از دیروز تا امروز

متولد مرداد ۱۳۳۳ چه زود گذشت اما پر بار و پر ماجرا و پر مخاطره گذشت وقتی فقط هجده سال داشتم و با حمایت نقی ظهوری ( پدرخوانده ) شدم نویسنده صفحه شایعات مجله جوانان توی آینه تاکسی ها دنبال پر رنگ شدن سبیلهایم بودم ، حالا با داشتن ۷۲ اثر هنری در مقام نویسنده و کارگردان شامل فیلم و تئاتر و نمایشنامه و فیلمنامه و کتاب با داشتن دکتری بارم سنگین شده اما سنگینی آن باعث آزارم نیست و باعث خوشحالی

از دیروز تا امروز

متولد مرداد ۱۳۳۳ چه زود گذشت اما پر بار و پر ماجرا و پر مخاطره گذشت وقتی فقط هجده سال داشتم و با حمایت نقی ظهوری ( پدرخوانده ) شدم نویسنده صفحه شایعات مجله جوانان توی آینه تاکسی ها دنبال پر رنگ شدن سبیلهایم بودم ، حالا با داشتن ۷۲ اثر هنری در مقام نویسنده و کارگردان شامل فیلم و تئاتر و نمایشنامه و فیلمنامه و کتاب با داشتن دکتری بارم سنگین شده اما سنگینی آن باعث آزارم نیست و باعث خوشحالی

۱۹
فروردين

جمشید پوراحمد

jamshid pourahmad

آقای وزیر ارشاد، ما ز یاران چشم یاری داشتیم…
سوشیال مدیای وزارت ارشاد متاسفانه در دسترس بایدها نیست و کاملاً اولویت با نبایدها و بیگانگان است!
ما فکر می کردیم با دانش و تجربه شما، مدیرانی را به کار خواهید گرفت که دارای بلوغ فکری فرهنگی باشند اما نتیجه این تصمیم و سیاست‌گذاری‌ها، ایجاد کریدوری برای فرهنگ و هنرکشی توسط مبتذل‌سازان در تئاتر، سینما و به ویژه سینمای خانگی شده است.
یکی از این شیمیای‌های مخرب شبکه نمایش خانگی، سریال «جان سخت است» که رسماً سخیف و زشت‌گویی را باب و رایج می‌کند.
روزگاری عنوان کردن و گفتن یکی از این زشت گویی و زشت رفتاری‌ها به هر دلیلی جرم محسوب می‌شد اما امروزه در این سریال خانگی، عاملی برای ترویج و عادت دادن شده است.
به نظر می‌آید که تنها واقعیت امروز کشور، مجموعه مدیران یکدست و یکنواخت آن باشد! از وعده‌ها، آمار دادن، بیان ارقام واهی و کذب و هر روز صبح با افتخار شروع کردن با انتهایی نامعلوم. این‌ها بخشی از شنیدن اخبار تکان دهنده در کشور است.
دزدی که از در و دیوار بالا می‌رود، حدود و ثغور را نمی‌داند و این که چه خواهد دزدید؟! اما وقتی داروی بیمار سرطانی را در مواردی به قیمت آن یک میلیارد تومان است و برای تامین‌اش گاه خانه و زندگی‌ها فروخته می‌شود توسط دزدی در لباس پرستاری بیمارستان، به یغما می‌رود و به جای آن دارو، آب مقطر به بیماران سرطانی تزریق می‌کند، بی‌شرافتی‌ست که از لحظه لحظه درد و رنج آن بیماران و تبعات آن باخبرند!!
متاسفانه این روزها «جان دزدی» هم رواج پیدا کرده است؛ در موارد جنایت‌های این چنینی باید سراغ سعدی رفت، که اگر نسروده بود؛
«اگر ز باغ رعیت ملک خورد سیبی/ بر آوردند غلامان او درخت از بیخ…
پیشنهاد می‌کنم وقتی بدون دغدغه و نگرانی، برنج و روغن خوراکی تقلبی و مسموم وارد کشور می‌شود، باید هم از آن تیم پزشکی بیمارستان که وظیفه‌اش نجات جان مردم است، توقع دزدی دارو و تزریق آب‌مقطر به جای داروی شیمی‌درمانی داشت.
به نظرم برای جبران مشکلات اقتصادی و تامین ارز مورد نیاز، شرافتمندانه‌ترین کار این است که فیلم‌های چون ملاقات با جادوگر، خانه شیشه‌ای و جان سخت را به کشورهایی چون مالاوی، کنگو، موزامبیک، سومالی و نیجر تهاتر و مبادله کنید و به جای آنها موز و احتمالا برنج و سایر مایحتاج را وارد کنیم!
حیف است که این فیلم‌ها فقط درون مرزی به نمایش درآیند و تماشاگران دیگر کشورها از دیدن این مفاخر سینمایی و تلویزیونی محروم بمانند!

