از دیروز تا امروز

متولد مرداد ۱۳۳۳ چه زود گذشت اما پر بار و پر ماجرا و پر مخاطره گذشت وقتی فقط هجده سال داشتم و با حمایت نقی ظهوری ( پدرخوانده ) شدم نویسنده صفحه شایعات مجله جوانان توی آینه تاکسی ها دنبال پر رنگ شدن سبیلهایم بودم ، حالا با داشتن ۷۲ اثر هنری در مقام نویسنده و کارگردان شامل فیلم و تئاتر و نمایشنامه و فیلمنامه و کتاب با داشتن دکتری بارم سنگین شده اما سنگینی آن باعث آزارم نیست و باعث خوشحالی

از دیروز تا امروز

متولد مرداد ۱۳۳۳ چه زود گذشت اما پر بار و پر ماجرا و پر مخاطره گذشت وقتی فقط هجده سال داشتم و با حمایت نقی ظهوری ( پدرخوانده ) شدم نویسنده صفحه شایعات مجله جوانان توی آینه تاکسی ها دنبال پر رنگ شدن سبیلهایم بودم ، حالا با داشتن ۷۲ اثر هنری در مقام نویسنده و کارگردان شامل فیلم و تئاتر و نمایشنامه و فیلمنامه و کتاب با داشتن دکتری بارم سنگین شده اما سنگینی آن باعث آزارم نیست و باعث خوشحالی

۲۲
مهر

یادداشت / جمشید پوراحمد
باغچه‌ای می نویسم! چون شما علاقه وافری به گل و گیاه و باغچه دارید و این یک امتیاز بزرگ برای من و ما و شاید -و احتمالا- به همین دلیل نگاهی به این باغچه کوچک متنوع جهت آگاهی بیندازید‌.
بیا تا گل برافشانیم و می در ساغر اندازیم
فلک را سقف بشکافیم و طرحی نو در اندازیم
گویند؛ طلحک را فرزند آمد.
سلطان محمود غزنوی پرسید: فرزندت پسر است یا دختر؟
طلحک گفت: از فقیران چه آید، جز پسری و یا دختری؟
سلطان محمود گفت: مردک، مگر از بزرگان چه آید؟
طلحک گفت؛ ظلم، خانه براندازی و بسیار دیگر…(!)
در دوره قبل به جهت راهگشایی نامه‌ای از وزیر دادگستری وقت، برای جنابعالی «طی درخواست اینجانب » صادر شد و جنابعالی هم به معاونت مطبوعات واگذار و عین فرموده آقای معاون که؛ نداریم، به هر کسی که دوست داشته باشیم تسهیلات می‌دهیم و شما هم می‌توانید از من شکایت کنید!!
به وزارت دادگستری برگشتیم و رئیس دفتر وزیر با رئیس دفتر جنابعالی برای یک ملاقات حضوری تماس گرفت… رئیس دفتر جنابعالی فرمودند ما برای خودی‌ها هم وقت نداریم!!
آقای وزیر این دوره از بی‌خودی‌ها بیشتر استفاده کنید، در میان بیخودی‌ها، نبوغ، استعداد، شعور و سواد بسیار پیدا می شود؛ «امتحان کنید!»
بانویی فرهیخته در گفت‌وگویی عنوان می‌کرد؛ خانواده ما هنوز خیلی سنتیه
خیلی سنتی فکر می‌کنه!
کتاب را دشمن درس می‌داند،
کنکور را مهمتر از فرزند کتابخوان و نویسنده‌اش می‌داند…
این قتل اندیشه منه!
مرادی کرمانی خیلی عزیز، می گفت؛ یک زمانی یک آقایی شده بود رئیس نهاد کتابخانه‌ها؛ او اعلام کرد ما در طول روز به طور متوسط یکساعت و نیم مطالعه داریم‌!
اما اعتقاد و محاسبه علمی آقای مرادی کرمانی که در طول ماه، یک و نیم دقیقه مطالعه داریم…
آقای مرادی کرمانی پیگیر چگونگی این ادعا می‌شود‌. جواب آقای رئیس این بود که؛ شما باید زیرنویس فیلم‌ها را هم که می‌خوانند محاسبه کنید!

آقای وزیر؛ مهاجرت فقط تغییر جغرافیا نیست. خیلی از ما مهاجرت کردیم. از کسی که بودیم و به کسی که شدیم. از یک آدم بی‌دغدغه و صبور به یک آدم عصبیه پرخاشگر … از یک روح شاد تبدیل شدیم به یک روح بیمار که نیاز به ترمیم داریم…
امید واژه غریبی شده وقتی ناامیدی دست به دست تو دست‌های‌مان می‌چرخه!
در پایان خواندن این جمله از ویلیام گلاسر مفید به فایده است؛ او می گوید: بذر تمام بدبختی‌های ما در سال‌هایی کاشته می‌شود که با آدم‌هایی سر و کار داریم که معتقدند نه تنها دریافته‌اند چه چیزهایی برای خودشان درست است، بلکه صلاح دیگران را نیز می‌دانند «آقای وزیر شما چه صلاح می‌دانید؟!»

