران ماست؟! به خود که میآئیم؛ می فهمیم که تنها مکانیزم دفاعی این شرایط بحران زده روزگارمان، مصداق این لطیفه قدیمی است؛
«بنده خدایی میرود پیش روانکاو می گوید؛ برادرم دیوانه شده و فکرمیکند مرغ است!
روانکاو می گوید چرا پیش من نمیآوریش؟
جواب میدهد چون به تخم مرغهایش نیاز دارم!»
پس اجتنابناپذیر نیست؛ رسیدن به ناکارآمدی و ریخت و پاشهای پنهان و آشکار؛ فرمانروای منطقه آزاد چابهار؛ با مردمانی سیه چرده، دلسوخته، سختکوش و جان برلب رسیده.
فرمانروای بندر اسرار آمیز چابهار؛ با یک اگزمای مدیریتی کاملا مشهود مواجه است؛ لازم نیست حتما جراح اقتصاد بود! وقتی با فرهنگ و هنر و دانش روزگار خویش پیر شوی؛ چه بخواهی چه نخواهی با اقتصاد هم فامیل میشوی.
به حول قوه الهی؛ تنها تولید انبوه زیان ده کشور؛ تولید برادر است! از برادرهای فلسطینی گرفته تا یمن، عراق، سوریه و برادرهای افغانمان!
یادم میآید که در سال شصت در محله یوسف آباد، یک بقالی داشتیم به نام آقاتقی که وقتی پول خرد نداشت تا بقیه پول را بدهد و ما هم به جای دوریالی و پنج ریالی آدامس و کبریت قبول نمی کردیم، میگفت؛ سر خیابان دوتا افغانی به حساب من ببر!
بخش اعظم دانشگاه بینالمللی چابهار متعلق به برادرهای افغانی است؛ باصفر تا صد هزینههایشان! چه ضربالمثل خندهداری بود که میگفت «چراغی که به خانه رواست…»؛ به مرور زمان به مسجد هم روا شد و از سال نود به بعد؛ چراغهای زندگیمان یکی یکی کم سو و خاموش شدند!
از بارگاه فرمانروای منطقه اسرار آمیز چابهار تا اولین کودکان بیخانمان، بی آب و نان، بهداشت، با پاهای برهنه و شادشان؛ که توسط زیادخواهان و بیگانهپرستان اعدام شده! فقط پانزده دقیقه فاصله است!
توفیقی اجباری این که به مدت سه روز در خوابگاه بین المللی چابهار، در کنار برادران افغانی باشیم. مدیر خوابگاه که لباس بلوچی میپوشد؛ اما مدعیست بچه تهران است! در همان ابتدا خود را اژدهای کومودور معرفی کرد! اما از نگاه بنده آسیابان، دقیقا مثل لنز دوربین که وظیفهاش انحراف نور به دوربین است؛ انحراف اخلاقی مدیر خوابگاه از امتیازات مدیریتی ایشان است. چون عاجز و تاتوان از تعریف زیادهخواهی مدیریت خوابگاه هستم؛ لذا از مارتین هایدگر تقاضا میکنم به جای متافیزیک، در خصوص شخصیت افسانهای مدیریت خوابگاه بین المللی سخنرانی کنند!
بخش ناچیزی از داشتههای فرمانروای منطقه آزاد، آپارتمانهای مجلل شصت و سه واحدی، با تعدادی ویلاهای بسیار زیبا و چشمانداز سحرآمیزش است که برای پذیرایی از پادشاهان مسئول و وابستگانشان، با صرف هزینهها و ریخت و پاشهای عجیب و غریب مورد استفاده قرار میگیرند!
لیست این اشغالگران کاملا محرمانه است و به همین دلیل، دستگاه ایکس ری جهت کنکاش وجود ندارد! حضور اشغالگران خوشگذران تهرانی هم بستگی به نفوذ و قدرت معرف آن مسئول دارد؛ برای حضور چندساله، یکساله و کوتاه مدت؛ البته بعضی از هنرمندان ویژه و وابسته هم از این نعمت «بخور بخور» برخوردار هستند. مثل آن عالیجناب کارگردانی که روزگاری در حوزه هنری فقط ماهانه چهارهزار تومان حقوق میگرفت و بعد از ساخت فیلمی اعتقادی مذهبی، اعتبارشان نزد مسئولان هزار چندان شد. در تشریففرمایی ایشان، به غیر از پهن کردن فرش قرمز و پذیرایی شاهانه، گویا مبلغ نجومی هم از این خوان گسترده دریافت کردند! (علی برکت الله) یا بانوی کارگردانی که سیستان و بلوچستان را شخم زدند!
حال اگر وابسته و هم بسته نباشی و از تبار مستندسازیهای سر به لاک باشی و در بلوچستان، مستند داستانی «عثمانکشی»، «کپوت» و «حوا» را در دل رنج و درد غریبانه مردمان بلوچ، پا به پایشان بسازی؛ منطقه اسرارآمیز چابهار با کارگردان این آثار، رفتاری ارباب و رعیتیمآبانه خواهند داشت و جایت در هتل آپارتمانی پرتوپلا خواهد بود!
خیلی وارد جزئیات نمیشوم؛ فقط کافیست بدانید، نظافتچی اتاقهای این هتلآپارتمان خودش به یک «لاندری» اختصاصی برای بهداشت فردیاش نیاز دارد! این کابوسسرا، متعلق به فرمانرواست!
کثیفترین مسافرخانههای خیابان مولوی نسبت به این هتل آپارتمان، به اندازه هتل هیلتون چهاراه پارکوی تهران مدرن است و شخصیت دارد! پس پیدا کنید پرتقال فروش را!
درد من هتل آپارتمان محل اقامتم نیست؛ درد من این است که فرمانروای منطقه اسرارآمیز چابهار، در میان همین مردمان بلوچ قد کشیده، اما امتیاز فرمانروایی، مسئول بودن و بله قربانگوی تهران بودن؛ کجا! اون یکی کجا؟!
همین موضوع را از زبان جناب مولانا بشتوید؛
هرکه گوید او منم؛ او من نشد
خوشه او لایق خرمن نشد
من نشو از من بشو تا من شوی
خوشه شو تا لایق خرمن شوی
جهت اطلاع مدیران فرمانروا و دیگرانی که به اندازه زمان یک گیف بنده را می شناسند؛ به گمانم تحصیلکرده هستم و دقیقا نیم قرن است که فعالیت هنری دارم. اما… اما نه بیمه دارم، نه تاکنون کوپن و یارانه گرفتم و نه بازنشستگی دارم. عضو هیچ انجمن و کانون هنری و غیره هنری نیستم. تمام این نداشتهها، به میل باطنی خود بوده و از افتخارات اینجانب است؛
اما مبلغ هفت میلیارد تومانم که از سال ۹۵ نزد پژوهشکده مجلس و بهزیستی است و گوش شنوایی برای پرداخت آن نیست، به میل خودم نبوده!
- ۰۰/۱۰/۱۶