  • جمشید پوراحمد
۱۹
فروردين

جمشید پوراحمد

jamshid pourahmad

فیلم سینمایی «اتوبوس» ساخته یداله صمدی (۱۳۶۴). هنرمندان فیلم؛ هادی اسلامی، مرتضی احمدی و حمید طاعتی، موسیقی فیلم را بابک بیات ساخت و فیلمنامه بی‌نقص و زیبای فیلم را داریوش فرهنگ نوشت.
از بعد از سال ۵۷ تا امروز به غیر از چند فیلم با هویت کاملاً ایرانی و ماندگاری چون «ای ایران» ناصر تقوایی، «مادر» علی حاتمی، «باشو غریبه کوچک» بهرام بیضایی، «واکنش پنجم» تهمینه میلانی، «جدایی نادر از سیمین» اصغر فرهادی، «هیس…» پوران درخشنده و «میم مثل مادر» رسول ملاقلی پور سینمای ایران دیگر آثاری مشابه با فرهنگ و هویت ملی ایران را ندیده…
فیلم‌هایی که نام بردم، با ذات و شناسنامه ایرانی و رنگ و رو و رخسارشان در حافظه و گنجینه ایران مانده‌اند؛ مثل کویر شهداد، جنگل‌های هیرکانی، باغ گلشن طبس، رود کارون، ارگ علیشاه، دریاچه ارومیه، قلعه قمچقای، هامون، زاینده رود، موزه آذربایجان و تخت جمشید‌.
در کارنامه سینمای بعد از سال ۵۷ ایران انبوهی از فیلم‌های ضعیف، حقیر، بی اثر و بی‌ثمر، با قصه‌های بیگانه و واهی ساخته شده‌اند!
بپردازیم به «اتوبوس» زنده‌یاد یداله صمدی؛ هنرمندان بدون ادعای این فیلم، هادی اسلامی که از دوستان بسیار عزیزم بود و شخصیتی ماورایی داشت. هادی اسلامی خودش به خودش سلام می‌کرد و در مقابل دریافت سلام از طرف طرفدارانش و یا دوستان و آشنایان سر تعظیم فرود می‌آورد. برای هادی اسلامی تفاوتی نداشت با چه وسیله نقلیه‌ای خود را به مقصد برساند؛ دوچرخه، موتور، اتوبوس، تاکسی و ماشین شخصی اصلاً برایش هیچ فرقی نمی کرد، او فقط باید به مقصد می رسید.
هادی اسلامی را دو بار برای ناهار به هتل هیلتون دعوت کردم اما هر بار، سر از قهوه‌خانه در محل قدیمی‌اش در پامنار و خوردن دیزی در آوردم! یاد اصغر زمانی و اکبر دودکار از دیگر بازیگران «اتوبوس» که در چندین نمایش باهم همکاری داشتیم به خیر.
مرتضی احمدی که می گفت؛ من افتخار نوکری مردم را دارم.
حمید طاعتی را از نزدیک نمی‌شناختم. اما نه حاشیه داشت و نه منم منم؛ و ما فقط نظاره‌گر بازی‌های خوبش بودیم.
این‌ها را نوشتم که به یک مقایسه رفتاری میان بازیگران برسم؛ قیاسی بین هادی اسلامی‌ها و حمید فرخ‌نژادها!
نمی‌دانم چرا تا کنون کسی از شبه‌بازیگری پرمدعایی مثل فرخ‌نژاد که تمامی شخصیت‌اش سرشار از ادعا و قمپز است، سئوال نکرده که این همه غرور و تکبر از کجا آورده؟! در کدام جنگ فرمانده و فاتح بوده که این چنین مملو از تکبر و غلّو است؟!
آیا این شبه‌بازیگر در میدان هنر، انعطاف، انسانیت، مردم‌داری، یا داشتن اخلاق، منش به این بلوغ رفتار کاذب‌اش رسیده و یا در جنگ ایستادن و پایداری کردن؟!
آقای حمید فرخ‌نژاد؛ این یک ادعا نیست بلکه واقعیتی عیان است که شما از طریق اختلاس کردن توانستید از کشور خارج شوید و با این رفتن‌تان، چه لطف بزرگی در حق مردم و هنر مملکت ما کردید!
اختلاس‌گران انواع مختلفی دارند؛ یکی از خاک و منابع ملی کشور سرقت می‌کند و یکی چون شما از جیب آدم‌های -متاسفانه- دلخوش به سینمای ایران!
نمی‌دانم چه فخر و امتیازی به سر هالیوود و هالیوودنشینان زده‌اید. شاید ما خبر نداریم که بعد از حضور و فرود شما در آمریکا، تمام سازندگان فیلم‌های هالیوود در تردید عجیبی گرفتار شدند که نقش فیلم‌های‌شان را به حمید فرخ‌نژاد واگذار کنند یا به جرج کلونی، بردپیت، دنزل واشیگتن، تام کروز، جیسون استتهام، لئوناردو دی کاپریو و کیانو ریوز!!
آقای حمید فرخ نژاد باید از شما بپرسم که این حجم از اعتماد به نفس کاذب، قلدری و گستاخی در رفتارتان از کجا آمده؟!
در پایان ذکر خاطره‌ای از زنده‌یاد بهمن مفید خالی از اطف نیست که می‌گفت؛ مرد مستی در وسط چهاراهی ایستاد و شروع به فحاشی کرد، مرد مست به سه راه از چهار را فحاشی کرد و خواست که به آخرین راه هم ناسزا و زشت گویی کند که مرد کهنسالی صدایش کرد و گفت؛ جوان حداقل یک راه را برای خود باز بگذار…!