  • جمشید پوراحمد
۲۶
شهریور

 

یادداشت / جمشید پوراحمد
هویدا نخست وزیر دوره هخامنشیان! اون زمان که همه چیز داشتیم به غیر از ترافیک، می‌گفت؛ آنقدر که زمان وارد و خارج شدن از در ورودی، بهم تعارف می‌کنید، در خیابان و موقع رانندگی هم به یکدیگر احترام بگذارید و رعایت کنید؟!
دقیقا مثل زمانیکه هنرمندی را از دست می‌دهیم و مصداق آن از من بمیرم تو بمیری شروع می‌شود؛ نه شما اول بفرمائید!
تعارفات زبانی، حرف‌های بی‌ریشه، تعریفات بی اساس و بی ارزش!
اما در زمان مقرر به اندازه نابودی آنچنان از خجالت یکدیگر درخواهیم آمد که برای شرحش، حدیث هفتاد من کاغذ هم کم است!
پس اگر می توانستیم و می دانستیم به جا و به موقع بگوئیم؛
آن یار کز او خانه ما جای پری بود
سرتا قدمش چون پری از عیب بری بود
یا نبود؟!
هوشنگ حریر چیان صبح فردا چهارشنبه ۳۱ مرداد در باغ رضوان و قطعه نام آوران اصفهان به خاک سپرده می‌شود.
۶۴ سال می‌گذرد از اولین باری می‌گذرد که هوشنگ حریرچیان و همسرش را به عنوان مهمان در خانه پدری دیدم… رفت و آمد خانوادگی، پنجاه سال همکاری در رادیو و تئاتر با برادرم منوچهر پوراحمد و افتخار بازی هوشنگ حریرچیان در نمایش «زبان مستأجری» بنده در تئاتر گلریز و تا همین سال گذشته دورهمی‌های بین حسن اکلیلی، رضا ناطقیان و بنده در منزل هوشنگ حریرچیان که با یادآوری خاطرات شیرین سپری کردیم.

ذات، نبوغ، استعداد و هنر هوشنگ حریرچیان در هزار نقشی که در رادیو ، تلویزیون، تئاتر و سینما بازی کرده، نیست.
هوشنگ حریرچیان و همسرش در روابط خانه و خانواده، شیرین و فرهاد واقعی قرن زندگی خویش بودند.
همسر نازنین هوشنگ حریرچیان «مسیحی است» حدود ۶۵ سال پیش خانم حریر چیان که در بیمارستان بغوزخانیان اصفهان پرستار بود و هوشنگ حریرچیان بیمار، دلباخته یکدیگر می‌شوند و…
الا یا ایها الساقی ادرکاساً و ناولها
که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکل‌ها
بانو حریرچیان برای این عشق لباس فرهاد را می‌پوشد و بیستون را می شکافد. حاصل این عشق بزرگ زاده‌ای چون آقای حریرچیان دکتر و یک بانوی مهندس ارزشمند خانم حریرچیان است.
برای خانواده خوب حریرچیان آرزوی سلامتی و صبوری دارم.
روح هوشنگ حریرچیان شاد باشد.

  • جمشید پوراحمد
۲۶
شهریور

 

یادداشت / جمشید پوراحمد
داستان‌های زیبا و ارزشمندی داشتیم و داریم که به دست فراموشی سپرده شده و با خواندن و شنیدنش اکثر اوقات مسیر زندگی‌ات تغییر خواهد کرد.
داستان پر معنا و مفهوم «بزت را کشتی؟»؛ داستان مرید و مرادی است که از بیابانی می‌گذشتند و به ناچار شب را مهمان منزل خانمی شدند.
خانم صاحبخانه که دو بچه و یک بز داشت… از دو مهمانش با شیر گرم پذیرایی می‌کند و توضیح می‌دهد که با شیر تنها بزش ماست و پنیر می‌زند و زندگی‌اش را می گذراند. شب موقع خواب، مراد به مرید می‌گوید؛ ما که پولی نداریم به این خانم بدهیم و از او حمایت کنیم و تنها راه کمک کشتن بز اوست!
…و مراد از مرید می‌خواهد که بز زن را بکشد!
مرید بسیار ناراحت می‌شود و می‌گوید این بز تمام زندگی این زن است و‌ من چرا باید این کار را انجام دهم؟!
مراد که انسان دوراندیش، واقع بین و خردمند بود، به مرید می گوید؛ تو به حرف من گوش بده و بز را بکش… مراد بز را می‌کشد و شبانه از خانه زن خارج می‌شوند.
چندین سال می‌گذرد و مرید هنوز حکمت این کار را نمی‌دانسته، از شهر دیگری رد می‌شدند که می‌بینند یک کاروان بزرگ در حال عبور و همان زن سر دسته کاروان است!
مرید خیلی متعجب از مراد حکمت آن کار را سئوال می‌کند؟
مراد می‌گوید؛ این زن آنقدر به تنها بزش وابسته بود که دیگر پتانسیل و توانایی خود را ندیده بود و وقتی آن بز را کشتیم، او مجبور شد از توانایی‌های دیگرش استفاده کند و وابستگی‌اش را نسبت به بز رها و فراموش کند.
تا نسوزد، بر نیاید بوی عود
پخته داند، این سخن با خام نیست!
دختران خیلی جوان و بانوان خوب سرزمینم؛
شما که تنها دارایی و در واقع بز زندگی‌تان، شده نمایش ظاهرتان با رکیک‌ترین الفاظ و با شرم‌آورترین شکل ممکن در اینستاگرام در آیتم های متفاوت، به دلیل پول و شهرت« با گرفتن لایک، به خود بیا…
«بز» خانه در الهیه، ماشین شاسی بلند، سفرهای خارجی و ویلا در شمال و کیشت را بکش. بکش تا به هرزگی، سرخورده و بی قیمتی دچار نشوی! نمی‌دانم که انیمیشن کوتاه و مفهومی گذر عمر را دیده‌ای؟ که اگر دیده باشی متوجه واقعیتی تکان دهنده که لایک های امروز بلاک‌های فردا را برایت می‌سازند، شده‌ای.
بلاک از طرف خانواده، همسر و فرزند، جامعه، دوستان واقعی و تبعات تلخش که تا آخر با تو خواهد ماند.
بز شهرت از قاب انحراف و مستهجن را بکش تا ببینی که از آتوسا دختر کوروش بزرگ، از ماندانا مادر کوروش، از مریم میرزاخانی، آزاده تبازاده، فروغ فرخزاد، پروین اعتصامی، مونا جراحی، ترانه رضوی، سیمین دانشور و یک سیطره بزرگ دیگر از بانوان پرآوازه و پر افتخار ایران چیزی کم نداری.
خوانده بودم، زن سالم شباهت فراوانی به گرگ دارد؛ قوی، استوار، سرشار از نیروی زندگی، حیات بخش، واقف به قلمروی خویش، ابداع گر، وفادار، پر جنبش و فعال.
بانوی سرزمینم؛ پرافتخار بمان…