  • جمشید پوراحمد
۱۹
فروردين

جمشید پوراحمد

jamshid pourahmad

یادداشت را آهسته و پیوسته بخوانید… لازم به گارد و موضع گرفتن و همین‌طور، قضاوت زودهنگام نیست.
به تازگی ویدیویی از منوچهر نوذری رفیقی همراه، ماندگار و دوست داشتنی (که برای بنده و اعضای خانواده کوچک ما… همچنان زنده و قابل احترام بوده و هست) توسط دوستی فرستاده شد. این ویدیو مربوط به حدود یک دهه قبل از به ابدیت پیوستن منوچهر نوذری عزیز است که در آن گفت‌وگویی دوستانه با ایرج خواجه امیری داشت.
منوچهر نوذری از ایرج سئوال کرد؛ آیا آهنگی‌ را در طی این سال‌ها خوانده‌ای که از اجرای آن پشیمان‌ باشی؟! و ایرج با طنازی و اندکی شرمساری گفت؛ آهنگ آقادزده!
آقای ایرج خواجه امیری آوزاه‌خوان پرآوازه؛ خوشبختانه از ارادت قلبی اینجانب نسبت به خود مطلع هستید و هنوز با بعضی از آهنگ‌های شما به روزگار گذشته تکرار نشدنی سفر می‌کنم. شما جزیی از تار و پود موسیقی ایران هستید و مگر می‌شود چند اجرای بدون ساز شما را مثل اجرای زاینده رود را فراموش کرد؟
همین چند اجرا ضمانت مهاجرت ابدی شما به دنیای موسیقی است.
اما آهنگ «آقادزده» مربوط به فیلم «قهرمان قهرمانان» است و در سال ۱۳۴۴ توسط سیامک یاسمی با بازی فردین، آذر شیوا، آرمان، عباس شباویز و تقی ظهوری ساخته شد و یکی از چند فیلم پرفروش تاریخ سینمای فردین است.
هنرمند گرامی، جناب ایرج خان؛ حتماً می‌دانید، در تمام فیلم‌هایی که شما به جای فردین آهنگی را اجرا کرده‌اید، تماشاچی عادی سینما ایرج خواننده را نمی‌شناخت، او فردین را می‌شناخت و به اعتبار همین فردین بود که شما کم کم در بین تماشاچی عادی بیشتر شناخته شدید.
چنانچه همین امروز و دوباره فیلم «کوچه مردها» روی پرده سینما به نمایش درآید، بازهم تماشاچی عادی «کوچه مردها»ی فردین را می‌بینند!
همین سکانسی را که فردین در آن آهنگ آقا دزده را لب خوانی کرد، به گواه کارگردان‌های کاربلد و ارزشمند ایرانی، زیبایی بازی فردین از حرکات دقیق و جذاب دست و بدن، نگاه نافذ و ری‌اکشن‌های در لحظه و شیرین در مقابل دوربین، درست، حساب شده و حرفه‌ای بود.
آهنگ آقا دزده دقیقا با سناریوی فیلم کاملا مرتبط و مناسب بود. اما نمی‌دانم چرا شما فراموش کرده‌اید که در فیلم «قهوه‌خانه قنبر» منوچهر صادقپور، آهنگ «آبگوشت به این لذیزی، پس زنده باد دیزی» را خوانده‌اید! …و یا در چند فیلم شما به جای منوچهر وثوق و حتی بعضی از تازه واردهای سینما مثل پیمان، آهنگ خوانده‌اید که از اعتبار شما کاسته می‌شد!
شاید خاطرتان باشد که زمان فیلمبرداری فیلم «یاقوت سه چشم» در هال رامسر، بین فردین و شما بگو مگو و اختلافی پیش آمد، و پس از آن همکاری شما با فردین قطع شد و او با ساخت فیلم سلطان قلب‌ها به جای صدای شما با عارف همکاری کرد و تا همین امروز آهنگ فیلم «سلطان قلبها» جاودانه شده و در حافظه همه دوستداران سینما و موسیقی به یادگار مانده است.
آن زمان این موفقیت برای «سلطان قلبها» حتی برای اهالی سینما هم باورپذیر نبود؛ این که صدای عارف خواننده هنوز هم قابل تحسین، این چنین با فردین عجین شود!
همین ویژگی‌های فردین است که او را هنرمندی تمام‌نشدنی و بزرگ کرده.
با همه اینها، بازهم برای شما خواننده و هنرمند گرامی سلامتی و پایداری آرزو دارم.