  • جمشید پوراحمد
۲۶
شهریور

 

جمشید پوراحمد

بعداز انتشار یادداشت «بانوان بد سینمای ایران»… دوستی گفت؛ در نوشته‌ات، پروین‌دخت یزدانیان، شیرین یزدانبخش و رابعه مدنی را جا انداختی!
در یادداشت عرض کرده بودم، بانوان شایسته و خوب بسیارند که بنده سعادت آشنایی با آنها را نداشته و ندارم؛ چندی قبل هم به این موضوع اشاره کردم که هیچ کدام از این مادران مهربان سینما مثل پروین‌دخت یزدانیان، شیرین یزدانبخش و رابعه مدنی، اصولاً بازیگر نیستند و به نظر بنده فقط نقش واقعی خود را بسیار زیبا ایفا می‌کنند.
من چندین بار به دلیل حضور خانم شیرین یزدان‌بخش و رابعه مدنی به تماشای «بوسیدن روی ماه» نشستم و هر بار از دیدن این فیلم لذت بردم.
اما فرق بین بازیگر و نابازیگر این است که آنها از هر لحاظی مثل هم هستند، اما موهبت ذاتی یک بازیگر حرفه‌ای، این است که درون او، یک پیوند ویژه بین تخیل محض و بدنش وجود دارد.
یادداشت پیش ِرو، جهت تجزیه و تحلیل و یا خوب و بد بودن بازیگر نیست، بلکه بهانه‌ای برای دیدن ابتذال لجام گسیخته و فقر فرهنگی است!
با دیدن دقایقی از برنامه «جوکر» احسان علیخانی، به عنوان هنرمندی کوچک، از خود مایوس شدم؛ از این ساختار و پایمال کردن ارزشهای غنی فرهنگ و هنر توسط مسئولین هنری، به شدت عصبانی و دچار یاس شدم! مسئولانی که در مواردی خود تمایل بسیار دارند در برنامه‌هایی چون جوکر باشند و به قول معروف «چون به خلوت می‌روند آن کار دیگر می‌کند»، شرمسار و خجالت زده هستم.
کاش مدیران هنری کشورمان را از قبیله هذابه می آوردند!
آن قبیله، رئیس جمهور، مجلس و وزارتخانه ندارند، با ابتدایی‌ترین شیوه‌ها، زندگی می‌کنند. اما اصول و قواعدی دارند که به شدت به آنها متعهد هستند.
اما «جوکر»سازان کشور ما، -البته شاید با پشتیبانی آگاهانه مدیران(!- به ارزش‌های رفتاری چندان توجهی ندارند و این خود یک تخریب و فاجعه فرهنگی‌ست.
جرج کارلین کمدین، منتقد و نویسنده آمریکایی می‌گوید؛
«اینکه به مردم بدی کنی و از خدا طلب بخشش… مثل اینکه شلوارت را کثیف و پیراهنت را عوض کنی!»
منطق و توجیه اکثر برنامه‌سازها و مدیران، البته با نگاه حق به جانب و گردن کلفتی، شبیه به حرف‌های کمدین امریکایی‌ست!
گاندی رهبر بزرگ هند جمله‌ای دارد که باید نصب‌العین خیلی‌ها قرار گیرد. او می‌گوید؛
«کسب ثروت بدون تلاش، لذت و خوشی، بدون وجدان، دانش و بدون منش، تجارت بدون اخلاق، علم بدون انسانیت، پرسش بدون فداکاری و سیاست بدون اصول گناه بزرگ اخلاقی و انسانی است…»
چندی پیش یک آیتم کوتاه نمایشی دیدم با دو بازیگر انگلیسی «شخصیت تهیدست»
اولی گفت؛ بگو من خوشحالم
دومی گفت ؛ من خوشحالم
اولی گفت؛ منم همینطور
هر دو باهم؛ ما خوشحالیم
دومی گفت؛ الان که ما خوشحالیم باید چیکار کنیم؟!!
آیا می‌شود همین پرسش را از سازنده «جوکر» پرسید و به او گفت:
آقای احسان علیخانی و … حالا ما باید با این همه خوشحالی چیکار کنیم؟!!

  • جمشید پوراحمد
۲۶
شهریور

 

یادداشت / جمشید پوراحمد
چرا بانوان هنرمند بد ؟!
چون دیر زمانی است که دیگر هیچ چیز سر جای خودش نیست و متاسفانه اکثر تازه واردها به عرصه هنر کشور عین اجناس تقلبی و فراوان در بازار، بی قیمت هستند و از سوی دیگر واقعیت انکار ناپذیر کودتا است. کودتایی که توسط ضد هنران و هنرمندان اتفاق افتاد و بدون محاکمه، فرهنگ و هنر و هنرمند را با داشته‌های ارزشمندشان مثل زیبایی، حقیقت، صداقت، لیاقت، تربیت، ادب، اصالت شایستگی و احترام، اعدام کردند!
اما جایگزین این یاقوت های قیمتی چه‌ها بودند؟! زشتی، دروغ، وقاحت، بی‌شرمی و بی‌هنری از جنس فلزهای تقلبی روی به بازار ارتباطی هنر عرضه کردند!
ژاله علو، ثریا قاسمی، سوسن تسلیمی، رویا تیموریان، فاطمه معتمد آریا، پریوش نظریه، هنگامه قاضیانی، ریما رامین فر، لعیا زنگنه، هدیه تهرانی و بسیار بانوان هنرمند بد دیگر! که بنده سعادت شناخت و آشنایی آنها را ندارم.
یکی از ویژگی‌های این بانوان هنرمند بد؛ ادب آنهاست، ادب دوست داشتن، ادب نیاز حتی …
ادب معاشرت، رفاقت، همکاری، ادب گفت‌وگو، ادب نزدیکی و دوری، ادب تشکر، ادب حضور در دنیای مجازی و ادب رفتاری با دوستداران و طرفدارنشان…
یکی از شخصیت‌های برتر و بی‌نظیر، بانوی بزرگ و پرآوازه هنر ایران ژاله علو که افتخاری‌ست برای حقیر و نوشتن سومین یاداشت…
ژاله علو؛
فهمیدن خیلی سخت‌تر از شناختن است… ممکن است خیلی‌ها تو را بشناسند، اما کم هستند کسانی که تو را می‌فهمند.
می شود این مجموعه بانوان هنرمند بد را همراه و هم نظر با احمد شاملو کرد:
«انشایم که تمام شد، معلم با خط کش زد پشت دستم و گفت ؛ جمله‌هایت زیباست… گفتم؛ اجازه آقا پس چرا می‌زنید؟!
پوزخند تلخی زد و گفت؛ میزنم تا همیشه یادت بماند که خوب نوشتن و زیبا فکر کردن در این دنیا تاوان دارد…»

  • جمشید پوراحمد
۲۶
شهریور

 

یادداشت / جمشید پواحمد
شخصیت‌ متفاوت و خاص بهزاد فراهانی در این گفته جورج برنارد شاو کاملا مشهود است؛ «خیاط من تنها کسی است که معقول رفتار می کند! او با هربار دیدنم، مرا اندازه می گیرد، اما دیگران با همان اندازه‌های قدیم به سراغم می آیند و انتظار دارند من همان اندازه مانده باشم…»
تاخیر و کوتاهی برای نوشتن یادداشت بهزاد فراهانی داشتم و دلیل آن، بیشتر این بود که با خودم مشکل داشتم(!) و باید خود را تنبیه می‌کردم، در انبوه یادداشت نویسی، دو اشتباه دارم که نمره هجده نخواهم گرفت! بعضی اوقات با یک اشتباه هم نمره صفر خواهی گرفت!
یادداشت اول مربوط به خانم پوری بنایی است که احتمالا دچار سندرم بی‌مهری و فراموشی شده‌اند و بیشتر در دنیای مجازی نقش شعار بازی می‌کنند تا واقعیت!
…و یادداشت دوم در مورد آقای مهدی فخیم‌زاده است که چه تغییر شگرفی در کارنامه ایشان با یک فاصله نجومی، نسبت به گفتار و عمل از خود به یادگار گذاشتند!
نوشتن برای بهزاد فراهانی همان‌قدر برایم لذت‌بخش است که برای بزرگانی چون فردین، ظهوری، بهمن خان مفید که از دوستان نزدیک بهزاد فراهانی بود، ناصر ملک مطیعی و دیگر هنرمندان نوشتم.
بهزاد فراهانی همیشه و در تمام عرصه‌هایی که فعالیت داشته و دارد یک آرتیست به تمام معناست که پیوسته شعور، معرفت،اصالت، شخصیت و فرهنگ را هم چاشنی آن کرده.
دقیقا همینکه جبران خلیل جبران می‌گوید؛ به سر آغازها اعتماد نکن، راست‌ترین سخن در لحظه‌های پایانی گفته می‌شود…
بهزاد فراهانی عزیز برایت حالا حالا آرزوی بهترین شرایط را دارم و تو در انتهای قاب سال‌های دراز هنریت آنچه را که نگفتی و آنچه را که گفتی و آنچه را که خواهی گفت نمایشی بود از خرد، شایستگی، سواد، فرهیختگی و دانش شما هنرمند تکرار نشدنی.
بهزاد فراهانی عزیز؛
برای دل شکسته شما… دستم کوتاه‌ست و خرما بر نخیل، فقط می‌توانم بگویم تحسین‌برانگیز هستی، محبوب و دوست داشتنی و پر از مهر و عاطفه…
بهزاد فراهانی با یادگارهای هنرمندش، هنرمندانی با شهرت جهانی همچنان می‌ماند.
…و در پایان جناب فراهانی عزیز
تبر فراموش می‌کند آنچه را که درخت در یاد دارد
شما هم بدیها و کوتاهی‌های ما را‌ فراموش کنید…

  • جمشید پوراحمد
۳۱
مرداد

یادداشت / جمشید پوراحمد

…و سعید راد؛ او نه اولین هنرمند و نه آخرین خواهد بود… ما فقط اجازه داریم در چارچوب احترام، ادب، نزاکت و انصاف درباره شخصیت هنری و اجتماعی یک هنرمند اظهارنظر کنیم.
حتماً غلط زیادی است که توسط نابازیگران نمایش مردگان(!) -که بیشتر در دنیای مجازی به موضوع جایگاه اجتماعی – هنری یک هنرمند پرداخته می‌شود. آنها انگار مانند سارقان نیمه‌شب از دیوار وارد حریم خانه و خانواده آن هنرمند می‌شوند
این کار، آن چنان زشت و ناپسند است که قلم قاصر است از بیان آن.
یادداشت پیش رو، انحصاری نیست و هر هنرمند و خواننده گرامی می‌تواند، شخصیت واقعی و درونی خود را از لابلای مصداق‌‌هایی که نوشته‌ام، پیدا کند… شاید به خود بیایند.
دعوی چه کنی؟! داعیه‌داران همه رفتند…
شو بار سفر بند که یاران همه رفتند…
آن گرد شتابنده که در دامن صحرا است…
گوید؛ چه نشینی؟! که سواران همه رفتند…