  • جمشید پوراحمد
۱۹
فروردين

جمشید پوراحمد

jamshid pourahmad

دنبال کننده های عزیز باید ننه دایی را به یاد داشته باشند، چون در چندین یادداشت نقش موثر و پررنگی داشت و باز جهت یادآوری، ننه دایی در زمره زنانی بود که از همسرس طلاق عاطفی گرفت!
ننه دایی وقتی موقع سوار شدن، سرش به ستون بی ام و 2002 برخورد کرد و آه و ناله‌اش بلند شد و من گفتم ننه دایی ببخشید مقصر نجار است که پول گرفته و درب عقب ماشین را هنوز نساخته! ننه دایی به دلیل بدقولی، نجار را نفرین کرد! و در همان زمان وقتی پشت چراغ قرمز توقف می‌کردم، می‌گفت؛ ننه چرا ایستادی؟!
ننه دایی همانی بود که از من می‌خواست به دلیل اینکه آیتم نویس تلویزیون بودم، تلویزیون شاوب لورنس لامپی خرابش را تعمیر کنم!
به دلایل امنیتی، باید بگویم دیگر هیچ کدام از آدم‌های این یادداشت در قید حیات نیستند که احتمالا و شاید مورد تهدید و شکایت قرار بگیریم. حتی کوچه«زیبا» در میدان خراسان هم در طرح و عملیات گشادسازی(!) محو و ناپدید شده است.
ننه دایی به اتفاق پسر ته تغاری و عروسش در یکی از خانه‌های قدیمی کوچه زیبا زندگی می‌کردند.
محمدرضا که از نوجوانی کارمند سازمان فساد و لیسانسه رشته خلاف و اولین نوه پسری ننه دایی بود، از فرصت پیش آمده، یعنی رفتن عمو و زن عمویش به سفر مشهد، از نجف‌آباد خود را به توپخانه تهران می‌رساند و بعد از ساعت‌ها تلاش، این زن فاقد زمان و مکان شهرستانی را پیدا و بعد از مذاکره و توافق هر دو به طرف کوچه زیبا حرکت می کنند.
محمدرضا با ترفندی ننه دایی را برای خرید از خانه بیرون و زن را وارد خانه و در زیرزمین پنهانش می‌کند!
صبح خروس خوان، ننه دایی برای اقامه نماز بیدار شده و متوجه جرم و جنایت هولناک محمدرضا می‌شود! به قول خود ننه دایی، با لهجه غلیظ نجف آبادیش که گفت: ننه ممرضا کو گروخت!! ترجمه آن به فارسی یعنی محمدرضا که گریخت…، اما زن به اسارت ننه دایی در می‌آید.
ننه دایی بعد از پذیرایی صبحانه از زن، او را یک ساعتی پند، اندرز و نصیحت می‌کند و از زن می‌خواهد که به راه راست هدایت شود و زن بسیار تحت تأثیر صحبت‌های ننه دایی قرار می‌گیرد و متنبه و متحول می‌شود و به همین خاطر، کل موجودی کیف ننه دایی را هم به پاداش متحول شدنش دریافت و زن در لحظه خداحافظی به ننه دایی می گوید؛ من چه جوری خودم را به توپخانه برسانم؟!
ننه دایی بعداز رفتن زن موجودیت اناق جرم و جنایت که شامل فرش، پرده و رختخواب است را یک تنه به حیاط می‌آورد و می‌شوید؛ وسایل اتاق را از گناه پاک و مطهر می‌کند. اما قصه با شستن وسایل به پایان نمی‌رسد و ننه دایی با شیلنگ آب و شوینده سراغ خود اتاق هم می‌رود و شست‌وشو را از سقف و دیوار شروع می‌کند! در این‌هنگامه شست‌وشو، سیم‌کشی برق تاب و تحملش به پایان می‌رسد و ننه‌دایی را از زمین بلند و به شعاع چند متری حیاط پرتاب می‌کند. ننه دایی برای مدتی در بستر زخم و کوفتگی جنایت بسر می‌برد.
اینها را نوشتم تا به این موضوع بپردازم که:
حالا که صاحب منصبان کشور رابطه خوبی با اکثر محتویات اینستاگرام دارند و برای این بزرگان(!) حوزه فرهنگ، اعتبار و ارزش‌های کیمیای ایران و ایرانی را قائل هستند آیا نمی‌خواهند برای حفاظت از آن، به اندازه قیمت یک بشکه نفت، هزینه کنند؟
در نبود اراده برای ارزش‌گذاری‌هاست که با خود می‌گوییم، ایکاش یک ننه‌دایی پیدا شود برای پاک و تمیز کردن این حجم از بی‌شرمی، رواح ابتذال، اشاعه فحشا و نابود و دور کردن جوانان و نوجوانان از کانون خانواده کاری می‌کرد!
این ابزار فاسد کاسبی (گرفتن فالور به هر قیمتی!!) فقط متعلق به کسانی است که ریشه و اصل و نسب ندارند.
فرد بی اصل و نسب اگر به جایی برسد به بینوا، آب خنک هم نمی‌رسد!
از باغ خودش کسی نچیند ثمری
بی‌مایه اگر به کدخدایی برسد!
کسانی که به خیال خود دنبال پول و شهرت اینستاگرام هستند، بدانند که تنهایی و تنها شدن، درد، رنج، معضل و مشکل زندگی آنهاست. تنهایی یعنی می‌توانید جهانی را داشته باشید به غیر از خودتان!
مهم‌ترین رابطه یک آدم نه رابطه با خانواده و نه حتی ازدواج است و مشکل عدیده کسانی که در فضای مجازی جولان ابتذال می‌دهند، نداشتن رابطه با خودشان است. آنها سالهاست که از خود دور شده‌اند، با خودشان قطع رابطه کرده و قدرت روبرو شدن با واقعیت‌ها را ندارند. آنها همیشه دنبال مقصر می‌گردند، که چنانچه مقصر هم نباشند.
پیشنهاد و امیدواری من این است که هنرمندان ریشه دار، اصیل و محبوب برای پاکسازی فضای اینستاگرام از حضور بی‌ریشه‌ها، یاری کنند؛ مطمئن هستم امکان پذیر خواهد بود.

  • جمشید پوراحمد
۲۸
بهمن

جمشید پوراحمد
مدیر هنری سازمان هتل‌ها و مراکز تفریحی بودم؛ همزمان توی هتل هیلتون هم دفتر کار داشتم و دو سالن برای اجرای نمایش. زمستان‌ها در سالن بالروم و حافظ و تابستان‌ها در فضای باز و کنار استخر (که یکی از لوکیشن‌های فیلم «گنج قارون» هم بود) و برای حاضران در برنامه‌های مختلف، بسیار خاطره‌انگیز بود.
در اجرای تئاترها در شب‌های تعطیلی، با استقبال هفتصد تماشاچی مواجه بودیم.
برای بعضی از بچه‌های تئاتر لاله زار، آمدن و دیدن هتل هیلتون یک رویا بود و اجرا روی صحنه آن هم امری محال.
اکثر تماشاچی‌ها که برای رزرو بلیت تماس می‌گرفتند اولین سئوال‌شان که چگونه باید وارد هتل شویم؟! و من به خانم مسئول رزرو و فروش بلیت سفارش کرده بودم که در جواب بگوید؛ همان جوری که به خانه خود و یا مرکز خریدی وارد می‌شوید!
نمایش موفق «زبان مستاجری» را روی صحنه داشتم، در یک بعدازظهری وقتی وارد هتل شدم دیدم در نزدیکی میز رزرو تئاتر در لابی بزرگ هتل، محمدعلی کلی، چهره‌ای دوست داشتنی، تنها نشسته. از مدیر داخلی سئوال کردم محمدعلی کلی، کی و چرا آمده؟! که گفت؛ دیشب و به دعوت دولت ایران آمده و برای مدتی‌ مهمان است.
محمدعلی کلی مهمان ویژه بود و من هم برای خود امتیازات ویژه‌ای در هتل داشتم.
محمد علی کلی در رستوران فرانسوی‌های هتل به صرف شام مشغول بود، اجازه گرفتم و سر میزش نشستم. اما بسیار متاثر، ناراحت و باورنکردنی از دیدنش!
ماورای قدرت و استقامت دوران کودکی‌ام، دیدم که چگونه به دلیل بیماری پارکینسون، دستش می‌لرزید.
تمام عصرها و شب‌های حضورش در هتل را به اتفاق سپری کردیم و بعضی شبها دقایقی به دیدن نمایش می‌آمد. ایکاش آن زمان شرایط موجود این روزها را داشتم و می‌توانستم تصاویر زیبا و خاطر انگیزی را در کنار این چهره محبوب دنیای ورزش داشته باشم.
محمدعلی می گفت؛ من روی رینگ بوکس، تنها به حریف مشت نمی‌زدم؛ بلکه به رنج و دردی که سیاهپوستان کشیدند و می‌کشند، به سختی‌های گرسنگان جهان، به تبعیض نژادی، بی‌عدالتی، به استعمارگران، دیکتاتورها و جنگ افروزان هم مشت می‌زدم…!
***
اما انگیزه نوشتن این یادداشت، ویدیویی وایرال‌ شده از پرویز پرستویی‌ست که او را در سیستان و بلوچستان نشان می‌داد، ویدیویی که نه طنین و نه حس زیبایی از حاج کاظم به نمایش گذاشت. (به اعتقاد من پرستویی حاج کاظم به یاد ماندنی سینمای ایران است و هنوز هم ارزشمند و قابل احترام.)
اما جناب پرستویی؛ حضور شما و آن دخترک نوجوان بلوچ در ویدیویی که فلاکت همیشگی و ناباورانه مردمان شریف بلوچستان با تصویری که از شخصیت حاج‌ کاظم در خاطرها بود فاصله‌ای بعید و دور داشت!
واقعاً می‌گویم که دلیل چند سال حضور مکرر و مضاعف شما را با تعدادی دیگر، در این استان نفرین شده نمی‌دانم!
حاج کاظم عزیز؛ شما به عنوان یک هنرمند، در رینگ سیستان و بلوچستان کدام حریف شرایط ناگوار و مشقّت‌بار آدم‌های این استان مظلوم را ناک اوت کردید تا داور دست شما را بالا ببرد؟!
امیدوارم سرنوشت فعالیت جنابعالی در سیستان و بلوچستان، مشابه احسان علیخانی و موضوع نجات «جازموریان» نباشد!
***
سال ۹۷ در حاشیه منطقه تهران‌پارس، بنده و سرمایه‌گذار سریال قلب یخی، زنی را دیدیم با سه فرزند یتیم خود، در یک اتاق شش متری گلی، بدون آب و برق و با امکاناتی زیر صفر. او روی ظرف آبی را یک گاز پیک نیکی گذاشته بود. وقتی از او سئوال کردم چه غذایی برای نهار آماده می کنی؟
زن گفت؛ خورش تخم‌مرغ!
دو نان بربری داشت و پنج عدد تخم‌مرغ. زن چون روغن نداشت، تخمرغ ها را در آب شکست و با سه فرزندش به عنوان خورش، نوش جان کردند.
بنده در چند یاداشت دیگر با موضوع نوشته ام، تاکید کردم که بلوچستان را رها کنید، خوشبختی مردمان بلوچ زیاد شده و شاید طاقت و جنبه این همه سعادت و خوشبختی را نداشته باشند!