***
نمایشگاه “خطرناک ترین حیوان جهان” در سال ۱۹۶۳ میلادی | ۱۳۴۱ شمسی در باغ وحشی در نیویورک برگزار شد.
در ورودی این نمایشگاه یک آینه بزرگ وجود داشت که مردم را دعوت می‌کرد تا خود را در آینه ببینند و همراه آینه متن‌هایی بود که خطرات انسان‌ها برای دیگر موجودات روی زمین را یادآور می‌شد.
هدف این نمایشگاه این بود که نشان دهد چگونه بشر، با وجود هوش و پتانسیل برای تغییرات مثبت، به مهم‌ترین تهدید برای تعادل ظریف طبیعت و بقای گونه‌های متعدد دیگر تبدیل شده است.
داستین هافمن در زمان دریافت اسکار که نمی‌دانم مربوط به سال ۱۹۷۹ برای فیلم «کریمر علیه کریمر» بود و یا فیلم «مرد بارانی@ سال ۱۹۸۸، وقتی پشت میکروفون رفت چنین گفت: «قبول نمی‌کنم که جک لمون را شکست دادم، که آل پاچینو را شکست دادم، باور ندارم که پیترسلرز باخته، ما بخشی از یک خانواده هنری هستیم، شصت هزار بازیگر در هالیوود هست، عذرخواهی می‌کنم … با بازیگران تلویزیون تقریبا یکصدهزار نفر می‌شوند، بیشتر آن بازیگران بیکار هستند، فقط بعضی از ما آنقدر خوش شانس هستیم که با نویسنده و کارگردان‌های خوب کار می‌کنیم.
چون یک بازیگر بیکار، حوصله نوشتن ندارد، نمی‌تواند نقاشی کند، چون وقتی دارد با تاکسی کار می‌کند باید تمرین لهجه‌های مختلف را انجام دهد.
خانواده هنری که برای بهترینها می‌جنگد…هیچ کدام از شما تا حالا نباختید، باعث افتخار من است که این جایزه را با شما شریک باشم…»
تفاوت دیدگاه این بازیگر با نگاه برخی از بازیگران وطنی، چقدر آزاردهنده است.
رسیدن به جایگاهی که در خور مرتبه یک هنرمند باشد، نیاز به مطالعه، مراقبه و شناخت معرفتی دارد.
همه‌ی ما دست کم در روایت، هیولایی نفرت‌انگیز هستیم… اما دست کم می‌توانیم تلاش کنیم که در هیولا بودن ارتقا پیدا نکنیم…

  • جمشید پوراحمد
۳۱
مرداد

یادداشت / جمشید پوراحمد

اشاره:
نگارش این یادداشت به واسطه پخش ویدیویی از دختر یکی از بازیگران صورت گرفته که گویا تازه وارد دنیای بی‌در‌وپیکر بازیگری‌ست!

***
میلان کوندرا در رمان جاودانگی‌اش نوشته؛
«فقط زندگی در جهانی را تصور کن که در آن آیینه نباشد. تو درباره‌ی صورتت خیالبافی می‌کنی و تصورت این است که صورتت بازتاب آن چیزی است که در درون توست. و بعد وقتی چهل ساله شدی، کسی برای اولین بار آیینه‌ای در برابرت می‌گیرد. وحشت خودت را مجسم کن!
تو صورت یک بیگانه را خواهی دید و به روشنی به چیزی پی خواهی برد که قادر به پذیرفتنش نیستی: صورتِ تو، خودِ تو نیست…»
…و من امروز متوجه واقعیتی شگرف شدم و آن این است که ۴۵ سال سیاه‌نمایی و خطا را دیدم!
باید باغ و بستان و کوه و دریاچه و هوا و زمین را از دست زمین‌خواران و کوه‌خواران و دریاخواران نجات داد!
که سنگ و آهن زندانی هستند و مرا به اسارت گرفته‌اند و خواهند فروخت.
جنایتکار تنها کسی نیست که کارد بردارد و دیگری را به قتل برساند. جنایتکاران کسانی هستند که شرایط غم‌انگیز و دردناک کشور را از هر نظر را می‌بینند و هنوز و همچنان مشغول چپاول هستند! (کارتل‌های فساد در کجای کشور حضور ندارند؟!)
کشور به سمت و سویی رفته که حتی در یک دکه سبزی فروشی به جای استشمام بو و عطر سبزی و سبزیجات، بوی فساد می‌آید.
و امروز با دیدن ویدیویی از دختر پژمان بازغی که هنگام ورود به یک مجتمع تجاری، چهار بادیگارد همراهی‌اش می‌کردند متوجه این واقعیت شدم که هر چه می‌بینیم و می‌گویند توهم و دروغی محض است!
در یک پادگان مرزی و در زمان شوروی و همه ترک زبان، سرهنگ فرمانده پادگان در حال بازدیدش به بازداشتگاه پادگان رفت.
او سربازی را دید با کوله پشتی و با یک پا و دو دست به طرف بالا.
جناب سرهنگ از سرباز پرسید که چه کردی؟ سرباز با لهجه غلیظ ترکی جواب داد؛ جناب سروان! کاری نکردم، سرگروهبان با من دشمنی داره! سرهنگ نام سرباز را می‌پرسد…
سرباز می‌گوید؛ اکبر اوف!
سرهنگ جواب می‌دهد؛ پدر بیامرز، خود «اوف» شش ماه زندانی داره!
حالا با یادآوری این روایت قدیمی، باید بپرسیم که آیا پژمان بازغی از خود سئوال کرده در کشوری که جمعیت بزرگی از کودکانش آرزویشان داشتن آب و نان است، رفتن دخترش با همراهی چهار بادیگارد، چه تصوری را در جامعه ایجاد می‌گند؟!
به نظر می‌آید خواندن بخشی از این غزل‌ حسین جنتی مصداق داشته باشد:
اگر ز گور، به جایی دری نباشد چه؟!
و گر تمام شود، محشری نباشد چه؟!
گرفتم اینکه دری هست و کوبه ای دارد
در آن کویر، کس دیگری نباشد چه؟!
کفن کشان چو در آیم ز خاک و حق خواهم
دبیر محکمه را دفتری نباشد چه؟!

  • جمشید پوراحمد
۳۱
مرداد

یادداشت / جمشید پوراحمد

(این نوشته تذکری‌ست به همه در باره یک زن هنرمند؛
شهرزاد «کبری سعیدی» بازیگر، شاعر، نویسنده و کارگردان)

***
شهرزاد در سکانسی از فیلم «قیصر» در کنار بهروز وثوقی، با این دیالوگ دیده شد… «پیشته، پیشته، حاجی، مامانی، کاری داشتی؟»
شهرزاد فقط به این دلیل قابل تحسین است که این گفته دیل کارنگی نویسنده آمریکایی را به معنای واقعی دستمایه زندگی و فعالیت‌های هنری‌اش قرار داد؛ «سالها بود که می‌خواستم از فردا شروع کنم، اما همیشه فردا یک روز از من جلوتر بود. سالها گذشت تا فهمیدم باید از همین الان شروع کنم!» (به نظر بنده که بعضی اوقات حتی از همین لحظه هم که شروع کنی دیر است…)
شهرزاد با کارگردان‌های بزرگی چون امیر نادری و علی حاتمی همکاری کرد، شهرزاد شاید خود در آن زمان نمی‌دانست که تجربیات بازی در فیلم‌های «تنگنا» و «گرگ بیزار» بخشی از واقعیت زندگی‌اش خواهد شد.
کارنامه هنری اجتماعی شهرزاد پرتلاش، زنی را نشان می‌دهد که زندگی‌اش پرماجرا، موفقیت‌آمیز و تحسین‌برانگیز است.
اما امروز این هنرمند با گذر از روزهای طولانی به اندازه ۴۵ سال، سرگذشت عجیبی یافته؛ او در دیار بی‌کسی و مبارزه با بیماری دیابت و آلزایمر و با دستان خالی در یکی از روستاهای سیرجان با شرایط اسفبار، دردناک، و کشنده نه اینکه روزگار می‌گذراند که فقط نفس می‌کشد!
البته بزرگوارانی هم دستش را گرفتند و در روستا برایش فرش قرمز پهن کردند!
همیشه اول از خودم می‌گویم که جای گله‌گذاری نباشد و مبادا چینی نازک تنهایی من تَرَک بردارد!
خاطرم هست که آقای کیومرث پوراحمد کارگردان «قصه‌های مجید» بعد از سال‌ها که بی‌بی«خانم پروین‌دخت یزدانیان» مادر دوازده فرزند که یکی از این جمع پرجمعیت، کیومرث پوراحمد بود فیلمی در دوران سخت بیماری بی‌بی ساخت؛ دورانی که بیماری آلزایمر، ظاهر بی‌بی را مچاله و ترکیب ظاهری‌اش را ناباورانه تغییر داده و موجودی حافظه‌اش را پاک کرده بود، من اکثر اوقات به چهره بی‌بی نگاه نمی‌کردم!
هم من و ما برای مادرم غریبه شده بودیم و هم مادر برای ما غریبه بود. او در دنیایی کاملا ناشناخته زندگی می‌کرد…
در چنین وضعیتی کیومرث پوراحمد سناریویی آبکی نوشت و کارگردانی کرد؛ …مهدی باقربیگی وارد می‌شد و کیومرث پوراحمد می‌گفت ؛ بی‌بی مجید را می شناسی‌؟!پور
…و این یکی از درگیری‌های بزرگ بین من و کیومرث پوراحمد بود و همچنان هست! چون آن فیلم الکن، در دنیای مجازی پخش شد و فقط از اعتبار، خاطرات و مهربانی بی‌بی کاست.
بسیاری از دیدن آن فیلم، غمگین و ناراحت شدند و تعدادی هم برایشان قابل قبول نبود، تصور و ذهنیت‌شان از شخصیت بی‌بی دچار خدشه شود.
این گله را به امروز می‌آورم و بهانه‌اش هم انتشار عکس و تصویری از شهرزاد است.

شما دوستان عزیز گروه سیرجان و توابع و از حامیان خانم شهرزاد با پخش چنین تصاویری و ویدیو هایی شخصیت و اعتبار این هنرمند را خدشه دار کردید.
شما بانوان عزیز و محترم در تصویر که خوشبختانه هم خندان و آرایش کرده جلوی دوربین آمده‌اید، (بسیار هم عالی…) شما براساس فرهنگ انسانیت وظیفه داشتید دستی هم به چهره خانم شهرزاد بکشید و لباسی مناسب تن این بانوی هنرمند کنید!
«ای وای»
بنده به عنوان یک دوست قدیمی به خود این اجازه را می‌دهم که خدمت خانم پوری بنایی عرض کنم؛ ای‌کاش در نمایش‌های دنیای مجازی‌تان، خانم شهرزاد را هم در نظر بگیرید.
از بهروز وثوقی و مسعود کیمیایی هم به دلیل کوتاهی نسبت به وضعیت فلاکت‌ بار خانم شهرزاد گله دارم و از تمام هنرمندانی که این یادداشت را مطالعه می‌کنند باید به یاد داشته باشند… که رسیدن به دوران پیری و ناتوانی برای همه انسان‌ها نه محتمل که قطعی‌ست و دیر و زود دارد اما سوخت و سوز نه!
به انسانیت بهاء بدهیم.
فرصت را مغتنم می‌دانم تا این نوشته را با آقای سینمای ایران فردین عزیز به پایان برسانم.
قابل توجه شما خواننده عزیز که بنده در چند سال گذشته پنج یادداشت از فردین عزیز نوشتم که در بانی فیلم منتشر و دقیقا هفتاد در صد آن نوشته‌ها به مواردی اشاره شده بود که توسط خوانندگان برای اینجانب ارسال و در یادداشت‌های بنده منعکس شده بود.