***
شبی در هتل هیلتون دخترکی زیبا، آنامش را صدا می کرد.
محمد علی کلی معنی آنام را پرسید؟
به او گفتم؛ آنام یعنی گذشت، معرفت، ایثار، زندگی، نفس، هستی و خدای روی زمین و هر بانوی ایرانی یک آنام به تمام عیار است.
بیائید همه مهربانی و معرفت آنام را داشته باشیم.

  • جمشید پوراحمد
۲۸
بهمن

جمشید پوراحمد
تاکنون پیش نیامده که سجاد افشاریان را دیده باشم، بعضی از هنرمندان را لازم نیست ببینی، سجاد افشاریان در قاب پنهان شخصیتی‌اش با خط خوش نوشته؛ تا بدانجا رسید دانش من که بدانم همی که نادانم.
برای اولین بار سجاد افشاریان را در سریال «نجوا» دیدمش، به عنوان کارگردانی که نام بعضی از نمایشنامه‌هایی را که روی صحنه بردم به یاد ندارم!
گفتم این جوان خاک صحنه خورده است.
اکثر بازیگران سریال «نجوا» از صحنه دیده‌های حرفه‌ای بودند، با بازی‌هایی که حس و جان داشت، اما این نسیم بازی سجاد افشاریان بود که از قاب تلویزیون به صورت بیننده می وزید.
در صحنه‌هایی از آن سریال، انگار سجاد افشاریان از لنز دوربین خارج می‌شد و نقش را ضربه فنی می‌کرد! کاری دیگر از سجاد افشاریان ندیدم تا سریال خوب «برادر جان»؛ سریالی که مثل همیشه سعید نعمت اله در شخصیت پردازی کم نگذاشته بود، سریال برادر جان به غیر از کامران تفتی با بازی اگزجره‌اش، دیگر بازیگران سریال یکی از دیگری برتری داشتند.
همینطور استاد علی نصیریان و سجاد افشاریان که بیرون از دوربین نقش را زندگی کردند و نشان دادند که هرآنچه از دل برآید لاجرم بر دل نشیند.
در مورد سجاد افشاریان؛ آنچه باور و تشخیص من از این هنرمند جوان بدون ادعا که خودش را باور دارد و این امتیاز بزرگی است و باید از جمله هنرمندانی باشد که می گویند؛ اول فکر کن بعد حرف بزن ؛ ولی من هر وقت فکر کردم دیگر حرف نزدم.
نماینده جوانی از بیمه معتبری به نمایشگاه پیکاسو برای پیشنهاد بیمه سرقت نزد پیکاسو رفت…پیکاسو پیشنهاد جوان را برای بیمه تابلو هایش نپذیرفت و اصرار جوان هم بی حاصل ماند …اما لحظه خداحافظی پیکاسو یکی از تابلوهایش را نشان جوان داد و گفت؛ قیمت این تابلو چه مبلغی است ؟! جوان با دقت به تابلو نگاه کرد و گفت؛ یک میلیارد دلار !
پیکاسو گفت بله درسته …اما این تابلو در حال حاضر و از نظر من بی ارزش است !
جوان با تعجب پرسید؛ استاد مگر اثر شما نیست؟ و پیکاسو گفت چرا، خالق اثر خودم هستم …اما زمانی قیمتش یک میلیارد دلار است که من زیر تابلو را امضاء کنم.
آقای سجاد افشاریان عزیز، هنرمندی که خوشبختانه امضاء گران قیمتی دارد و امیدوارم به دلیل فشار و مشکلات زندگی پیش نیاید که راهی کانالهای مختلف تلویزیون شود!
چند شب پیش یکی از دوستان بازنشسته تلویزیون بسیار عصبانی و دیر وقت تماس گرفت و گفت؛ در شش کانال پشت سر هم تلویزیون‌های از آب گذشته، فیلم‌های پژمان جمشیدی را نشان می دهند. و اضافه کرد: آخه این کی وقت کرده به اندازه سریال‌های ترکی، فیلم مبتذل بازی کند!
هنرمند عزیز جناب سجاد افشاریان، قابل تحسین هستید‌ و به قول منوچهر نوذری تا امروز…

  • جمشید پوراحمد
۲۸
بهمن

جمشید پوراحمد
یکی از مجریان تلویزیون با صدایی ناهموار، آقای اقبال واحدی است؛ از آنجائی که تلویزیون بیننده چندانی ندارد و خوشبختانه برنامه‌های آقای واحدی هم ساعتی پخش می گ‌شود که ساعت خواب دستگاه است (تقریبا خروسخون صبح!) چندان آزاردهنده نیست!
آقای اقبال واحدی برنامه‌ای را در مشهد اجرا می‌کرد به نام «جشنواره زرشک» که جمعی از مسئولین در این جشنواره باشکوه! حضور داشتند.
آقای واحدی چند جمله نامفهوم که هیچ ربطی هم به زرشک و جشنواره نداشت عنوان کرده و بلافاصله ازحضرات می‌خواست که یک دست بلند بزنید تا پایان این برنامه را جشنواره زرشک به پایان رسید…
عجیب نیست؟!
در دو روز گذشته چند ویدیو وایرال‌ شده از جشنواره حافظ دیدم.
ای وای جشنواره حافظ؟!
در جشنواره حافظ جمع بزرگی از ادبیان و شاعران صاحب نام حضور داشتند!
علی صادقی و رشید که متخصص رکیک گویی و ابتذال است، هم بود!!
اما نمی دانم چرا درجشنواره از آش رشته و حلیم و کارهای دستی خبری نبود!
از مرتضی عقیلی هم توسط شهاب حسینی به چه دلیل در جشنواره حافط تقدیر شد؟ نمی‌دانم! مرتضی عقیلی در سخنانی کاملا تجاری از ستاره‌های قدیمی سینما یاد کردند و فرمودند…
از فردین عزیز و نازنین ناصرملک مطیعی، رضا بیک ایمانوردی و بهروز وثوقی هم در سخن‌هایشان وام گرفتند!
من همچنان در این آرزو محکم و استوار هستم که مرید و مرادمان باید سیرتی باشد نه صورتی!
فردین و ناصر ملک مطیعی نه رنگ داشتند و نه پوششی برای پنهان کردن عیوب نداشته‌شان.
آنها با ذات طبیعت پیر شدن و با ذات پاک و شریف‌شان همراه بودند و زندگی کردند.
ژاپنی ها ظروف شکسته را تعمیر و محل شکستگی را با طلا پر می‌کنند، آنها معتقدند وقتی که چیزی آسیب دیده، حتماً برای خود سرگذشتی دارد که با یادآوری آن، زیباتر می‌شود.
ای کاش فردین و ناصر ملک مطیعی می‌بودند تا شکستگی‌هایی را که از نامرادی‌ها و نامردمی‌های زمانه دیده بودند با «گوهر» پر می‌کردیم.

  • جمشید پوراحمد
۲۵
بهمن

جمشید پوراحمد
همیشه با کتاب‌های کوچه‌ شاملو به خیابان و اتوبان رسیدم، اما با ژئوپلیتیک، برای اولین بار در کوچه ماندم!
سراغ گوگل رفتم، نوشته بود معنای ژئوپلیتیک چیست؛
در سطح روابط بین‌الملل، ژئوپلیتیک روشی برای مطالعه سیاست خارجی برای درک، تبیین و پیش‌بینی رفتار سیاسی بین‌المللی از طریق متغیرهای جغرافیایی است. اینها شامل مطالعات منطقه اقلیم، عارضه نگاری، جمعیت شناسی، منابع طبیعی و علوم کاربردی منطقه مورد ارزیابی است.
بیشتر از ده بار خواندمش انا نمی‌فهمیدم! چون چیدمان کاملا نامفهوم و بی ارتباطی دارد! به انضمام اینکه معنی «تبیین» را هم نمی‌دانستم!
باز سراغ گوگل رفتم که نوشته بود تبیین راهی است برای پرده گشایی از دانش جدید و گزارش روابط میان جنبه‌های مختلف میان روابط پدپده‌های مورد مطالعه.
تبیین به دنبال پاسخ به سئوال «چرا»ست. تبیین‌ها قدرت تبیین مختلفی دارند. فرضیه رسمی ابزاری نظری است که برای اعتبار سنجی تبیین در تخقیقات تجربی استفاده می‌شود!
با خواندن این شرح واژه‌ها، خواستم خودم را از پنجره پائین بیندازم اما شهامتش را نداشتم!
خواستم سرم را به دیوار بزنم که… بماند.
چندی پیش یادداشتی را از هنرمند‌ عزیز آقای جعفری جوزانی در بانی‌فیلم خواندم. موضوع به کم لطفی، بی‌مهری و شایسته نالایقی تلویزیون مرتبط بود و در باره دو سریال از هر نظر جذاب و غنی آقای جوزانی که از زمان آدم و حوا بی نتیجه مانده!
بعد از انتشار این گله‌گذاری آقای جوزانی، بنده یادداشت دیگری نوشتم و اینکه اشکال از شخص آقای جعفری جوزانی است و اگر مثل مهران مدیری طرحی را روی یک تکه کاغذ می‌نوشت و یا مثل داود میرباقری کارگردان مختار و سلمان فارسی که بودجه‌های نجومی به اندازه ساختن و ویرانی فرهنگ و هنر کشور، بی‌حساب‌و بی ثمر و بی حاصل دریافت کرده بود، تا کنون سریال‌های‌شان صدها بار از شبکه آی فیلم پخش شده بود!
دقیقا هفته بعد از انتشار یادداشتم، نوشته کوتاهی را سردبیر بانی فیلم نوشته بودند که هفته آینده، قرارداد سریال آقای جوزانی با تلویزیون منعقد می‌گردد و… بنده به سهم خود بسیار خوشحال شدم.
اما ظاهرا قول و قرارها برای انعقاد قرارداد تولید سریال «پوریای ولی» در دست‌انداز افتاده و هیچ اطلاع و خبری از کاری که قرار بود دو-سه روزه به سرانجام برسد، منتشر نشد.
هرچند آدم چندان خوش‌بینی نیستم اما اطمینان دارم مقدمات تولید و ساخت «پوریای ولی» در دستور قرار گرفته و منتشر نشدن خبری از آن را باید با عینک خوش‌بینی دید!