فردین سینمای ایران

«فردین سینمای ایران» دست‌گیر و سبب‌ساز بود. او دست نوازش بر سر یتیمان و بی‌سرپرستان می‌کشید. خرج تحصیل یا ازدواج خیلی از افرادی را تامین کرد که حالا از جراحان معروف و مهندسین نامدار شده‌اند.
هیچ‌گاه زرق و برق سینما و کاباره باعث نشد که فردین به انحراف کشیده شود؛ او  جوانمردی را حتی بعد از انقلاب، وقتی که خانه‌نشین‌اش کردند حفظ کرد.
مثلاً روزی که نعمت‌ا… گرجی در بیمارستان فوت کرد و بعلت بدهی، بیمارستان پیکرش را به گروگان گرفته بود، فردین همه مخارج را پرداخت، علاوه بر آن، مخارج کفن و دفن و مراسم وی را هم بر عهده گرفت و برای سینمای ایران آبروداری کرد.
برای مرحوم مهدی فتحی هم همین کار را کرد.
هوشنگ اسدی، شوهر نوشابه امیری – تعریف می‌کرد علی حاتمی کارگردان، به بیماری سرطان دچار بود و ماه‌های آخر عمرش را می‌گذراند. وقتی از  انگلستان که برای مداوا رفته بود، برگشت به عیادتش رفتم. دو نفری دردودل می‌کردیم که فردین وارد شد برای اولین بار فردین را به عنوان یک هنرمند ندیدم؛ در قامت یک پهلوان دیدم. پاکتی در دستش بود روی طاقچه گذاشت خوش و بشی کرد و عجله داشت و رفت.
به علی حاتمی گفتم: فردین پاکتی گذاشت.
وقتی بازش کردیم دیدیم سند سینمای خیابان جمهوری را به نام علی حاتمی زده است.
آن سینما حالا صدها میلیارد تومان ارزش دارد.
فردین همان بود که در سینمایش بود؛ محبوب طبقه پایین جامعه؛ همان که فروغ فرخزاد می‌گفت:

من خواب دیده‌ام
که کسی می‌آید
کسی که مثل
هیچکس نیست
و تقسیم می‌کند
سینمای فردین را…

فردین در بهترین فصل سال، فروردین اول بهار و فصل شکوفه‌ها چهره در نقاب خاک کشید.
پهلوان محمدرضا طالقانی رئیس وقت فدراسیون کشتی در مسابقات جهانی تهران در سال ۱۹۹۸ از جهان‌پهلوان فردین برای تماشای کشتی رسول خادم با رودیگرز کشتی‌گیر کوبایی دعوت کرد؛ وقتی فردین وارد شد، سالن منفجر شد.
دوستداران کشتی با شعار تماشاگران
صل علی محمد، علی فردین آمد از او استقبال کردند.
این خوشامد‌گویی مردم به جهان‌پهلوان فردین آنچنان بود که ماموران حراست و نیروهای امنیتی فردین را مجبور کردند سالن برگزاری مسابقات را ترک کند.


او سلطان قلب‌ها بود و هنوز هم هست.
سلطان قلب‌ها بودن، مرام پهلوانی و پایبندی به اصول انسانیت می‌خواهد که محمدعلی فردین داشت…