  • جمشید پوراحمد
۲۵
بهمن

جمشید پوراحمد
یک بانوی هنرمند ایرانی که شهرت جهانی دارد روی استیج می گفت؛ از یکی پرسیدند می دونی کی به همه محرمه ؟!
گفت بله؛ سوپر مارکت سر کوچه‌مون!
گفتم چطور مگه؟!
گفت؛ چون به همه شیر می ده!
در‌ یک نیم نگاه بدون چشم انداز، وضعیت کشور به گونه‌ای است که همه به هم محرم شدند!
در نداشتن برق، آب و در مواردی نان محرم هستیم. رفتنمان به مغازه آجیل، میوه، گوشت و مرغ و ماهی، لباس فروشی و در مواقعی حتی دکان بقالی ممنوع است، محرم هستیم،
از اینکه نمی توانیم برای تامین سلامتی به دکتر، بیمارستان و آزمایشگاه مراجعه کنیم محرم هستیم. از اینکه از اول تا پایان ماه باید برای پرداخت اجاره هزار بار بمیریم و نیمه جان شویم هم محرم هستیم و اشتباه بزرگ ما انسانهای زیرخط فقر، «محرمی!» که زندگی و روزگار غیر طبیعی ما برای مسئولین جانسوز، دلسوز و دلنواز امری بسیار عادی است!
باید به حافظه خود بسپاریم آدم‌هایی را که در سطح جامعه می‌بینیم و از هر نظر کاملاً در رفاه، آسایش و امنیت هستند، اینها اصلا آدم نیستند، بلکه ربات‌های اکثرا ساخت چین و شوروی (با روس‌ها که کلاً محرم هستیم) هستند!
مکانیزم این ربات‌ها که ثروت اندوز، تنوع طلب، خوش‌گذران، خوش خوراک و در مکان‌هایی به اندازه وسعت پارک ملت، عادت به زندگی دارند!
اما‌ در میان این میدان مین زندگی اکثر راننده‌های اسنپ هستند که از خانواده به مسافر نزدیک و محرم‌تر باید باشند!
اینها پرسش‌های ماست؛
اینکه اسنپ متعلق به کیست و درآمدش در کل کشور رقم نجومی است؟!
اینکه نهایت دسترسی ما و شما به یک شماره اصولا بی جواب پشتیبان است!
اینکه موظف هستی در پایان سفر به راننده امتیاز بدهی و از صفر تا صدش بی تاثیر است!
اینکه وقتی سوار می‌شوی و اولین درخواست راننده، که سفر را لغو کن! و درخواست دوم، می شود مبلغ را اینترنتی پرداخت نکنی؟!
اینکه ظاهراً اسنپ بالای بیست هزار راننده دارد و از شخصیت فردی، اجتماعی و اخلاقی راننده هیچ اطلاعی ندارد!
اینکه ماشین‌هایی در این ناوگان بزرگ و پرمخاطره در تردد هستند…که چنانچه ده ماشین پراید را درچرخ گوشت بیندازی، نتیجه یک سیخ کوبیده از پوست و آشغال مرغ بیرون می آید!
اینکه از راننده تاکسی، کاسب، جوشکار، آشپز، بنگاهی، کارمند و لغایت…
در مسیرهای رفت و آمد خود و به قول خود اسنپ می‌زنند!
اینکه در اسنپ از راننده بازیگر، منتقد، سیاستمدار، واسطه، دکتر، مهندس و متخصصین سرک کشیدن به حریم خصوصی مسافران و در مواردی مزاحمت حضوری و تلفنی و هیچکس مثل دیگر نارسایی و معضلات کشور جوابگو نیست!
اما در این شهر پر جمعیت اسنپی، متاسفانه هستند مردان و زنان بازنشسته که باید روز و شب در این هوای آلوده و ترافیک مرگبار برای گرداندن چرخ زندگی‌شان، کار کنند. جوانان تحصیل کرده و متخصص که در اسنپ حضور دارند و در مواردی سرشار از خلاقیت و دانش هستند، این جوانان توانایی و لیاقت اداره امور کشور را به بهترین شکل ممکن دارند و در پایان بانوانی که از جنس مادر، شرافت، انسانیت، تعهد و صدها هنر که در وجودشان جاری است در اسنپ حضور دارند؛ مثل الهه و الهه‌های نوعی که روی پای خود ایستاده و نان آور خانواده هستند و قابل تحسین…

  • جمشید پوراحمد
۱۸
آذر

جمشید پوراحمد
عالیجناب مولانا می‌گوید:
«دیده شود حال من ار
چشم شود گوش شما»
یعنی اگر حقیقت را به جای شنیدن ببینید حال من را درک خواهید کرد!
نگرانم… نگران از این حجم سنگین و طاقت فرسای فعالیت بعضی از این تاجرهای هنرمند!
نگرانم برای سلامتی، شب بیداری، سفرهای خارجی و گرفتن اقامت، جابه جایی پول، تعویض و خرید اتومبیل و ویلاهای متفاوت و اینکه پیر شدند و خبر ندارند، نگرانم!
هنرمندانی که سریعتر از خُم رنگرزی، فیلم و سریال به بازار عرضه می‌کنند، برای آنها نگرانم!
…اما بازخورد و دستآورد این مسابقه فرهنگ و هنر فروشی در این بازار مکاره چیست؟!، قد کیومرث پوراحمد؟!، همسران رامبد جوان، مهرانه مهین ترابی در سن ۶۵ سالگی!، تعداد جراحی های طناز طباطبایی! یا مدل بنز و حقوق ماهانه بادیگاردهای مهران مدیری!!
در پشت پرده‌های پنهان معاونت سینمایی وزارت ارشاد، مافیای قدرتمندی وجود دارد که با سندرم ثروت مواجهه هستند و برایشان حیطه بزرگ ابتذال، فلاکت‌های فرهنگی، معنا و مفهوم ندارد و با پرداخت یارانه فساد و تباهی به جوان و نوجوان کشور آنها را به عنوان سرمایه برای خود حفظ می کنند… دقیقا مثل مافیا و کاسبان فروش فیلترشکن که مانع بزرگی هستند برای رفع فیلترینگ!
فریدون گله یکی از کارگردان خوب و متفاوت سینمای ایران با ساخت فیلم‌هایی چون کندو، ماه عسل، مهرگیاه، دشنه، کافر و زیر پوست شب، می‌توانست مثل رضا صفایی و عباس کسایی در سال هشت فیلم سینمایی بسازد، اما فریدون گله به طور متوسط سالی یک فیلم می‌ساخت.
ساختار بینش و اندیشه فریدون گله بیشتر به طرف هنر بود، تا تجارت.
مهدی میثاقیه که از هر نظر بلند قامت‌تر از فریدون گله بود.
روزی فریدون گله نیاز به مبلغی پول داشت او با یک دفترچه سفید شصت برگ نزد مهدی میثاقیه رفت و تز روی دفترچه سفید، قصه‌ای که در ذهنش بود را برای مهدی میثاقیه خواند و مبلغ پانزده هزارتومان از مهدی میثاقیه بابت آن قصه فیلمنامه دریافت کرد.
هر چند از ابتدا میثاقیه می‌دانست دفترچه سفید است و مدتی بعد فریدون گله همان قصه را روی کاغذ آورد و به او داد، بدون هیچ حرف و حدیثی و در نهایت احترام متقابل.
امروز حدود همین اتفاق به شکل منفی‌اش در میان مافیای قدرت بخصوص در شبکه سینمای خانگی دارد اتفاق می افتد.
دفتر سفیدی را فقط با یک اسم به معاونت سینمایی می‌برند و مجوز می‌گیرند و بعد آنچه را می‌خواهند می‌نویسند و به تصویر می‌کشند!
نتیجه این شیوه چه شده است؟! فروریختن دیوارهای فرهنگی، ادبی و هنری کشور.
حال در این مسابقه پرسود و‌ سرشار از فساد از هنرپیشه کوتاه نقش سریال دیروز و امروز که یکی از مدعیان بلند قد سینمای ایران شده و به گمانم فرصت پیدا کردن شکل، اندازه، جایگاه و میزان دانش خود را نداشته باشد!
از تجلیل و تقدیر کارگردان فیلم صبحانه با زرافه ها! با این تفاوت که آقای کارگردان برای تماشاچی فهیم همان میزان ساخت سریال تلویزیونی چهار چرخ است که فقط اندکی تفکرشان را صیقل داده‌اند!
کاش بانویی چون یلنا آودیسیانی را داشتیم و سئوال می‌کردیم که تفاوت رقصیدن پژمان جمشیدی در فیلم صبحانه با زرافه‌ها با تمام دیگر فیلمهای مبتذل و… چه تفاوتی داشت و دارد؟!
یاد جمله‌ای از آقای مهران مدیری افتادم که گفته بود؛ ما بودیم، اولین بودیم و هستیم که کار طنز در تلویزیون ساختیم!
با یک جمله معترضه باید به اطلاع اقای مدیری برسانم زمانی بود که تلویزیون فقط دو شبکه داشت؛ شبکه یک و شبکه دو سیما.
برنامه طنز ساختن در اون سالها، رنج عظمایی بود که نگو و نپرس(!) مثلاً تحت هیچ شرایطی از لهجه هم نمی‌توانستیم استفاده کنیم.
جناب موسوی مدیر گروه اجتماعی شبکه یک و آقای جهانی مقدم تهیه‌کننده و اینجانب، صادق عبدالهی و محمد اوزی با هم طنز جنگ هفته را برای بعدازظهر جمعه‌های تلویزیون می‌ساختیم. با تمام آن سختگیری‌ها و مانع‌ها، تلاش می‌کردیم مردم را با طنزی بخندانیم؛ معضل هم کم نبود. یکی از آنها این بود که چنانچه در یک آیتم نمایشی، حرف آموزنده‌ای برای تماشاچی تلویزیون نداشتیم آن آیتم قابل پخش نبود!
جناب مدیری، چه خوب کسی نیست تا از شما سئوال کند؛ هدف و انگیزه از ساختن سریال «قهوه پدری» برای بیننده جیست و در شرایط کنونی چه تاثیری بر حال و روزگار خیلی بد مردم عادی دارد؟!
اینکه شما در بازی و ارائه تیپ جدید، خود را تافته بدانید -یا شاید آرزوی داشتن یک نقش کابویی؟!- بحثی جداست.
اما به شما عرض می‌کنم که تماشای سریال قهوه پدری برای اینجانب درس بزرگی داشت که تا مدتها در خاطرم می‌نامد!
ما به عنوان یک سینمادوست حرفه‌ای، یادمان نرفته که داستین هافمن بازی بی نظیرش را در فیلم پاپیون، مدیون عینکش بود؛ عین بازی بازیگر سریال «قهوه پدری» که به اندازه داستین هافمن به یاری عینکش، بازی می‌کند!!

  • جمشید پوراحمد