  • جمشید پوراحمد
۳۱
مرداد

یادداشت / جمشید پوراحمد

نوشتن یاداشت‌های بالفعل و بالقوه برای بنده، به اندازه گردوخاک و رعدوبرق، پاداش داشته و خواهد داشت!
اما واقعیت نویسی نفرت، دشمنی، تهدید و در مواردی با نشر اکاذیب مواجه و در مواقعی هم به کرام‌الکاتبین واگذار خواهی شد… آدرسی سر راست که به دلیل یک واقعیت نویسی کوتاه و مختصر از کیومرث پوراحمد و شکایت ایشان!
برای اینجانب جمشید پوراحمد! به عنوان نویسنده حکم زندان سه ماه و یکروز صادر شد!
اما امروز با نوشتن یادداشت واقعی نگار پوراحمد ورودی جنگ هیچ شکایت و حکمی شامل حال من نخواهد شد ، چون نگار دیگر در بین ما نیست!
حق هرگونه شک، تردید و سئوال برای شما خواننده عزیز هم کاملا محفوظ است.
برای داشتن یک جامعه ایده‌آل باید از خودت شروع کنی و من از سی و پنج سال پیش با نوشتن رمان‌های «صد تومنی»، «مستاجرهای تهرانی» و «کلیسای عشق» از خودم شروع کردم و خوشبختانه و به همین دلیل اعضای خانواده برای من فرش قرمزی از تنفر، کینه و انتقام پهن کردند!!
رسالت نویسنده‌ای چون من، آگاه‌سازی است؛ در غیر این صورت خیانت و گمراهی مخاطب است.
امروز از تشکیل صد پرونده در سیستم قضایی اکثراً خودی‌ها از خودی‌ها، فامیل و متاسفانه اعضای خانواده هستند!
یاداشت نگار پوراحمد ورودی جنگ، تلنگری است به شما خواننده عزیز که به یاد داشته باشید زخم‌های خانوادگی مهلک‌تر از همه زخمهاست. با گفتنش ویران و تخریب و با نگفتنش سرافکنده می‌شوی!
پس باید در ارتباط‌های فامیلی و خانوادگی به سرعت فنگشویی و تجدیدنظر کنید.
نگار پوراحمد بیست بهمن ماه سال شصت بسیار غریبانه به دنیا آمد. مثل تنها سند واقعی ۴۵ ساله گذشته «هشت سال جنگ تحمیلی» بعضی از فرماندهان و تک تک رزمندگان سال‌های جنگ از برلیان ایثار، شرف، غیرت و مردانگی بودند و از ریشه وفا، عشق و جان بر کف سرزمین‌شان ایران، چه آنهائی که غریبانه به شهادت رسیدند، اسیران و آنانی که تا آخرین نفس جنگیدند و تکه‌ای از وجودشان را در جنگ جا گذاشتند.
اما امروز ما برای متجاوزین خاک و ناموس‌مان فرش قرمز پهن کردیم و برای آنها سنگ تمام گذاشتیم!!
واقعیت ورود و خروج نگار پوراحمد هم در زندگی با سرنوشت رزمنده‌های عاشق جنگ هیچ تفاوتی نداشت…
نگار پوراحمد در یکی از یاداشت‌هایش نقلی واقعی را از یک رزمنده جنگ نوشته ؛ بعد از اشغال خرمشهر یک سرباز عراقی روی یکی از دیوارهای شهر می‌نویسد : آمدیم تا بمانیم!
شهید بهروز مرادی هم در جواب می‌نویسد؛ آمدیم، نبودید…
و نگار پوراحمد در ادامه یادداشت این چنین نوشته بود:
«دوست خوب من، ما هر سال بدون اینکه بدانیم از سالروز مرگ خود عبور می‌ کنیم… پس بیا رفاقت‌مان که تمام شد رازهای‌مان را بین خود نگهداریم، پایان رفاقته، پایان شرافت که نیست.»
نگار عزیز ؛
شاید تو در پروفایل عاشقانه کاملا قراردادی و تجاری توران و دیگر توران‌ها نبودی و نخواهی بود، اما دخترکم تو با تمام زیبایی و مهربانی‌ات در پروفایل قلب من با تمام وجود تا آخرین لحظه زندگی هستی و به اندازه همه‌ی بی‌مهری‌هایی که شامل حالت شد من مثل روزهای تنهایی کودکی‌ات جبران خواهم کرد.
خانواده پرجمعیتی بودیم‌، دقیقا عین تعداد کاندیداهای انتخابات ریاست جمهوری که بعضی از مسئولین ناکارآمد و سفید سواد جمع شده‌اند که سودای پست ریاست و مقام را در سر دارند.
ما مثل انتخابات در خانواده آدم‌های حقیر و فقیری «فقیر اندیشه و تفکر» داریم که طالب بزرگ بودن و بزرگی هستند!
دخترم!
اگر فریدون گفت؛ از اینکه دخترت جوانمرگ شده «به لهجه اصفهانی» خیلی ناراحتم دادا، اما برای همدردی، چون من بزرگتر هستم تو باید بیایی دیدن من، چون من بزرگم!
دخترکم
من به دیدار فریدون بزرگ رفتم! نه برای همدردی مرگ تو، من رفتم که در زنده بودنش در مجلس ترحیماش شرکت کرده باشم.
اما پیام این یادداشت را از زبان بهمن مفید، عموی دلسوز و واقعی نگار پوراحمد بشنوید…
بهمن مفید گفت؛ می دانی بعد از مراسم خاکسپاریت چه اتفاقی خواهد افتاد؟ ساعتی بعد گریه‌ها فروکش و خانواده مقدمه‌چینی می‌کنند تا از فامیل و دوستان پذیرایی کنند، بعضی از خویشاوندان صحبت از مسائل روز و بعضی هم در تماسی می‌گویند که به دلیل کارهای اضطراری نمی‌توانند در مراسم شرکت کنند، بعضی افراد هم شروع به برنامه‌ریزی سفر می‌پردازنذ تا به خانه‌هایشان برگردند.
چون زندگی خیلی کوتاهه، یکی هم تو خانواده بحث اینکه من بیشتر خرج کردم را باز می کند! در نهایت جمعیت به زندگی خودشون برمی‌گردند، بعد از مدتی گوشی تلفنت زنگ خواهد خورد و افرادی که خبر ندارند تو از دنیا رفتی تماس می گیرند، چند روز بعد همه سر کارهای خود برمی‌گردند، کارفرمایت، شروع به گشتن برای جایگزینی تو خواهد کرد، انتخابات جدیدی برگزار می شود، رسوایی جدید اتفاق می افتد، شش ماه بعد همسرت از ته دل می خندد و تصمیم به ازدواج می گیرد، اولین مراسم سالگردت باشکوه برگزار می‌شود، به سرعت فراموش خواهی شد، زندگی همه به حالت عادی خواهد برگشت، در یک چشم بهم زدن سالها خواهد گذشت، افراد کمی تو را به خاطر خواهند آورد.
حالا به من بگو؛ اگر افراد تو را به این راحتی فراموش می کنند، تو برای چه کسی داری زندگی می کنی؟! تمام زندگی‌تو صرف این می کنی که مردم در مورد تو چی فکر می‌کنند؟
آنها فکر نمی کنند و فکر هم نخواهند کرد.
برای خودت زندگی کن. تا مثل بنده پدر و دخترم نگار پوراحمد از دیوار خرمشهر زندگی جا نمانیم…

  • جمشید پوراحمد